برای اکثر مردمِ افغانستان، رفتن به بیرون از کشورهایِ
اسلامی، بهویژه غرب، هم ارزِ «دیسکو و شراب» است. این درکِ معیوب، از
یکسو ریشه در مواعظ و نصایحِ ملاها دارند که کوشش میکنند دنیاهای دیگر را
در «انحرافاتِ اجتماعی» تقلیل دهند، از سوی دیگر، در خیالپردازیهایِ مردمی
از راه دور و همچنین قصههای پر آب و تابِ مهاجرانی که با هزار سختی و
بدبختی، در این سویِ جهان زندگی میکنند. قصهي «شراب و دیسکو» بیانِ دیگری
از همان عکسهای دوران مهاجرت به ایران و پاکستان است، که کارگران در یکی
از مکانهای معروف ادای هنر پیشهها را در میآوردند و برای اهالی قریه و
خانوادههای شان روان میکردند. اگر به جای عکسگرفتن از مکانهای معروف،
از محلِ کارشان عکس میفرستادند، بهیقین قصهي مهاجرت واقعی و گونهيِ
دیگر بود. به جای زندگی واقعی، زندگیِ آرمانی و خیالی، در آن عکسها به
تصویر کشیده شدهاند.
من شخصن نه مخالفِ شرابخواریام و نه مخالفِ دیسکو. بدترین دیسکو، هرچه
باشد مکانِ اجتماعی بهتر از مسجد و مصلی و حسینیه است. ممکن است ترویستی
روزگاری مشتریِ دیسکوها بوده است ولی دیسکوهایی در جهان یافت نمیشوند که
به صورتِ انبوه برای ما تروریست تولید کنند. در حالیکه مساجدِدینی ـ از
مساجد پاکستان گرفته تا مساجدِ دانشگاههای کابل، بخشی از دستگاه صنعتِ
تروراند و به صورتِ انبوه تروریست و آدمکش تولید میکنند. همینطور،
شراب، ربطی به بیعقلی و بیبندباری ندارد. مردمی که شرابْ بخشی از فهرستِ
غذای شان است، عاقلتر از جوامعی است که اکثریتِ آنها لب به شراب
نمیزنند. عصرجدید، هم در بعد فنی و تکنیکی و هم در بعد نظری، مولودِ تفکری
است که در ردیف جوامعِ شرابخوار دستهبندی میکنیم. دیسکو و شراب اگر
آدمها را منحرف و خراب میکرد، دنیای شرابخواران و دیسکو سازان اینقدر
آباد و دنیای ضد شراب و قلمروِ مساجد آن قدر خراب و ویران نمیبود. دنیای
غرب، دنیای رنج و زحمت و کار است: بلندپروازیهای ماجراجویانه و
برنامهریزیهای دقیق و دراز مدت.
انسانِ غربی، در جانکندنِ مدام به سر میبرد. بیشتر کار میکند. وقتی
اندکی برای خوشگذرانی و شادنوشی دارد. من با پاسپورتِ افغانی و ویزایِ
کوتاهمدت زندگی میکنم، در بارهی پناهندگان و کسانی که شهروند اینجاست
و اقامتِ دایم دارند، اطلاعی چندان دقیقی ندارم. بسیار اندک با آنها
برخورد داشتهام ولی تردیدی نیست که زندگی مهاجران، بهخصوص مهاجرانِ
افغانی، در غرب با دشواریهای فراوان روبهروست. اکثریتِ آنها بهخاطر
زندهماندن به اینجا پناه آوردهاند. امکاناتِ شان نیز در همین حد است.
پول شراب و رفتن به دیسکوها را ندارند. سالهاست که اغلب مهاجران کار سیاه
میکنند و آخر ماه، بخشی از در آمد ناچیز شان را ـ اگر چیزی بماندـ برای
خانوادههای شان در افغانستان میفرستند. تعداد که کار رسمی دارند نیز از
موی سر تا ناخنِ پا زیر وامِ خانه و موتر که از دولتها و بانکها قرض
گرفتهاند، غرقاند. همانگونه که کارگرانِ افغانی در ایران و پاکستان، پول
رفتن به رستورانهای گرانقیمت شهرهای بزرگ را ندارند، مهاجرانِ افغانی غرب
نیز پول دیسکو و شراب و عیاشی را ندارند.
بهنظرم کسانی که به نیتِ عیاشی و خوشگذرانی و شراب و دیسکو، نه به خاطر
زندهماندن و آینده و درسخواندنِ فرزندان خود، به غرب میآیند، سخت در
اشتباهاند. جامعهی غرب، بر بنیاد کار و تحملِ رنج ذهنی و جسمی استوار
است. مهاجرتْ به این جامعه آخرین امکانِ زندگی است، نه ایدئالترین. انتخاب
کسی است که به هر دلیلی زندگی در سرزمینِ مادریاش دشوار و ناممکن میداند.
شرابخواری، نیز برای من تازه نیست. شرابخواری واقعی و افراطی را من در
کابل تجربه کردم. کانالهای دستیابیام به شراب، نیز افراد مهم دولتی یا
کسانی بودند که با افراد مهم دولتی و نهادهای امنیتی ارتباط داشتند.
شرابخواری برایم تازه نیست ولی برای اولینبار در غرب، به یکی از بزرگانِ
افغانی برخوردم که در یک فضایِ نسبتاً جمعی، صرفا به خاطر آنکه کسانی
دیگر، از او شراب طلب نکند، پس از نوشیدنْ بوتل شرابش را در جیبِ خود
میگذاشت، تا کسی نبیند. چندینسال در کابل، هرگز به چنین چیزی بر نخوردم.
یک دلیل این پنهانکردن بوتل، شاید احتیاط اجتماعی باشد ولی دلیلِ اصلی آن
این است که برای نوشیدنِ شراب با کیفیت در اینجا باید پول پرداخت، که اکثر
مهاجرین توان پرداختِ آن را ندارند.
بیگانگی با شراب را از نوعی شرابهایی که مهاجرین مینوشند، میتوان حدس
زد. فهرست شرابهایی که مینوشند از همان ۴-۵ شرابهایِ ارزان، اما سنگین و
«مردافگن» کابل تجاوز نمیکند. شرابخواری، به معنای روابط اجتماعی نیست،
خرمستی و از نفسافتادن است. رفتن به دیسکو، ام، دشوارتر از نوشیدنِ شراب
است؛ زیرا علاوه بر آنکه رفتن به دیسکو گرانتر از شراب است و قیمت شراب
در دیسکوها حد اقل هفتبرابر خریدن شراب از بازار است، دیسکو، فضایِ
اخلاقیـاجتماعی و هنری است. دیسکو، مسجد نیست که هر غلطی در آن روا باشد
ـ حتا آزار و اذیت مردم، در دیسکوهای غرب قانون و اخلاقِ بسیار
سختگیرانه حاکم است. بدونِ اجازه کسی حق ندارد به کسی دست بزند یا متلک
بپراند. برقرارساختنِ روابطِ اجتماعی با مردم در دیسکو، برای مهاجر آسان
نیست. مهاجران افغانی با دیسکو همانقدر بیگانهاند که یک غربی با نماز و
مسجد. دیسکو، یک باشگاه اجتماعیـ هنری است. برای، مهاجری که با هنر
گفتوگو و رقص آشنا نیست و در فرهنگِ او، چیزی به نام دیسکو وجود ندارد،
بسیار سخت است که بتواند با مردم روابطِ اجتماعی بر قرار کند. در نتیجه
تنها میماند و دیسکو، بیش از آنکه به شادی و سرخوشی بیانجامد، اعصابِ او
را خردتر و او را سرخوردهتر میکند.
بههرحال، غرب سرزمین کار و زحمت است، نه دیسکو و شراب. شراب و دیسکو، برای
یک غربی، بخشی از فرهنگِ روزمره ولی برای مهاجر افغانی، هم یک مسئلهيِ
فرهنگیـاجتماعی است و بیشتر از آن مسئلهیِ اقتصادی. کم نیستند جوانان
مهاجری که شبهای تعطیل، در اطراف دیسکوهای شهرهای مهاجرنشین سرگردان
میچرخند و بهرغم نبود مشکلِ قانونی، به خاطر مشکلاتِ اقتصادی یا
فرهنگیـاجتماعی نمیتوانند وارد دیسکوها شوند. فرزندان رهبران سیاسی،
کارمندانِ عالیربتهی دولتی و سرانِ انجوها و نهادهای مدنی و شرکتهای
تجاری، تنها افغانیهایی هستند که در دیسکوها چکر میزنند، درکِ اکثریت
آنها از دیسکو نیز فاحشهبازی است، نه تجربهي دیسکو به مکانِ اجتماعی
شاد، برای خندیدن و حرفزدن و رقصیدن با مردم.
شاید بهتر باشد دید خود را در باره غرب تغییر دهیم و دنیا را بر مبنای امور
تجربهشده درک و فهم کنیم، نه امور گفته شده. حرفهای شیک و قصههای مفت
زیادند. جامعهیِ غرب، خردگر، هشیار و آگاه است. تروریستهای آدمکش
محصولِ دیسکوها نیستند، مولودِ مساجد و مدارسِ دینیاند. انبوهِ معتادانی
که در سراسر کشور بیسرنوشت رها شدهاند، یا پروردهی فرهنگِ افغانیاند یا
مهاجرینی که از کشورهای اسلامیِ چون ایران و پاکستان و عربستان برگشتهاند،
نه غرب. |