کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

سید رضا محمدی

    

 
میران در آیینه هنر

 

 


ادبیات درحقیقت جان هر جامعه است، سازنده ی شعور همگانی و حافط رویاها و اساطیر مشترک یک ملت است. در حقیقت حافط حافطه ی جمعی یک ملت است و به این خاطر ادبیات نه فقط علمی از علوم انسانی که جان علوم انسانی است؛ ادبیات است که سرچشمه ی علوم مهم فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی است؛ ادبیات است که به معنی وسیع تر اش جریان های روشنفکری هر جامعه از آن آب میخورد و آبشخور می گیرد به این خاطر پرداختن به ادبیات و ادیب بودن در چنین روزگاری که روزگار آشفته ی بعد از جنگ است کار بسیار شگفت و بسیار قابل ستایش است. گفت: "چنان قحط سالی شد اندر دمشق.....که یاران فراموش کردند عشق" اما یارانی که در چنین روزگاری هنوز به عشق باور دارند، به رویا و حقیقت آدمی و به زیبایی، آدم های بسیار ستایش بر انگیزی اند و یکی از این آدم های ستایش بر انگیز بدون هیچ تردیدی  هادی میران است.
بخت آشنایی و رفاقت با آقای میران را من از سالها پیش داشتم. تصور کنید کسانی که از افغانستان مهاجر می شود به آن طرف دنیا در سرزمین های آرام و بخصوص در اسکندناویا که آرامترین جای دنیا است ؛مرکز امن عیش عالم است، در چنین جایی تقریبا آدم ها سعی می کنند تقلا برای زندگی بهتر داشته باشند. فراموش کنند همه ی خاطرات و زندگی گذشته و مردم پشت سر خود شان را، اما آقای میران جز کسانی بوده که برعکس بوده یعنی در سویدن آقای میران شعر را به صورت جدی شروع کرد و نه تنها به صورت جدی شروع کرد که به صورت جدی و در مدت زمان قلیل از چهره های درخشنده ادبیات  شد. آنچه که به شعر آقای میران ویژگی و تشخص میدهد چند چیز است.
یکی از این ویژگی ها زبان خاص و نرم و یا روان آقای میران است. مثلا:
به دست من نبود از وضع و حالت با خبر باشم
تو پشت میله ی شب، من در آغوش سحر باشم

چنان چرخید چرخ لعنتی این سالهای زشت
که حتی با خودم هم در ستیز و در تشر باشم

غریب غُربت شبهای بی فردا، نشد آری!
که با دست و دلم در خدمت تو بیشتر باشم

حصار انزوای خون چکانت را فرو ریزم
از اقیانوس شبهایت، برایت بال و پر باشم

فرو می ریزد آوار دلم را زخم خونینی
نشد در چای تلخ باورت طعم شکر باشم

دلم می خواست عاشق باشم و اما خدا شاید
مقدر کرد، تا یک مدتی ملا عمر باشم
یعنی این طنز و طیبت که در سخن اقای میران است چیزی است که خاصیت شعر شده است و به این خاطر متشخص است بر باقی شعر معاصر. اینکه چطور در دل یک شعر رسمی،در سطح یک شعر عاشقانه ناگهان ملاعمر،ملانیازی، نمی فهمم سیاف، ایگس،ایگریگ  وتمام شخصیت های سیاسی، فرهنگی،تاریخی و ...وارد شوندږ من نمی فهمم یک شعر دیگر است در این کتاب است که تمام  شخصیت های تاریخ فلسفه هم در شعر خود نمایی کرده بودند یعنی یکی یکی وارد شعر شده بود، مثل یک استیج تئاتر که کرکترهای مختلف از داخل تاریخ نقاب تاریخ از چهره بر می کنند و وارد استیج می شوند. این هنر خاص آقای میران است.
دوم چیزی که در شعر آقای میران متشخص است یعنی جدا از روانی زبان و ملاحت که در کلام اش است و شور شاعرانه، این است که دغدغه های اجتماعی ،میهنی و مردمی فراوان داخل آن پیدا می شود. یعنی این طوری نیست که کسی رفته مثلا در سویدن ساکن شده و بعد فراموش کرده. یعنی درین امن  عیش هنوز دلش زخمدار مردم است. مثلا
اگر چه ظاهرن خوبم،لباسم ظاهرن زیبا است
ولی بی تو اسیر عسکرآباد ورامین ام
یعنی در دل امن عیش،،دلش زخمدار یا غمگین و جگر خون قصه ی عسکرآباد و اردوگاهای مهاجرت است. ویژه گی دوم شعر آقای میران بعد از زبان ملیح و طنز آلود و کنایه دار اش یا پر نیش اش ، پرداختن به موضوعات و قصه های اجتماعی است.
خصوصیت دیگر شعر آقای میران این است که، آقای میران جزء محدود شاعرانی است که تحصیلات عالی جدی داشته یعنی شما فکر کنید که در یکی از بهترین دانشگاهای اروپا دو تا ماستری گرفته ، یعنی آدمی که جدا از شعر و شاعری بخش دیگر شخصیت اش دانش آموختن بوده؛یعنی دانش در شعرش  نمودار دارد. آنچه که ما در باره حافظ می شناسیم و حافظ را هنوز شاعر شاعران تاریخ زبان خود ما می فهمیم به این خاطر است که گفت: "عشقت رسد به فریاد گر تو بسان حافظ \ قران ز بر بخوانی با چهارده روایت". یعنی مهمترین یا همه ی علوم روزگار حافظ که به هر حال در چهارده روایت مختلفی که از قرآن نقل شده جمع می شده در همه ی این ها حافظ استاد بوده. به این ترتیب ما شاعران فاضل بسیار کم داشتیم در تاریخ شعر به همین خاطر خیلی کم مانده. شاعران فاضل است که در حقیقت فضل شان در داخل شعر شان نمودار میشود و آقای میران از آن نو یسنده گان فاضل است. این فضل در داخل شعر در جاهای مختلف خود نمایی میکند و خودش را نشان می دهد. «تو که آتش بیار شعله های جنگ سرد استی» جنگ سر اصطلاحی است که به یک دوره از تاریخ سیاسی معاصر جهان می پردازد. «سر صبحانه قرمز،ظهر سبز و شام زرد استی» اشاره ی است در حقیقت به نوعی اعتقاد بودیستی در تحول جهان « مرا با رنگ های نامردی کشتی و اما \ چه مرگت شد که حتی باخود هم در نبرد استی» باز این بر می گردد به یک ترم  روان شناسی که در روان شناسی مدرن در باره ی دعوای ایگوی شخصی با  سوپر ایگو یا ایگوی برتر و خود با فرا خود در حقیقت جدالی که دارد، یعنی این اشاره ها اتفاقی در داخل شعر نیست،اشاره های است که ما از داخل تاریخ علم جدید(معاصر) در شعر داریم و بدون شناخت آنها کمی سخت خواهد بود فهمیدن این شعر.«توگفتی در سفر تا ساحل دل بستگی هایت \ زن دریا دل و دریا نفس، دریا نورد هستی \ برای اعتیاد و زخمهای باز تنهایی \ روان درمان عاشق نسخه های ضد درد استی» باز قصه ی روان درمان بخشی از همان سایکو تراپی یا روان در مانی است،علم جدیدی که در حقیقت در غرب وجود داشته « چه مرگی شعله زد جریان گیسوی خیالت را \ که در اوج زنیت در توهم های مرد استی» این بر می گردد باز به یک بحث اسطوره یی در داخل شعر این که چطور در اویستا و فرهنگ مشرق تصور می شده که آدمی مجموعه ی از زنیت و مردیت است. هر آدمی چه زن باشد چه مرد باشد متشکل از آنیما و آنیموس است و پیکره ی در هم تنیده ی که این ها باهمدیگر شخصیت یک انسان را می سازند، ممکن است گاهی وقت ها زنیت کسی بر مردیت اش غلبه کند یا برعکس مردیت اش بر زنبت اش یعنی به جنسیت آدمها ربطی ندارد، اشاره این بیت در حقیقت به این قصه است و به این تلمیح اسطوره یی است، این یکی دیگر از صفات و ویژه گی های شعر اقای میران است که ما می توانیم در شعرش دروازه ها و روزنه های دانش معاصر را پیدا کنیم.
و خصوصیت بعدی شعر جناب میران رمانتسیسم است، دوره ی رمانتیک در شعر انگلستان در تاریخ انگلیس طلایی ترین دوره ی شعر انگلیس است در شعر اروپا هم در حقیقت یکی از مهم ترین دوره ها و در انگلستان مهم ترین دوره است. در حقیقت دوره ی طلایی شعر و ادبیات انگلستان است، دوره ی است که  در آن دوره  اغراق های فراوان داریم،ایماژ داریم و این ایماژها گاهی وقت ها به تزاحم تصاویر یا درهم جمع شدن چندین تصویر پی در پی می انجامد. برای مثال من یکیش را بخوانم: «غزال کوهسار سرنوشت من پریسایم» یعنی سرنوشت یک کهسار دارد و این کهسار یک غزال دارد. «پریسای قشنگم موج گندم زار رویایم» رویاء یک گندم زار دارد و این گندم زار دوباره موج که در گندم زار است، و این موج گندم زار تشبیه شده به محبوب یا همان پریسای قشنگ اش. «در این شهر پدر لعنت که در محشر فرو رفته» باز هم ما در حقیقت ایماژ پی در پی داریم. شهری که به نحوی لعنت شده است. باز اشاره ایست به کتاب عتیق در داستان ارمیای نبی که او (ارمیایی نبی) اشاره میکند به شهر بابل و شهر بابل را شهر ی لعنت شده میگوید: «دریغا و دردا که آن شهر که روزگاری عروس شهرها بود امروز شهر لعنت شده است» .
مسئله ی دیگر در شعر آقای میران آمدن کلمات،واژه ها و اصطلاحاتی است که در ظاهر هیچ وقت شاعرانه نبوده و نیستند یعنی بالااستثنا شاعران معاصر پرهیز دارند از این کلمات یعنی شاعر این کلمات را هیچ وقت کلمات شاعرانه محسوب نمی کند. مثلن گلکسی، مثلن سالنگ. « گلکسی روی دستم می پرد تا زنگ می آید \ صدای ماه من از آن سوی سالنگ می آید» یعنی این یکی از ویژه گی های خیلی نو و خاص است که فقط در شعر آقای میران می شود پیدایش کرد. یا « چه فرقی می کند در کابل و یا در ورس باشی\ چهل منزل سفر کردم که تا در دست رس باشی » فکر کنید در هیچ جای شعر شاعران افغانستان، حتی شاعران خود ورسی شما کلمه ی ورس را پیدا کرده نمی توانید اما در شعر آقای میران پیدا شده. «چهل منزل که می آید خیابان های رویاء را \ کنار من نشسته پشت بنز مرسدس باشی» باز هم بنز و مرسدس را آورده در داخل شعر که در ادامه ی همین قصه ها است. یا «به دیوار دل دیوانه ام بنویس با ماژیک \ عزیزم سالگرد انتحارت واقعن تبریک» این شعر از همان سه چهار چیزی را که گفتم باهم دارد. یعنی ما هم طنز و طیبت داریم، برای شما سالگرد انتحار تبریکی ندارد و به نحوی یک کنایه و نیش است که سالگرد انتحار یک نفر را تبریک بگویید. اما می گوید که عزیزم سلگرد انتحارت واقعن تبریک نه که ریشخندی واقعن مبارک باشد، چه؟ سالگرد انتحارت و این را به دیوار دلم با ماژیک نوشته کن. «نمی دانم خرد گل کرد یا دیوانگی اما \ تو را آورد از آن سوی دوری دورها نزدیک \ زمانی در تنم جریان گرفتم خوب یادم هست \ دماغم گیج بود ار عطر تند بوسه های شیک» و تا آخرش. این خصوصیت دیگری است که در حقیقت من گفتم گاهی وقت ها شما می توانید چهار،پنج تا خصوصیت را یکجا پیدا کنید. یعنی هم کلمات تازه را هم تزاحم تصاویر و ایماژها را هم رمانتسیسم یعنی در حقیقت اغراق شاعرانه را و هم نیش و کنایه ی طنزآمیز و طیبت آلود را. درباره ی شعر آقای میران قصه فراوان است من دو تا شعر سپیدش را می خوانم:
از جنوب می آیم
از جنوب غزل هایم
که قلمرو فرمانروایی توست
پیراهنم عطر تریاک دارد
تکه پاره های خورشید صبحگاهی را
که در مزارع خشخاش
فرود می آیند
برایت سوغات آورده ام 
کابل سرد شده است
یکی از زیباترین شعرهای این مجموعه و مُدِل شعرهای واقعن معاصر ما است، سردی کابل با همان شیوه ی که گفتم طیبت آلود و خاص جناب میران وصف شده است، این را شما مربوط کنید به این که چطور از جنوب که جنگ و وحشت است میگوید من سوغات آفتابی را آوردم که این آفتاب از مزارع خشخاش برخاسته. 
و باالاخره.
کوله بار حماقتت را
عاشقانه بر دوش میکشی
تا در آستانه ی لبخند خداوندگاری که نیست
سر بر سجده ی خوشبختی بگذاری
چشم هایت را که در پشت عینک جا گذاشته یی
در خوشباوری هایت چون سگی 
فرو می روی تا از لب معشوقی 
که نیست 
استخوان بوسه برچینی
عجب گیر افتاده یی
با مرگت در تخته خوابی می خوابی
با جنازه ات به خیابان می روی
با حماقتت تکثیر می شوی
با سگ دلی هایت به هر استخوانی
دل می بندی
سر باز بی سر هستی
که در نبردگاه خدا و شیطان
اعزام شده یی
با بوسه های معشوقت در آمیز
نبرد ادامه داد.

 شعر هادی مثل هر شعر دیگری ، نقطه ضعف هایش را هم دارد. رمانتی سیسم زیادی اش کمی شعر را شل می کند. همین طور تزاحم تصویر. میران باید با چنین استعداد خارق العاده از حواشی و جنجال های مرسوم افغانی دوری کند. ظرفیت های تازه را در شعرش انکشاف بدهد. به تکرار شیوه گفتنش نرسد از تجربه نترسد که این ارس دشمن هر شاعریست. و البته از ویرایش هم، شعر مثل فیلم احتیاج به ویرایش حرفه ای دارد.باید شعر های خوب و بد جدا شوند. شعر های خوب پالایش شوند و مرتب. با همه این ها برای هادی میران که به راستی شایستگی و لیاقت لقب شاعری را دارد هم به فضل و دانشی که دارد و هم آنچه را که در شعر و ادب کرده، شعر و شعور و شور نامیرا آرزو میکنم و امیدوارم که سالهای سال بماند و در کابل بماند و پیش مردم خودش بماند و بسراید.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۲۵۷            سال  یــــــــــــازدهم                 دلو      ۱۳۹۴     هجری  خورشیدی       اول فبوری   ۲۰۱۶