نقل قول معروفی از اخوان ثالت به جامانده که گفته است: «ما شاعران، بر
حکومتیم نه با حکومت» این جمله چه چیزی را میخواهد به ما بگوید؟ آیا
هنرمندان و نویسندگان منتقدان وضعیت موجود هستند؟ اگر پاسخ، آری است، باید
پرسید که این انتقاد خود را چگونه بروز میدهد؟
تاریخ هنر و ادبیات معاصر جهان نشان داده است که در هر مقطع از عصر حاضر که
جوامع ما با تحولات اجتماعی و سیاسی روبرو بوده اند، هنر و ادبیات در مرکز
این تحولات نقشی کانونی و پیشرو ایفا نمودهاند.
اجازه بدهید این یادداشت را با نقل قول معروف دیگری همراه کنم: والتر
بنیامین در جایی گفته است که «فاشیسم سیاست را زیباشناختی میکند حال آنکه
کمونیسم هنر را سیاسی» چنین جملهای دو متغیر مهم دارد که باید تعریف شوند؛
یکی «فاشیسم» و دیگری «کمونیسم»، در محور جانشینی به جای این دو میتوان
اصطلاحات یا مکاتب دیگری سیاسی هنری را جایگزین کرد اما این جایگزینی خیلی
در نتیجهای که ما میخواهیم از آن بگیریم نقشی ندارد. «حکومت تمامیتخواه،
سیاست را زیباشناختی میکند حال آنکه نیروهای مخالف، هنر را سیاسی» این
جمله بنیامین را با تحلیلی از امر هنری –ادبی شاید بهتر بتوان دریافت:
شاید برای ادبیات و هنر بتوان دو غایت متضاد و حتی متخاصم با هم در نظر
گرفت:
۱- ادبیات و هنر به مثابه امری دکوراتیو و نمایش پذیر (ابژه نمایش)
۲- ادبیات و هنر به مثابه امری سیاسی و غیر دکوراتیو (ابژه سودمندی)
اولی میخواهد از هنر امری دکوراتیو ساخته و آن را تنها مناسب با موزهها و
نمایشگاهها تعریف کند و ابژهای ازلی و مقدس از آن به نمایش بگذارد که گویی
هدیهای از خدیان است. و دومی به عکس میخواهد این ازلیت و متعال دانستن
هنر و ادبیات را به هم زده و آن را ابژهای در مسیر زوال وضعیت حاکم تعریف
نماید. نحلههای هنری همچون سوررئالیستها، پیروان کانسپتچوال آرت یا همان
هنر مفهومی و هنر پست مدرن به شدت مخالف وضع هنر به معنای ابژه دکوراتیو
هستند و از همین منظر حامل پیامهایی سیاسی علیه چنین وضعیتی میباشند.
اگر از این منظر به قضیه نگاه بکنیم، باید بگوییم که هیچ هنری و هیچ
ادبیاتی غیرسیاسی نیست. به شرطی معنای امر سیاسی را از حوزه تعاریف معمول
گستردهتر گرفته و هر حرکت اعتراضآمیز به وضعیت رسمی و مقدس انگاشته شده
را حامل پیامی سیاسی بدانیم. فیلمهای پازولینی در سینما نمونه خوبی از این
امر است، آن اثر «هانس هاکه» به عنوان « پروژه مانه» را به یاد بیاریم که
طی آن پیشنهاد کرد که اثری از «کلود مانه» به نام «دسته گل مارچوبه» در
کنار برخی اعداد که نشان دهند وضعیت اقتصادی مالکان این اثر پس از خلق آن
در سال ۱۸۸۰ است، بر دیوارههای موزهای در آلمان نمایش داده شود. مالکان
این اثر جزو طبقه مرفه جامعه خود به شمار میآمدند که از طریق به نمایش
گذاشتن چنین آثاری به درآمدهای هنگفت رسیده بودند. او میخواست عمیقا نشان
بدهد موزهها که نماینده طبقه حاکم در حوزه هنر هستند، در واقع هنر را
تبدیل به نوعی تجارت کردهاند که کاری جز کشاندن آن به انزوا و بیخاصیت
کردن امر هنری ندارد و ضمنا میخواهند از این طریق، دست به یک پنهان کاری
بزرگ هم بزنند که پشت ظاهر فریبنده و پر زرق و برق ستایش از هنر چه معاملات
تجاری پرسودی برای خود دست و پا کردهاند.
به وضوح میبینیم که پیام «هاکه» تا چه اندازه سیاسی و تند است. او
میخواهد دست آن طبقه حاکم را رو کند که قصد دارند هنر را به ابژه نمایشی
مقدس تقلیل دهند. شعرهای فروغ فرخزاد، نیما یوشیج و احمدشاملو در دهه چهل
شمسی نیز نمونههای مناسبی برای چنین وضعیتی در حوزه شعر هستند. با چنین
عینکی شاید بتوان شکل دفرمه شده نقاشیهای پیکاسو و اشکال عجیب و غریب
نقاشیهای سالوادور دالی را بهتر فهمید. تغییر شکل یافتن شخصیت اول رمان مسخ
کافکا نیز شاهدی بر این مدعاست. بوفکور صادق هدایت نیز شاید از این منظر
سیاسیترین اثر داستانی ادبیات فارسی دری باشد. به گمان من میتوان این امر
را «رمز هنر و ادبیات» نامید. رویکردی انتقادی نسبت به گذشته خود و وضعیت
اجتماعی – سیاسی حاکم در عصر خود همان رمز هنر و ادبیات یا «امر واقع» آن
است.
رمز هنر و ادبیات با چنین پیشفرضی به هر نوع اثری که به مخالفت و انتقاد
با وضعیت موجود برمیخیزد سرایت میکند و آن را دربرمیگیرد. این رویکرد
انتقادی مخصوصا اگر تبدیل به امری «گفتمان»ی شود نفوذ خود را بیشتر نشان
میدهد. چرا که به نظر میرسد هنر و ادبیات مستقل در مسیر استقلال خود
همیشه با دو جریان قوی و سازماندهی شده استبدادی روبروست:
۱- کنترل سازمان یافته جامعه هنری و ادبی
۲- خودسانسوری هنرمند-نویسنده
در مورد اول بر کسی پوشیده نیست که عمدتا حاکمیتهای سیاسی در هر کشور سعی
دارند به کنترلهای سازمان یافته دست بزنند. این مساله البته بسته به نوع
حاکمیت سیاسی در هر کشور نوع و میزان شدت آن کم یا زیاد می شود. در
کشورهایی که نظام سیاسی در آن توتالیتر باشد ما با فشارهای بیشتری بر
نویسندگان و هنرمندان روبرو هستیم. سانسورها، بگیر و ببندها و به حبس
کشیدنها و در نهایت رام کردن هنرمند-نویسنده در نظامهای توتالیتر بیشتر
است. دكتر روزنبرگ وزير فرهنگ حكومت هيتلر زمانی گفته بود: «شخصيت هنرمند
بايد آزادانه و بدون قيد و بند شكل گيرد اما يك چيز از او ميخواهيم: تاييد
عقايد ما»
لنين هم در ۱۷ نوامبر ۱۹۱۷طی يک سخنرانی در هيئت اجراييه کميته مرکزی حزب
مطبوعش گفته بود: «پيش تر گفته بوديم که اگر روی کار بياييم، روزنامههای
بورژوايی را تعطيل خواهيم کرد. اگر وجود چنين روزنامههايی را تحمل کنيم،
ديگر سوسياليست نيستيم».
حتی در کشوری مثل آمریکا در سالها پایانی دهه۵۰ میلادی برخی سناتورها با
جنبش مدرنیستها همینگونه برخورد میکردند و آن را یک طرح کمونیستی بر تضعیف
آمریکا قلمداد میکردند.
در ایران نیز چه در رژیم سلطنتی پیشین و چه در رژیم مذهبی فعلی ما با
انبوهی از سانسور و به جبس کشیدنها روبرو بودهایم که همه در جهت کنترل
هنرمند و نویسندگان صورت میپذیرد.
طبیعی ست وقتی خطوط قرمر زیاد شوند و حکومتها قصد کنترل سازمان یافته
دیگران را داشته باشند به مرور زمان موضوع «خودسانسوری» یک موضوع محوری در
میان متفکران و نویسندگان هنرمندان میشود. خودسانسوری بزرگترین دشمن قسم
خورده بشر است. کسانی که مجبور میشوند دست به خودسانسوری بزنند خیلی زود
از فضای عینی دور شده و به دام فضای استعاری و ذهنی هنر و ادبیات میافتند
و عینیت تبدیل به ذهنیت میشود. بحث در این زمینه بسیار زیاد است و می توان
آن را در نوشتههای بعدی ادامه داد.
بنابراین با توجه به آنچه گفته شد من معتقدم که هر هنری «سیاسی» است. منتها
هنرهای سیاسی دوبار سیاسیاند؛ یک بار به خاطر هنر و یک بار به خاطر امر
سیاسی (تم سیاسی آن). آنجا که میخواهند علیه شکلهای قبلی، شکلهای رسمی و
پذیرفته شده دستگاههای کنترل کننده حکومتی شورش کنند، سیاسیاند و زمانی که
تم سیاسی انتخاب میخوانند و سعی دارند یکسره مقابل برخی گفتمانهای رایج
حاکم بایستند نیز سیاسی هستند.
ادامه دارد |