چی با شور شعورند
جمعه های من
بیش از همه آدم ها
تنهایی ام را می دانند
وقتی سر زانویم می نشینند
به گونه های سفیدم دست می کشند
بی آنکه حس خواهش دستی عرق آلودش کرده باشد
به موهایم دست می کشند
بی آنکه شور پنجه ای در سر داشته باشند
دو دستی گردنم را می گیرند
و می بوسند
بی آنکه خواهش لبی متورمش کرده باشد
جمعه های من
با شور شعورند
حتا بیشتر از بچه ای که
ده سال
پیاله پیاله
زندگی ام را و خودم را نوشید
و حالا
برای خودش مردی شده است که
دختری نمی دانم
چند ساله یی
هر صبح صدایش می زند
با
با
شبرنگ
دوازدهم دیماه نود و چهار |