گرفتی هرچه را که داشتم خود را به من
دادی
تو خورشیدی و خورشیدی که چشم ذره بین دارد
نگاهی دور از روی تو افگندم بر آیینه
نکردم باور اما راستی آیینه چین دارد؟
به زلف ات نیست بیجا اتهام کفر را بستن
پریشان از سیه روزی نگشت آن کس که دین دارد
به خود پیچید از درد و به ماران گفت:
"ای ماران،
شما را هر یک از یاران من در آستین دارد"
مرا در خواب دریا برده بودی و نمی دانم
چرا آن خواب من تعبیرهای آتشین دارد.