از روبروی هژده منزله مقابل مسجد عبدالرحمن، پارک زرنگار
سوار کرولا شده بودیم و مقصد ما تایمنی بود.
مردم افغانستان موتر« کرولا» را به خاطر اینکه آهنگ نام آن در اذهان شان
موجود است دوست دارند؛ مانند: شمس الله، نورالله، عبدالله و غیره؛ ازینرو
نود در صد موتر های کابل را کرولا ها تشکیل میدهد.
درین موتر کرولای غراضه¬ی شخصی، گیر دار (دنده یی). سه نفر به شمول راننده
در جلو و سه نفر مسافر دیگر در سیت عقب مانند خشت چیده شده بودند.
هر عضو موتر در ماتم کابل و مردمانش عزا سرداده بود نه تنها این؛ بلکه از
بعضی اعضای موتر صدای شبیه به خنده نیز متصاعد میگردید -خنده های تلخ و
آمیخته با ریشخند. این نوحه خوانی ها و خنده ها حکایت از سست بودن اعضا و
جوارح موترک غراضه و کم ظرفیت مینمود.
نمیدانم درایور یا اینکه عمداً و یا سهواً چینل فرانسوی زبان را روشن کرده
بود؛ در حالیکه هیچ کدام سواری والا فرانسوی بلد نبودند، نطاق فرانسوی با
صدای بلند چیز هایی میگفت و میخندید. صدای خنده¬ی موتر با صدای خنده¬ی نطاق
فرانسوی عجین شده بود. ممکن هر دو به حال زار من میخندیدند؛ چون بنده طویل
القامت و وزین به حکم اجبار روی دنده¬ی (گیر) موتر بین مسافر چاق و راننده
نشسته بودم. هر زمانیکه راننده، دنده (گیر) را تبدیل میکرد بالایم قیامت
میگذشت. ترافیک آهسته بود و دریور در هر دقیقه سه الی چهار مرتبه گیر بدل
میکرد. در اثنای عملیات گیر بدل کردن من مجبور بودم خود را کمی بلند میکردم
تا فشار تن من بالای گیر(دنده) کمتر باشد. این بالا و پائین کردن، کمرم را
چُک کرده بود؛ به اندازه¬ی که قسم ناموسی خوردم تا دیگرباره در سیت جلوی دپ
نکنم - ما را تیر ازین حلوای چرب.
یک نفر چاق با کلاه گشاد پکول در سر و دستمال جهادی در گردن، عقب راننده
نشسته بود با صدای بلند به راننده اعتراض کرد« بیادر ما خو فرانسوی نیستیم
که چینل فرانسوی را گرفته ای! یک چینل دیگر را بگیر که همه بفهمند.» دریور
بیچاره به جنجال دست خود را به رادیو برد و چینل دیگری که فارسی حرف میزد
گرفت. اتفاقاً درین چینل خبر ها را میگفت.
- « شدت زلزله هفت عشاریه هفت درجه¬ی ریشتر تخمین شده و در ولایت تخار به
نسبت اعمارغیر فنی یک مکتب، سی و پنج دختر دانشجو به زیر پا ها جان
باختند.»
مرد چاق دیگری که کلاه پکول تنگ به سر داشت به سیت عقبی پهلوی دروازه نشسته
بود به زبان پشتو گفت:
- « بیادر جگر مارا خون کردی یک چینل خوبتر را بگی!»
ایندفعه درایور بیچاره با یک عالم مشکلات عقربه رادیو را چرخاند بعد از بخش
صدا های نا هنجار عقربه روی یک چینل که خبر ها را به زبان پشتو پخش میکرد،
ایستاد و باز هم ما مجبور بودیم که خبر ها را گوش دهیم.
- « در ولایت قندوز مخالفین مسلح بالای چند دختر تجاوز نموده و بعد اوشانرا
به قتل رساینده اند.»
نفر سومی سیت عقبی که در وسط این دو مرد چاق نشسته بود یک آدم لاغر و مردنی
بود که کلاه قره قلی مندرس به سرداشت. از دریشی یکدست و کهنه اش معلوم بود
که در کدام شعبه به حیث سر کاتب یا کاتب ایفای وظیفه میکند؛ قیافه¬ی
استخوانی اش مانند مکتوب های متحد المال شعبات دولتی به تمام مردم
افغانستان شبیه بود، اگر میگفت که از استرغچ هستم باور میکردی و یا اگر
میگفت که ازیفتل علیا و حتی از کوز کنر و یا اینکه از وطنداران اهل هنود
هستم، بازهم باورت می آمد. این مرد لاغر به اثر فشار این دو مرد چاق آنقدر
به تکلیف بود که شانه هایش از حد معمول یک چامپه بالا آمده بودند و رگ های
گردنش به اندازه¬ی یک کلک آماس نموده بودند. او به اثر فشار زیاد از سخن
مانده و خاموشانه فشار های جانبی را تحمل مینمود در حالیکه چشمانش از حدقه
برامده بود مانند مار بین دونفر نابرابر پیچ و تاب میخورد. بعد از سکوت
زیاد یکدفعه سر زبان آمد و با صدای حزین؛ اما بخش به راننده گفت:
- « بیادر همو چینل فرانسوی خوب بود!»
ایدفعه هیچ کدام از مسافرین اعتراض نکردند، باز درایور به زحمت چینل
فرانسوی را پیدا کرد و نطاق طبق معمول حرف میزد و میخندید و خنده هایش گاهی
خیله و حتی تمسخر آمیز میشد. همه نفس راحت کشیدند و یگانه کسی که از همه
چیز متنفر بود من بودم چون فکر میکردم بالای وضع فلاکت بار من میخندند.
|