خواندن یک متن نوعی تلاش برای ورود به جهان متن است. کسی
که می خواهد وارد جهان متن شود، در عین حال تلاش می کند که جهان خود را نیز
از دست ندهد. خواننده سعی می کند که در دو جهان زندگی کند، جهان درون متن و
جهان خودش. رابطه ی خواننده با متن از طریق کلمات تامین می شود. هر کلمه در
حقیقت نماینده ی تام الاختیار متن است که از طرف متن با ما سخن می گوید. هر
کلمه راز متن را یکی یکی با ما در میان می گذارد و ما آهسته آهسته به متن
نزدیک تر و به شگردهای آن آشنا تر می شویم. هر کلمه به سان پنجره ای است که
ما را به خارج از خود منتقل می کند. در حقیقت کلمات هستی رسانه ای دارند و
هستی شان با رساندن ما به چیز یا چیزهای دیگر معنی می یابد و بعد بلافاصله
به پایان می رسد.
رازی که کلمات در سینه ی شان دارند همان معنای آنان است. ما در پی درک
معنای کلمات هستیم تا بتوانیم به کمک آن معنا وارد جهان متن شویم. هرکلمه
می تواند معناهای متعددی داشته باشد اما در یک لحظه ی خاص ما فقط می توانیم
یکی از آنها را برگزینیم. ما در حقیقت ناگزیریم که برای یک کلمه فقط یک
معنا قایل شویم تا بتوانیم آن شئی رازواره – کلمه – را به شئی آشنا و قابل
درک تبدیل کنیم. یک کلمه را باید معادل یک راز قرار داد و بعد با آن راز
گشوده شده کلمه را رازگشایی کرد.
کار اصلی خواندن به عهده ی چشم است. در هنگام خواندن یک متن، چشم ما بر
خلاف کاربرد عادی اش به کار دیدن نمی پردازد. کار چشم در هنگام خواندن
کلمات نه دیدن بلکه تخیل و تصوراست. وقتی که کلمه ای را می خوانیم، آن کلمه
چیزی برای دیده شدن ندارد. چشم ما آن کلمه را می بینید و ادامه ی کار را به
ذهن واگذار می کند. ذهن این کد ها و علامت ها را دریافت کرده و از روی
قرارداد های فرهنگی- زبانی شئی یا معنایی را معادل آن قرار می دهد. وقتی ما
با چشمان خود شئی چون درخت را می بینیم، آن شئی را با همه ی ویژگی هایش می
بینیم. اندازه ی قامت درخت، رنگ آن ، تعداد شاخه هایش، پیری و جوانی، زردی
و سبزی و …اما وقتی که کلمه ی “درخت” را می خوانیم، این کلمه به هیچ عنوان
ما را به درخت خاصی نمی رساند. این کلمه نمی تواند بازتاب دهنده ی ویژگی
های خاص درخت باشد. به همین دلیل ذهن مجبور است که دست به تخیل و تصور
بزند. به کمک کلمات همسایه، خوی و خصلت دیگر کلمات، اخلاق جمعی کلمات و رنگ
و بوی آن ها دست به پیش گویی می زند، دست به خلق ویژهای ذکر نشده ی درخت می
زند.
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری
درخت در این بیت درختی است بی بر و خشک اما خشکی همه ی ویژگی یک درخت نیست.
درخت در این بیت بیش از آنکه درخت باشد فرصتی برای تخیل و تصور برای
خواننده است.
در هنگام خواندن یک متن، به ویژه در مواجه با یک کتاب ، جهان ما با جهان
متن – کتاب رو در رو قرار می گیرد. ما می خواهم که در هنگام ورود به جهان
متن، همچنان در جهان خودمان نیز حضور داشته باشیم. به عبارت دیگر ما هرکسی
که هستیم با حفظ همان هویت وارد جهان متن می شویم. ما ناگزیر نیستیم که
برای ورود به جهان کتاب از جهان خویش خارج شویم. ما هر وقت که دل مان
بخواهد می توانیم از جهان متن خارج شویم و کاملا در جهان خویش مستقر گردیم
. ورود و خروج آزادانه ی ما به جهان متن این امکان را فراهم می کند که
احساس کنیم جهان متن بخشی از جهان ماست. با اینکه جهان کتاب قهرمانان و
بازیگران خاص خود را دارد اما کل این بازی ها و همه ی هستی این جهان در
جهان ذهن ما رخ می دهد.
اگر حوادث یک کتاب روزی در جهان خارج رخ داده است، آن رخ داد ها متعلق به
تاریخ اند . اما رویدادهای یک کتاب، حاصل خواندن ماست. این ما هستیم که
کتاب را می خوانیم و با خواندن خود امکان خلق رویداد ها را در ذهن و ضمیر
خود فراهم می کنیم. بنابراین جهان کتاب تداوم جهان ذهنی ماست.
|