استراتژی
جنگ از سه مولفه اساسی شکل گرفته است. مولفه نخست را ترویج «هدف» جنگ
شکل میدهد. دومین مولفه استراتژی جنگ را برنامهها و عملیاتهای
تاکتیکی و رزمی بر بنیاد هدف میسازد و مولفه سوم را جنگ فکری در بر
میگیرد. جنگندگان، نقش مهمی را در مولفه دوم بازی میکنند. اما
مولفه نخست و سومی را بازیگران جنگها میسازند. این بازیگران،
تمویلکنندگان و سازماندهندگان جنگها هستند. اساسیترین بازیگران
جنگهای فکری را نهادهای استراتژیک، اتاقهای فکری و سیاستگذاران
هدفمند در ساختارهای سیاستگذاری دولتها میسازند. این نهادها
بهوسیله نهادهای سیاست خارجی، رزمی، امنیتی و استخباراتی تمویل
میگردند. بهترین گزینه برای ترویج جنگ فکری رسانهها میباشند.
رسانهها با راهاندازی برنامههای تعمیمی و ترویجی، فکر استراتژیک
جنگها یا هدفمندی جنگها را بر شهروندان هر دو جبهه جنگ، همگانی
میسازند. از اینرو، جنگ فکری، فراگیرتر و تاثیرگذارتر از جنگ جبههای
گفته میشود.
در تاریخ جنگها نمونههای بارزی بر آماجگیری رسانهها وجود داشته
است. بهگونه نمونه، جنگ بالکان از حمله نظامی جداییطلبان بر رادیوی
بلگراد در ۵ اپریل سال ۱۹۹۲ آغاز گردید. این جنگ پس از جنگ دوم جهانی،
بزرگترین رقم «ژنوساید» یا نسلکشی را در پی داشت. هدفگیری رسانهها
به منظور ایجاد رعب و اضطراب در میان شهروندان راهاندازی میشود. زیرا
رسانهها در پوشش خبری و تحلیلی قربانیان که در واقع خودشان هستند،
تلاش بیشتر میکنند و برنامههای خبری، تحلیلی و عاطفی پخش میکنند.
این برنامهها، سازماندگان جنگ فکری را به هدف اصلیشان نزدیک
میسازد. سازماندهندگان جنگهای فکری، تاثیرگذارترین رسانهها را
آماج قرار میدهند.
تلوزیون «الجزیره» که یکی از اثرگذارترین رسانهها در خاورمیانه است و
به زبانهای انگلیسی و عربی نشرات پخش میکند بیشترین تهدیدها و
قربانیان را از سوی سازماندهندگان جنگهای فکری متقبل گردیده است.
سازماندهی و طرحریزی جنگ فکری بر علیه افغانستان از سوی
استراتژیستهای پاکستان و حمایت گسترده اقتصادی کشورهای خاورمیانه
بهسان عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر و بحرین راهاندازی
میگردد.
هدف اصلی حمایت از جنگ فکری در افغانستان را حفظ و گسترش اندیشه «اسلام
سیاسی» و نظام «سعودیمحور» شکل میدهد. تهدید طالبان بر رسانههای
اثرگذار و متعهد افغانستان، در چارچوب جنگ فکری که از سوی سازمان
استخبارات نظامی پاکستان (آیاسآی) رهبری میگردد، سازماندهی و عملی
میشود. طالبان مجریان این برنامهها هستند. حمله بر رسانه اثرگذار و
رسالتمندی چون «طلوع» پیامدهای بیشتر فکری نسبت به فتح یک ولایت برای
طالبان دارند. از اینرو مهمترین بازده جنگ تاثیرگذاری فکری بر
شهروندان خوانده شده است.
سازماندهان این جنگ در شناسایی رسانههای تاثیرگذار کامیاب بودهاند.
تلویزیون «طلوع» نهاد تاثیرگذار بر ذهنیت اجتماعی است. اگر آیاسآی
بتواند گلوی این رسانه و دیگر رسانههای رسالتمند را خفه کند، شکست
فرسایشی نظام سیاسی افغانستان بهدست طالبان فراهم میگردد. با تاسف
این برنامه خطرناک ادامه خواهد یافت. اگر استخبارات افغانستان نتواند
عوامل و ساحه تاثیر این جنگ فکری را محدود سازد، شکست استراتژیک دولت
افغانستان در برابر طالبان اجتنابناپذیر میگردد.
با در نظرداشت اهمیت این تهدید کلان ایجاب میکند تا:
- اراده و حمایت سیاسی از رسانهها از سطح اعلامیهها و سخنرانیهای
رییسجمهور برون آمده و به برنامههای استراتژیک جاگزین شود.
رهبری دولت باید بداند که حمله بر رسانههای افغانستان، نشانهگیری بر
«مغز» دولت افغانستان است. دولت باید منابع و ظرفیتهای لازمی را برای
حمایت از مغز خویش فراهم گرداند.
- پارلمان افغانستان هرچه زودتر بودجه حمایت امنیتی و ذهنی برای
رسانهها را تصویب کند. در کشورهای در حال جنگ، پارلمانها توجه زیادی
به حراست و امنیت رسانه مبذول میدارند. اگر چنین کاری نشود، پارلمان
خود تریبون اساسی خویش را که عبارت از رسانهها است، از دست میدهد.
- استخبارات افغانستان ساختار جدیدی را برای «تحدید جنگ فکری» شکل دهد.
این نهاد در هماهنگی با نهادهای رسانهای عوامل جنگ فکری و عملیاتهای
رزمی علیه رسانهها را شناسایی و خنثی کند.
- پولیس باید زمینههای بهتر امنیت فزیکی و ذهنی را برای رسانههای
افغانستان فراهم گرداند. این کار نیاز به منابع بیشتر بشری و لوژیستیکی
دارد و دولت باید این منابع را فراهم گرداند.
- رسانهها باید هوشیارتر از همیشه عمل کنند. پوشش بیش از حد
برنامههای عاطفی و خبری در سوگ ازدستدادگان، قربانیان و
بازماندگان، به ضرر رسانهها و به نفع استراتژی جنگ فکری تمام
میشود. رسانهها باید منابع بیشتری را برای امنیت جانی چهرههای کلیدی
برنامههای «مهم» و «تاثیرگذار» اختصاص دهند. فکر میکنم
سازماندهندگان این جنگ تلاش خواهند کرد تا در حذف فزیکی چهرههای
سرشناس و تاثیرگذار رسانهها از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد.