کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

سید فریدون ابراهیمی

    

 
 یادداشتهایی به آدرس گردآورنده ی کتاب  "پوسته ای با خشاب های خالی”

 

 

 

 

“امانت را خاک خیانت نکرده" ضرب المثل معروف و یک اصل مهم اخلاقی و حقوقی است و آنرا من هنگامیکه کودکی بیش نبودم از زبان مادرم به تکرار می شنیدم. وقتی توضیح این جمله را از مادرم می پرسیدم او به زبان ساده ی خودش حکایتی میگفت و اشاره به عقیده یی میکرد که هرگاه جسدی امانت به خاک سپرده شود خاک آن جسد را تخریب نمی کند که در مورد صحت و سقم این عقیده بحثی ندارم. مادرم در ادامه میگفت تکالیفی که در طول زنده گی بر عهده ی ما گذاشته می شود همه امانت اند و ادای امانت با کمال امانتداری یک اصل. او در این مورد نقل قول هایی از پیامبر و امامان هم می کرد. این از نخستین درس هایی بود که از مادرم آموختم و تا امروز در مشق آن سعی کرده ام. ارچند نمی خواهم ادعا کنم آدم امانتداری هستم؛ بلکه می خواهم لااقل بگویم که برای تأمین اندرز های مادرم که برایم مهم و ارزشمند بوده اند٬ دست از تلاش برنداشته ام.

بعدتر که مکتب رفتم و با خواندن و نوشتن آشنا شدم بار دیگر این اندیشه برای من و ما درس داده شد. یادم نمی رود سالهایی که مثنوی معنوی می خواندم و این گوشزد های مولینای بزرگ را که استاد عزیز ما هر از گاهی و با شد و مد برای ما قرائت میکرد:

خاک امین و هر چه در وی کاشتی       بی خیانت جنس آن برداشتی

این امانت زان امانت یافتست    کآفتاب عدل بر وی تافتست

الخ

 

این سبق آموخته از مادرم و معلمم در زنده گی خصوصی و مسلکی ام زیاد موثر بوده و دلبستگیم به ادبیات و روزنامه نگاری و اندک درس هایی که در زمینه حقوق خواندم اهمیت این درس روز های کودکی را بیشتر برایم آشکار ساخته است. با تفاوت اینکه مفهوم نهفته در عقب همان الفاظ ساده ی مادرم را پسانترها با ترمینالوژی دیگری تکرار کردم. حمایت از مؤلف و حق نسخه برداری دو اصل مهم حقوقی که در اسناد مهم حقوق بین الملل تسجیل یافته است. میثاق جهانی برن برای حمایت از آثار ادبی و هنری٬ میثاق جهانی حمایت از حقوق سیاسی و مدنی و برخی دیگر اسناد حقوق بین الملل از جمله منابعی اند که روی این اصول یا همان درس ساده ي کودکی من "امانت را خاک خیانت نکرده" تاکید می کند. این اصول در قوانین ملی افغانستان نیز مورد توجه بوده است. ماده چهل و هفتم قانون اساسی افغانستان و برخی قوانین ارگانیک و عادی دیگر نیز به این اصل ها حرمت گذاشته است.

لاجرم آن درس های کودکی که در اسناد معتبر حقوقی هم تسجیل یافته و انعکاس آنرا در کتب مهم اخلاق و فلسفه نیز می بینیم به من این اجازه را میدهد تا سوالاتی چند را به آدرس محمود جعفری گردآورنده کتاب "پوسته ای با خشاب های خالی" طرح کنم.

اما نخست در مورد این کتاب:

"پوسته ای با خشاب های خالی” عنوان کتاب شعریی است که در آن سروده های بیش از پنجاه سراینده ی افغانستانی جا داده شده است. این کتاب با پشتیی با دامنه ی  پسته یی رنگ و در یک صد و شصت و هفت برگ منتشر شده است با تیراژ یک هزار نسخه که نسخه یی از این یک هزار به برکت لطف گرد آورنده این کتاب به بنده رسیده است. شعر های این دفتر را نویسنده ی عزیز محمود جعفری گرد آورده است و ذیل عنوان اصلی کتاب و طی یک عنوان توضیحی دیگر نوشته است: شعر دادخواهی افغانستان. این مقال را قصد نقد و بررسی اشعار این کتاب نیست. اما فقط در یک نگاه هرمنوتیک و آسیب شناسانه به عنوان کتاب “پوسته ای با خشاب های خالی” بسنده میکنم. یعنی در نتیجه ی تاویل متن این عنوان یا در فرایند فهم آن به معنایی که میرسیم نشان دهنده ی ضعف ما در سنگر دادخواهی است که الزامن چنین نباید باشد. خلاصه اگر من جای محمود جعفری بودم اصلن این عنوان را برای این کتاب انتخاب نمیکردم.

محمود جعفری ماه ها قبل طی فراخوانی از آنانی که دست اندر کار خامه و نامه اند از جمله از بنده خواست تا شعر های شانرا که محتوای دادخواهانه دارد به او بفرستند تا ایشان بعدن همه را در مجموعه یی به نشر بسپارد. من به پاس احترامی که به این شاعر عزیز دارم و تمایلی که به پرداختن به ادبیات با رویکرد دادگسترانه دارم چند پارچه شعرم را با یادداشت کوتاهی که خدمت تان نقل میکنم به تاریخ ۲۳ جولای ۲۰۱۵ به محمود جعفری ایمیل کردم:

جعفری عزیز و ورجاوند سلام و صمیمیت

خیلی سپاس از بابت زحمات خسته گی ناپذیری که به خاطر غنامندی ادبیات و فرهنگ ما متحمل می شوی. کار هایت غافلگیرکننده و خیلی با ارزش اند. به اساس همان فراخوانت چند تا شعرم را خدمتت میفرستم بی آنکه کوچکترین ادعای شاعر بودن داشته باشم. نگاهی کن اگر خوشت آمد در آن کتاب به نشر برسان و اگر خوشت نیامد این ایمیل را با ضمیمه اش از حسابت حذف کن. و اگر هر دو را نکردی این شعر ها را از نظر استادانه ات بگذران آرایش و پیرایش کن و به خودم برگردان.

چشم براه پاسخ تان میمانم.

سپاس

دوستدارت

سید فریدون ابراهیمی

 

اندکی بعدتر آقای جعفری طی یک تماس تیلفونی از دریافت این ایمیل برایم خبر داد و بزرگوارانه امتنان کرد و از نشر بدون کم و کاست این شعر ها در کتابی که قرار بود چاپ شود برایم اطمینان داد. تا یادم نرفته بگویم که ضمیمه ی این یادداشت این سروده هایم را با عنوان های “نامه هایی که نوشتم اما پست نکردم”٬ “در ازدحام مانکن ها “مایا”٬ “مروری بر تابستان های دور”٬ “که سکوت هم واکنش خدایان در برابر بیداد است”٬ “جمهوری مرغ ها”٬ “صفحه پنج کتاب خاطراتم” و “آب سنگین” به محمود جعفری فرستادم. البته این همه را با شور و هیجان و فقط به دو دلیل که در بالا ذکر آن رفت انجام دادم. ور نه من چندان علاقه یی به اینکه نبشته یی از من در کتابی یا نشریه یی چاپ شود ندارم و گواه این ادعای من خود آقای جعفری است چون پیش از این هم از من خواسته بود نوشته هایم را برایش بفرستم تا در مجله ی سپیده و یا جا های دیگر به نشر برساند. اما من پوزش خواسته بودم. اینرا هم بگویم ضمن اینکه نامم را پای این یادداشت نوشته بودم و حضور شما خواننده عزیز نقل کردم در داخل ضمیمه ایمیل که حاوی شعر هایم بود نیز دو مرتبه نامم “سید فریدون ابراهیمی” ذکر شده بود.

اخیرن از چاپ این کتاب مطلع شدم و دوستم محمود جعفری برایم پیام داد که نسخه یی از این مجموعه را دست دوستی به نشانی من فرستاده که من سپاسگزاری کردم و قول دادم که برای رونمایی این کتاب میان دوستان و قلم بدستان مقیم شهر تورنتو کاری بکنم. سرانجام این کتاب ب دستم رسید. در این کتاب شعر هایی از پنجاه و شش شاعر افغانستانی منتشر شده است که از جمله پرتو نادری٬ سید رضا محمدی٬ محمود جعفری٬ شریف سعیدی٬ محمود حکیمی٬ اسحاق فایز٬ سمیع حامد٬ محمد صادق عصیان و امان پویامک برایم نام های آشنایی اند بقیه همه سرود پردازانی اند که تازه با نام و کار شان مشرف شدم که امتیاز این افتخار برمی گردد به کتاب "پوسته ای با خشاب های خالی” و گردآورنده ی آن. دلیل این ناآشنایی هم ممکن این باشد که بنده طی واپسین سال هایی که در کابل بودم و پس از آنکه احساس کردم رفقای قلم بدستم مانند رقبای تفنگ بدست به باند ها تقسیم شده اند آنگاه با انجمن ها و مجموعه ها و جلسات شان قطع و برید کردم. برگردم به اصل موضوع اینکه به قول آن حکیم سخندان اگر بگویم دهانم بسوزد و اگر پنهان کنم مغز استخوانم یعنی با نخستین تورق کتاب “پوسته ای با خشاب های خالی” روی هیجانی که برای خواندنش داشتم آب سرد ریخته شد. محمود جعفری از میان آن  شعر ها که من برایش فرستاده بودم دو سروده ی کوتاه را انتخاب کرده٬ آنها را کوتاه ترساخته٬  مسخ و مثله کرده و در این کتاب به نشر سپرده است. شوربختانه که کتاب با همین دو شعر زخم خورده ی من آغاز میشود. چون تقدم و تأخر شاعران در این کتاب به اساس الفبا ترتیب یافته و از آنجایی که دو حرف نخست تخلص من الف و با اند از دیگران پیشی گرفته ام. شوربختانه به خاطری گفتم که وقتی کتاب دست کسی می افتد حتا اگر طرف اصلن کتابخوان هم نباشد بر سبیل عادت غالب لااقل شعر نخستین و آخرین را میخواند.

یکی از این دو سروده شعر "مایا” است که برای سی و یک مسافر ربوده شده از سوی اجیران تروریست گفته شده بود. آقای محمود جعفری مصراع هایی از این شعر را کاملن حذف کرده٬ در بقیه ی شعر هم دستکاری های ناجوری به عمل آورده و واژه ها را در متن شعر تعویض کرده٬ طوری که این شعر از لحاظ ساختاری و ماهوی دچار دگردیسی مضحکی شده است. من این همه را منتسب به محمود جعفری می دانم چون ظاهرن ایشان گرد آورنده ی این کتاب اند و تمام مسوولیت به وی بر می گردد. حالا اگر این دستبرد کار شخص دیگری باشد من نمی دانم.

دومی هم شعر “نامه هایی که نوشتم اما پست نکردم” را در این کتاب آورده که با این شعر هم برخورد ناجوانمردانه شده و شکل مسخ شده ی آن در کتاب آمده است. من به خاطر پرهیز از به درازا کشیده شدن سخن اینجا توجه تان را فقط به نیمه  دوم همین شعر که بیشتر از نیمه ی نخست آن مورد خشم گرد آورنده ی کتاب قرار گرفته جلب می دارم و از نقل تمام این شعر و همچنان شعر "مایا” میگذرم٬ مشت نمونه خروار:

فرمانده!

بیا بنام گل سرخ قیام کنیم

کلاشینکوف ها را انبار کنیم

سربازان را در تمام سنگر ها

با یک شاخه نسترن مسلح سازیم

به سربازان دستور دهیم

تا در جبهات شاخه گلی به هم مبادله کنند، و لبخندی

هر گاه سربازی غفلت کرد

برایش یک گل سرخ بدهیم و یک تکت رخصت، کمی فرصت

تا نامه هایش را بنویسد و پست کند

تا سهره ها بر سبز ستاک عشقش بلند بخواند

و موسیچۀ دلتنگ سینۀ من و تو هم آرام بمیرد

 

حالا آنچه که محمود جعفری از این بخش شعر درست کرده را خدمت تان نقل میکنم:

فرمانده!

بگو کلاشینکف ها را تبدیل کنند به گل سرخ

سربازان به همدیگر نسترن بدهند

و سنگر ها را پر کنند از لبخند

به سربازان یاد بدهیم نامه های عاشقانه بنویسند

تا موسیچه های منتظر

دلتنگی های شان را با آن پر کنند

 

محمود جعفری دوست بسیار عزیز من است اما ندانستم با اینگونه برخورد با شعر هایم چه چیزی را خواسته ثابت سازد. من هم سالها قبل یعنی ممکن بیش از یک و نیم دهه پیش کاری شبیه این ابتکار محمود جعفری انجام دادم و با دوستم ضیا احمد صدیق افضلی امروز ـ آتش افضلی ـ نمونه های شعر معاصر افغانستان را گرد آوری کردیم. روشی که من در گرد آوری این کتاب اتخاذ کردم با رعایت کامل اصل امانتداری و اخلاق کار در زمینه ی ادبیات و فرهنگ بود. یعنی شعر هایی که از شاعران افغانستانی از گوشه های دور و نزدیک دنیا دریافت کردم یا بدون کوچک ترین دستکاری چاپش کردم و یا اگر در شعری تغییری لازم دیدم قبل از نشرش شعر را دوباره به سراینده اش بازگردانده٬ پس از کسب توافق آنرا در کتاب “یک شاخه به سوی نور” منتشر کردم. علاوه بر این دوستانی که مرا از نزدیک میشناسند از جمله شخص محمود جعفری اطلاع دارند که من سال های درازی برای رسانه ها کار کرده ام. از دوهفته نامه ی “هوای تازه” در شهر پیشاور تا کار در هفته نامه کابل٬ رادیو آزادی و رادیو بی بی سی؛ اما هیچ به یادم نمی اید که به گپ و یا اثر کسی چنگ یا چنگال زده باشم. بلکه کارم را با کمال امانتداری و رعایت همان درس کودکی انجام داده ام.  من پرسش هایی را که میخواهم به آدرس محمود جعفری مطرح کنم بدون کوچک ترین حب و بغض و اما با گلایه شاید بر می شمرم و ضم آن تقاضایم را به خاطر اعاده ی وضعیت پیش آمده صمیمانه به محمود جعفری گوشزد میکنم. چرا محمود جعفری از میان آن هشت پارچه شعر فقط  دو پارچه ی کوتاه را انتخاب کرد؟ چرا محمود جعفری این دو پارچه ی کوتاه را کوتاهتر کرد؟ شاید جعفری خواسته برای جلوگیری از اسراف در مصرف کاغذ چنین کند؛ ولی در متن کتاب میبینیم که برای شعر های خودش هفده صفحه از این کتاب یعنی بیشترینه سهم را اختصاص داده است. یعنی ده مرتبه بیشتر از تعداد صفحاتی که برای شعر های من در نظر گرفته است و هفده مرتبه بیشتر از تنها صفحه یی که مثلن به شعر محمود حکیمی اختصاص داده است. حالا می دانم که اینجا کمیت حرف قطعی را نمی گوید اما این را به دلایلی که نزد خودم است ذکر کردم. اگر این شعر ها به مذاق  محمود جعفری خوش نخورده چرا اصلن آنها را چاپ کرده؟ نکته یی که من صمیمانه در یادداشتم ازش خواسته بودم و آنرا در بالا نقل کردم. چرا محمود جعفری در این شعر ها دست کاری کرده و گیرم که این شعر ها را شاید به زعم خودش به خاطر بهتر شدن شان ـ که اصلا باور ندارم ـ چنین کرده باشد چرا قبل از چاپ با من در میان نگذاشت؟ باز هم درخواستی که من در یادداشتم هم ذکر کرده بودم و این تقاضای بسیار گزاف هم نیست چون در این عصر فیسبوک و توییتر و وتس آپ ارتباط بر قرار کردن با یک آشنا در هرگوشه ی این کره ی خاکی که باشد اصلن زحمتی ندارد و فقط در طول ثانیه ها انجام پذیر است. این همه برایم خیلی عجیب مینماید و نگرانی دارم که زبانم لال مبادا تعمدی در کار بوده باشد چون قیچی سانسور محمود جعفری بی رحم تر از تیغ ربایندگان آن "چشم هلالی” های ما بوده٬ چنانچه حتا بالای نام بیگناه من هم رحم نکرده و آنرا نیز سر زده است. شما می دانید که نام من "سید فریدون ابراهیمی” است اما محمود جعفری آنرا “فریدون ابراهیمی” نوشته است. محمود جعفری به نیت دادخواهی اشعار دوستان را گرد آورده اما کاری که در عمل کرده داد نه بلکه بیداد است.

پرسش های دیگری هم به ذهنم  می گردد که ترجیح میدهم به زبانم نگردانم. فقط چشم براه میمانم تا ببینم دوستم محمود جعفری برای حل این مشکل چه کاری میتواند بکند. اگر از محمود جعفری بخواهم این کتاب را از بازار جمع کند٬ ممکن است این تقاضای گزافی باشد و فراتر از توان دوست عزیزم از جانب دیگر شاید حالا برای این کار خیلی دیر باشد چون جمع کردن یک کتاب به بازار عرضه شده به برگرداندن پرندگان از قفس آزاد شده می ماند که اگر ناممکن نباشد بی تردید بسیار دشوار خواهد بود. پس از جعفری میخواهم برای اعاده ی اعتماد میان ما که صدمه دیده فقط همان کاری را کند که می تواند از عهده اش بدر آید. یعنی انتظار دارم در توضیح برخوردش با شعر های من به خوانندگان کتاب و برای من کوتاه نیاید. تا مبادا خدا نخواسته من به ندای آن گوشه یی از دلم گوش دهم که دایمن مرا ملامت می کند که بر  محمود جعفری بیش از حد اعتماد کرده ام و زبانم لال یکسره از من می خواهد تا در زمینه تجدید نظر کنم که امیدوارم هرگز چنین نکنم.

سید فریدون ابراهیمی

۲۹ جنوری ۲۰۱۶

شهر تورنتو

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۲۵۷            سال  یــــــــــــازدهم                 دلو      ۱۳۹۴     هجری  خورشیدی       اول فبوری   ۲۰۱۶