کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

خوانده اید:

 

 

 

مایا یا فرشته

 

 

از دارا تا نادار

 

 

قدرت اندیشه

 

 

آزمایش زیرکانه

 

 

ابتکار نیک و اقبال نیک

 

 

تنزیل
 شخصیت در کسب مقام

 

 

خدا کفن کش
 سابق را بیامرزد

 

 

خری که دم نداشت

 

 

راز و رمز پیروزی

 

 
 

   

رشید بهادری

    

 
خدمت کرده گناه لازم

 

 

 

درجریان پرورش هرانسان، علاوه برتربیت سالم والدین و تعلیم استادان مکتب ودانشگاه، یک آموزشگاه دیگر هم وجود دارد و آن اجتماع است.
در جامعه یی که ما زنده گی می کنیم، انسان های متفاوت با طرز دید گوناگون و خصلت های جداگانه حیات به سر می برند. فعل و انفعالات در جامعه ، ما را ناگزیر به هر سوی و سمتی می کشاند و درگیر می سازد، که خواسته یا ناخواسته به منظور رفع آن مشکل یا احتیاج مبرم، با افراد و اشخاص گوناگون، وارد تماس ها ، صحبت ها و داد و ستدی می شویم. همین برخورد ها، معاشرت ها و داد و ستدد ها باعث آن می شوند تا انسان ها با در نظر داشت اثر گذاری تعلیم و تربیه از تجارب روزگار و ازخوب و بد بشر بیآموزند و با بهره گیری از آموخته ها، زنده گی
اجتماعی خویش را در سطوح مختلف شکل بدهند و به پختگی برسانند. نخست به این عوامل تماس بیشتر می گیرم:
الف- تربیه : انسان های تربیت یافته را همواره صمیمی، خوش برخورد و نیکو کار می یابید. چون اشخاص با تربیه همواره دارای رشد سالم از نظر سلوک و رفتار عالی می باشند، در زمینه های مختلف، نزاکت های روزمره را مراعات می کنند. این عده افراد نه تنها به دیگران مزاحمت ایجاد نمی کنند، بلکه با ادای پیشآمد های پسندیده و خلق خوش، باعث استمرار دوستی و محبت می شوند. ایکاش این اشخاص از گزند روزگار در امان بمانند تا با ادا ها، تمکین ها و فرآورد های خوب
و انسانی شان که ناشی از تربیهٔ سالم می باشد برای خانواده و جامعه یی که در آن زنده گی می کنند، راه گشا باشند.
ب- تعلیم: تعلیم را نیز نباید نادیده گرفت، ولی در فقدان تربیه اگر تعلیم و تجربه را به امتحان بگیریم، سودش کمتر است. تعلیم همانگونه که زمینه سازکسب معرفت، دانش و احتمالاً وسعت نظر اشخاص می باشد، در رشد شخصیت انسان ها نیز اثر گذار است و به انسان نیرو می بخشد تا در پهنه ی دانش و خرد به اندوخته های والا دست یافته، درکاربرد از آنها به انجام خدمات شایسته برای جامعه نایل آید.
ج- تجربه: تجربه هم کار ساز است و هم غنی کنندهٔ تعلیم و تربیه، هرچند که تجربه را نباید از تعلیم و تربیه مجزا دانست ولی با آن هم تجربه کاری و فراوان در زنده گی می تواند، کمبود تعلیم را پر نماید . تجربه را می توان به حیث سرمشق به نسل های بعدی تحویل داد تا به رویت آن کار و فعالیت های ارزنده تری تقدیم جامعه گردد. این سه فکتور مؤثر در جامعه نشان داده اند، کسانی که فاقد آنها هستند می توانندبه وسیله دیگران مغز شویی شوند، مضر جامعه باشند ودر نتیجه منفور.
سراغ مثال های مختلف ونمونه های بسیار از هر کدام را می توان گرفت. از بی تعلیم با تربیه ، ازبی تربیه ی با تعلیم،از بی تعلیم وبی تربیه یی که از تجربه هم چیزی نمی فهمد. تعلیم وآموخته ها هم فرق دارند. یعنی باید بدانیم که چه چیزی را وبرای چه فرا گرفته است.
در پهلوی اقسام وانواع چنین تعلیم ویا تربیه دیده گان ، کسانی را می شناسیم، که ازاثر تلقین وآموزش یک نوع فکر چنین ادعا می کنند که: «چون کفار را می کشند، پس به جنت میروند » این عده افراد، دست به اعمالی می زنند که نه تنها باعث تأثر، بلکه اسباب خجالت و شرم را فراهم می سازند. شخصی که یک عمل انتحاری را انجام می دهد، با آنکه می فهمد بسا افراد بی گناه تلف می شوند ولی مطابق تعلیم دیده گی خود،به این عمل وقیح و بیشرمانه اقدام می کند. این شخص در اول از تربیه بهره نبرده است، دوم تعلیم ندارد و اگر دارد آموزش های تروریستی و تخریبی است و چون فاقد تعلیم است، نمی تواند خوب را از بد تشخیص دهد و سوم تجربه اش از زنده گی، فقط آدم کشی و تخریب بوده است. اگر از ین نمونه ی کنونی پافراتر بگذاریم و به زمانه یی دورترنظر بیافگنیم، قصه یی را ازچنگیز خان مغل می آوریم .
 

چنگیز خان ابر مرد زمان خودش که از قهر و ستیزش شهرها نه ،بلکه کشور ها به خاک و خون کشیده شده است، روزی تصمیم می گیرد با گروهی از نزدیکان و نشانزن ها به شکار بروند. چون خودش نشانزن ماهری بود همواره در صف مقدم شکارچیان قرار می گرفت و سعی می نمود از شکارگاه دست خالی برنگردد.
او هر زمانی شوق شکار می کرد بروفق عادت، شاهینی را که پرورش یافته ی دست خودش بود، با خود می برد. شاهین با چنگال و منقار ضخیم و کجش، پرنده ها را شکار میکرد.
این بار نیز که شاهین را با خود داشت، آن را گاهی درروی دست وگاهی بالای شانه ی خویش می نشاند. آن محلی را که برای شکار در نظر داشتند، جنگل عظیمی بود و چنگیزخان شکارچیان را به سه گروپ تقسیم و به استقامت های مختلف فرستاد. خودش با محافظین به سمت چهارمی شتافت. ساعت ها گذشت ولی چنگیز خان صیدی به چنگ نیاورد و با دست خالی برگشت، از قضا شکار
چیان دیگر نیز سرافگنده برگشتند.
تماشای این حالت برای فرمانروایی چون چنگیزخان، آدم خود خواه و جاه طلب قابل تحمل نبود. بنابرآن او با چند تن از افراد انتخابی اش دوباره راهی شکارگاه شدند، تا به زعم خودش آبروی رفته را دوباره به دست آورد. این بار تا توان داشت، کوشید و پیش رفت، چون تشنگی بر او چیره شد، به چشمه ی دامنهٔ تپه یی فرود آمد. شاهین را از دست خویش رها کرد. آن پرنده بالای سنگی که از زیر آن آب خارج می شد و به پایین می ریخت، نشست.
چنگیزخان میل نوشیدن آب نمود. با جام آب برداشت که بنوشد، اما شاهین پرگشود وجام آب رابر زمین زد.
از آنجایی که چنگیز خان این پرنده را بسیار دوست داشت، این رفتار او را نادیده گرفت. دوباره جام را از زمین برداشت، در آب فرو برد تا آب بنوشد. شاهین دوباره پرید و با منقارش جام آب را بدور افگند. این بار چنگیزخان فکر کرد شاید این پرنده تشنه باشد و آب را برای خودش می خواهد، ولی عقلش قد داد و زود فهمید که آب از بالا به پایین میآید، اگر تشنه بود در آن جا آب می نوشید. چون برای سومین بار تکرار شد از طرف چنگیزخان سزاوار مرگ شناخته شد. بنابران با یک دست شمشیرش را از غلاف کشید و با دست دیگر جام را از آب پر کرد تا آن را سر بکشد، شاهین با عجله خود را به جام آب رساند، چنگیز خان که از قبل آماده گی داشت و قهر و غضبش به انتها رسیده بود با شمشیر به شاهین حمله برد.
دریک لحظه گردن از تنش جدا ساخت. دید تن بی سر در خون غلط زد و جان داد. چنگیز خان از انجام این عمل احساس آرامش کرد و گفت:
هرکس، حتا این پرنده خود را بامن طرف ببیند، جزایش همین است.اما،اندکی بعد به ذهنش رسید که در بالا، روی آن سنگی که نشسته بود، شاید نتوانسته باشد با منقارش آب بنوشد. تصمیم گرفت آنجا رفته از نزدیک مشاهده کند. باشتاب به بالا رفت، دید مار عظیم الجثه یی که قبلا زخمی شده و آخرین رمق زنده گی را دارد، آن جا افتاده است. این را نیز دید که زهر مار ،در محل کاسه مانندی ریخته است، که آب جمع شده بود . آن گاه دریافت ،که چرا شاهین سه بار جام را از دست فرمانروا به پایین می اندازد. دیگر خیلی دیر شده بود. پرنده یی را که می خواست او را از کشته شدنش نجات بدهد به دست خودش کشته شده بود. بلی پرندهٔ وفا دار دیگر در قید حیات نبود. چنگیز خان جسد پرنده و مار مرده را برداشته با خود به محل تجمع شکارچیان آورد. با آنکه وی آدم قسی القلبی بود و از این کشتار ها و به کام مرگ کشیدن ها صدها بار انجام داده بود، اما این بار غم و اندوه در دلش جای گرفت و از انجام عملش سخت نادم گشت. خنجری را که در کمر داشت، از غلاف بیرون کرده با نوک آن آستین پیراهنش را پاره و بعد در بازوی دست راستش علامتی شبیه صلیب جرح و بعد آن را با همین آستین پاره کرده پیچانید تا مانع ضایع خون بدنش گردد.


زمان به سرعت گذشت، زخم بازویش التیام یافت ولی نشانه ی آن که به رسم ندامت باقی مانده بود، همواره پرنده ی وفادار را به یادش می آورد و روح و روانش را می آزرد.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۲۵۸           سال  یــــــــــــازدهم                 دلو/حوت      ۱۳۹۴     هجری  خورشیدی      ۱۶ فبوری   ۲۰۱۶