ای ذات حق بصورت انسان خوش آمدی
( شاه کابلی)
خواجه بزرگوار حافظ را ،
كه من شناختم .
دوستان ! با تمام شناخت از خود ، بدون فضل فروشى و
شكسته نفسى ، صاف و پاك با صداقت تمام عرض داشتم و مى دارم ، كه
خواجه حافظ مسلمان نبود ، تنها مسلمان نه ، بلكه به هيچ دين ٬آئين و
مكتب و طريقت پایبند نبوده است .
ستون فقرات انديشه خواجه حافظ انسان است . و خط ٬
انديشه انسان ٬اخلاق و توجه به نفس اش است .
زندگى خواجه:
تولد ٧٢٠ ه ق. مرگ ٧٩٢ ه ق. ( ١٣٢٠ تا ١٣٩٠ ميلادى
)
{ دوران زندگی حافظ برابر است به ضعف دولت مغل - ملک
الطوایفی - و حاکمیت تیمور لنگ }
و این وقت يست ٬ كه خبر از كوپرنيك نيست يعنى
خورشيد مركزى
خبر از گاليه ٬فزيك نيست
خبر از دكارت شک نيست .
اما خبر زكريا رازى است .
رازى مى گفت ؛ همه انسان ها قدرت و توانائى رسيدن
به معرفت و دانائى را دارند ، لذا از لحاظ توانايى كسب معرفت با هم
برابر ند و بر يكديگر هيچ برترى ندارند. مقتضاى حكمت و رحمت الهى دراين
است كه همه به منافع و ضرر خود صاحب علم باشند . و اگر خدا قومى را به
نبوت اختصاص دهد به اين معناست كه آنها را بر ديگر انسان ها برترى داده
و اين بر ترى باعث جنگ و دشمنى و در نهايت هلاكت انسانها مى شود كه اين
با حكمت ساز گار نيست .
بيرونى گذشته بود ! وى
مى گفت ؛
حيات جهان بستگى به دانه
افشانى و زاد و ولد دارد ( تكامل)
ابن سينا می گفت :
خدا هیچ رولی در این زنده
گی و کائینات ندارد.****
{ اجازه بدهيد بگويم در فارس زمين ، علم رياضيات ، طب
، منطق و فلسفه ، نجوم ( زحل ٬ ناهید ، مشترى ، بهرام يا مريخ همه دست
يافته همين زبانند) به غرب هديه رسيد. به ناحق مى گويند شرق شناس /
كجا شده غرب شناسى ، يا دانشمندان مانند ابن سينا و بيرونى ..... غرب
شناسى را براى غربى ها ندادند؟! ، و ديگر كجا است تمدن عيسوى ، يهودى
، بودایی كه به ما آموختن تمدن اسلامى ..، كجاست علم اعراب سعودی
مسلمان كه باعث تمدن اسلامى باشد ؟! }
دیوان خواجه حافظ ؛
اولین ديوان خواجه حافظ
بيست سال بعد از مرگ اش ٬ توسط کسی بنام محمد گلندام جمع
آوری شده است . و راستی اولین عشق ناکام اش نیز شاخ نبات نام
داشت . سایت
انجمن گفتگوی برهان
نام حافظ : واژه حافظ در مفهوم اول ٬ لقب سرود
گویان و سرود خوانان آمده است .
حافظ خنیاگری
در هیچ جای از دیوان حافظ بر نخوردم ٬ که گویا تقدیری
از پیغمبر اسلام و یا خلفای راشیدین ٬ شده باشد .
در برابر تمامی احکام دین اسلام ؛ روزه - نماز - وضو ……
خشت به دست ایستاده است .
و اما در برابر سوال فلسفی که جهان و حیات چه است .
معتقدم که یک انسان ؛ دانم نه دانم است . به زبان امروز یک اکنوستیک
است.
از هر طرف که رفتم ؛جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان ؛وین راه
بی نهایت
( به هر
دريچه و دوربين كه چشم گذاشته سوال پشت سوال )
محروم اگر شدم ز سرى كوى او چه شد
از گلشن زمانه كه بوى وفا
شنيد
( خدا كه بى وفا
باشد ، گلشن بى وفا است )
سِر خدا كه عارف سالك به كس نگفت
در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد
( راز خدا در خرابات
هويدا ست ، عارف سالك خبر نداره ، كه نگفت )
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدن حقيقت ره افسانه زدن
( نهايت حقيقت كه
نا معلوم است . بگذار هر كس افسانه بسازند)
زين قصه هفت گنبد افلاك پر صداست
كوته نظر ببين كه سخن مختصر گرفت
( اين هفت آسمان ( استعاره )
: چشم باز مى خواهد و چندين كتاب شناخت حيات )
اگر امام جماعت طلب كند امروز
خبر دهيد كه حافظ به مى طهارت كرد
( " من وضو
در تپش پنجره ها مى گيرم " )
جمال كعبه مگر عذر رهروان خواهد
كه جان زنده دلان سوخت در بيابانش
( اين شان
شوكت كعبه تماشا كن ! كه دل خوش كرده كه رهروان مى
آيند به عذر خواهى
برايش . آنانيكه چشم دارند مى دانند كه در حيرت اند . )
من از آن دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چهار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست .
( من آن دم كه خود را پاك ساختم از هر چه زشت
ی بود ، فاتحه هر آن چيزى ديگر كه باقى ماند خوانده شد . )
فرصت شمار صحبت كز اين دو راهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
( نفس را بشمار ،
زمان كه نفس ايستاد من تو انسان روز محشرى نداريم )
جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آنجا چه حاجت است
( چه ضرورت ؟! اگر
دوست ( شناخت ) در نهاد من است )
نغز گفت آن بت ترسا بچه باده پرست
شادى روى كس خور كه صفائى دارد
( توجه به دوست و
محبت ، با اشاره از عيسى)
خواجه حافظ ٬كوشيده گلچين نمايد ، هر آنچه خوبى است
از هر درى كه باشد ، برايش مقبول افتد .
اوزان
اوزان شعرى خواجه بزرگوار ؛ بيشتر در اوزان متوسط ثقيل
؛ مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن / فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن و يا
اوزان متوسط خفيف ؛ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن و يا فعلاتن فعلاتن
فعلاتن فعلن . بيشتر اشعارش در اين اوزان است ، البته كه در ديگر اوزان
هم شعر سروده اما تعداد آن كمتر از اين دو أوزان است .
آفاق غزل فارسی
خواجه و أديان ؛
تاریخ شاهد است که در زمین های حاکمیت دین و بخصوص این
دین اسلام ٬ انسان ها مجبور بودن و هستن که از کودکی باید قرآن بخوانند
در مسجد و مدرسه و خانه . و حافظ هم از این بازی روزگار در دوران کودکی
دور نمانده و به قول خودش در اشاره دربرابر آنِ که به ده آواز می
توانست قرآن را بخواند ٬به چهارده صوت مختلف قرآن را خوانده است .
ازکوچه رندان
و این شرط برای معتقد بودنش به اسلام نمی تواند شود .
و آنچه بعد از سوختن های خامه اش برای ما رسیده است ٬
گواه بسیار دقیق است ٬ که حافظ از هر آنچه که پیام اش را می توانسته
باربر شود استفاده نموده است . حتا اگر شده دست بٌرد زده ٬ به آیه
های قرآنی به گپ خدا !.
ده بار قرآن كه از اين ده بيت سه آنرا الحاقى مى
دانند مانند ؛
ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد
لطافت حكمى با كتاب قرآنى
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن
زبر بخوانی در چارده روایت
در مورد مسيح ؛ شانزده بيت ؛
مژده اى دل مسيحا نفسى مى آيد
بار غمى كه خاطر ما خسته كرده
بود
عيسى دمى خدا بفرستاد و
بر گرفت
در مورد دين زرتشتى و حماسه هاى فردوسى ؛ از ١٣٢٥ بار
در ديوان خواجه صاحب ديده شده ؛ شاخ سرو ( درخت مقدس زردشت )
هماناطق
شوكت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
شاه
تركان سخن مدعيان مى شنود
شرمى از مظلمه خون سياووشش باد
سوختم در چاه سبز از بهر آن شمع پلنگ
شاه تركان فارغ است از حال ما كو
رستمى
تا
مگر دى آشنا زين پرده رمزى نشنوى
گوش
نا محرم نباشد جاى پيغام سروش .
شعر سياسى آزادى خواهى ، دموكراسى به زعم من از
خواجه حافظ ؛
يارى اندر كس نمى بينيم
ياران را چه شد
دوستى كى آخر آمد دوستداران
را چه شد؟
آغاز تکفیر علم و فلسفه:
از قرن پنج هجري ست كه ريا كاران ٬ حاكمين مى
شودند ، مانند خواجه عبدالله انصاری و ابوحامد غزالى و اين است شروع
ركود علم در شرق زمين تا به امروز . فرار
از مدرسه ( زرین کوب)
{ در محوطه كه شرق زمين مى گويم ، يك چيز بسيار نمو
دارى ديگر نيز است و آن ؛ كلام وزن ايست ؛ از نوشته هاى سامرى و بابلى
هندى فارسى درى پهلوى گرفته تا نوشته هاى سامى و آخرش قران گواهست ، كه
اين سر زمين اهل وزن اند . }
نکته ها از زبان دیگران در مورد خواجه حافظ:
جامى : " ...........
هر چند معلوم نيست كه وى دست ارادت پيرى گرفته باشد . "
شبلى نعمانى ؛ " فلسفه
خواجه تقريبا همان فلسفه خيام است ."
محمد تقى بهار ؛ " بسيارى
از غزل ها فرياد مى زند كه در پى شراب و معشوق ، مقصود بيان مسائل
سياسى است ."
زرين كوب ؛ درست است كه
انتساب حافظ به صوفيه يا به سلسله هاى طريقت محل ترديد است ، اما
آشنائى او با أدب و زبان صوفيه درست .
داكتر شميسا؛ استفاده
حافظ از لغات و اصطلاحاتى كه در عصر او معانى عرفانى و مكتب اشعرى
مرسوم بوده ، نظام اوليه زبان محسوب كرده و آنها را به نظام ثانوي كه
گاه معنايى عادى ، و گاه معنايى مدحى ، و گاه معنايى خيامى دارد ،
انتقال داده .
( در اين جا
گپ داكتر شميسا برايم دل خوش است و دقيق . )
وقت را غنيمت دان آن قدر كه بتوانى
حاصل از حيات اى جان اين دم است تا دانى
چون مى
از خم به سبو رفت و گل افكند نقاب
فرصت
عيش نگه دار و بزن جامى چند
با يك دقت سرعت صوتى ، اگر پيش از قرن هژده و بخصوص پيش
از انقلاب كبير فرانسه نظر باندازيم ، در ميابيم ؛ هر آنچيكه مبارزه
گويان بوده اند ؛ مبارزه شان فردى و خرد فردى بوده ٬ و يا با دين ،
خرد شان تعويض شده بوده .
دين ٬ كار فرد را أحواله موهومات كرده بود .
خرد ٬ به كوزه هاى خيامى - اپيكورى اسپينوزائى ،
مولوى گرى فرستاده بود .
ما قصه سكندر و
دارا نخوانده ايم
از ما بجز
حكايت مهر و وفا مپرس
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
مرا تا عشق تعليم سخن
كرد
تا زمانيكه خرد اجتماعى و بخصوص با( دست يافتن ) به
ارزش اضافى عنوان نشده بود ، خرد فردى و موهومات دينى ، بيرق زنده گى
روز مره گى را در احتزاز وا مى داشت .
مشخصات ى كه به غزل هاى
خواجه صاحب حافظ مى نويسند ؛
- چند پهلوى كلام ( چند معنائى )
- پريشانى موضوع
- استقلال ابيات -
- شباهت شعر
- جنبه عرفانى
- طنز ( كشف گویته )
و چيزى را كه من به زعم خود به آن اضافه مى كنم
- دقت اش مختص به انسان و جامعه انسان و حال و
احوال نفس / در برابر انسان است. خواجه صاحب حافظ نه مانند
مولوى (۱)غرق
ماورا ست و نه آنقدر زمينى و يا به عبارت ديگر كيميائى . فقط انسان در
چشم اش نقش بسته و كار اش حواله شده به اين موجود پيچيده كه از نفس
خود دور نشسته و غرق به تو ها ست نه من ها .
مغان
(۲)
همين است كه به پير خرد ، پير خرابات و درست تر به پير
مغان توجه دارد و از ساخته خودش است ، انسان كه بعد ها نيچه اسم اش را
گذاشت ، ابر انسان .
انسانكه از هر مجموعه چيزی دارد ، و توصيه خواجه
بزرگوار براى آن ، درخت دوستى شاندن است ، و كار بد مصلحت آن است كه
مطلق نكند ، نفس را بشمارد و بر آن هر لحظه هوشيار باشد، در بين آمد و
رفت نفس او را ، ترا ، مرا فراموش نكند كه همانيم .
نظر پاك تواند رخ جانان ديدن
كه در آئينه نظر جز به صفا نتوان كرد
دانش خواجه حافظ : از شناخت افلاطون گرفته تا اويستا
راما و سليمان و عيسى و هر انچه پيش از او گذشته است ، پر نقش است .
دوران خود را آگاه بوده است و دوران پس از خويش را با طرح دوستى
اميدوار بوده است .
خواجه حافظ : در پهلوى شناخت ؛ خدا ، انسان ،
شرعيت ، أحكام ، ضرورت لحظه و احساس خويشتن را در لحظه
فراموش نكرده است ، خود را درست در هر نفس شناخته است ، و مى
دانست ، كه اگر اين آمد و رفت نفس نباشد ، خود هيچ است و آنِ ديگر است
، و آن چيز ديگر در نبود خودش معنى ندارد ؛ همان است ، كه جنگ هفتادو
... را در نبود شناخت خودى ، نسيه فردا را ، در نبود شناخت
نفس ، ريا را در شناخت خود پرستى و رذالت ، مروت و مدارا
را در شناخت باهمى ، گل و سبو مى را در شناخت گذشت ساعت
، گردش پرگار را در نبود شناخت درست اين چندين نقش ، .........
بلند گو مى شود .
به نظر ذوقی من خواجه حافظ ٬
خوش وزنى زبان را از خواجو ، استوارى كلام را از سعدى
، زمينى بودن را از خيام ، وام برده است . که دور از عشق مولوى
(۱) و فارغ از موهومات خواجه انصار و
حامد غزالى در این جهان نشسته است .
استوار بر اسپ انديشه خودى سوار و آگاه از درخت
سرو زرتشت ، انگشتر سليمان چوپان مولوی ٬ اخلاق افلاطون ، انفاس
عيسى ، خود خواهى اسكندر بوده است٬ و با شناخت چنين شناخت ها ، ترازو ى
مى دهد و مى خواهد ٬كه او ٬ اى موجود دو پا ، هيچ لحظه ی خارج
از خويشتن مباش ، نفس ات را با چشم و دست ات بشمار ، تنها و با همه كس
خود را در منظر حال و قال بياب ، و از خود بپرس ، اين نفس كه باخود ی ،
چقدر باهمى ، اين چشم كه در وهمى چقدر بيگانه ی از خویشتن .
ساقيا جام مى ام
ده كه نگارنده غيب
نيست معلوم كه در پرده اسرار چه كرد
خواجه حافظ ذکر و فکر اش انسان و جامعه انسانی است
و این انسان در برابر انسان و خودش و نفس و لحظه مورد پرسش قرار مى
گیرد :
تو نيك و بد خود هم از خود پرس
درخت دوستى بنشان كه كام دل
به بار آرد
نهال دشمنى بر كن كه رنج بى
شمار آرد
باز به نفس حافظ می روم و از خودش با روایت
تمیور لنگ شرح احوال اش را می خوانیم . که دقیقن توجه دارد ٬ به این
نفس .
قصه تمیور لنگ :
بعد از سقوط شهر عدهای از عرفای شیراز را به خانه خود
فرا خواندم زیرا از (شیخ حسن بن قربت) شنیده بودم که هر گاه عارفان را
در منزل جمع کنند بهتر از این است که در مسجد جمع نمایند. ذکر اسامی
تمام عارفان شیرازی که در خانه من اجتماع کردند ضرورت ندارد و مشاهیر
آنها عبارت بودند از (زکریا فارسی) معروف به (وامق) و (صباح الدین
شنبلی) معروف به عارف و (شمس الدین محمد شیرازی) معروف به حافظ. در بین
کسانی که در آن مجلس حضور یافتند من اشعار یکی از آنها موسوم به شمس
الدین محمد شیرازی معروف به حافظ را خوانده بودم و دیگران را حتی از
دور نمیشناختم. محمد شیرازی معروف به حافظ در آن موقع پیر و منحنی بود
و چشمهایی ناتوان داشت. ضمن صحبت با عارفان از (شمس الدین محمد
شیرازی) معروف به حافظ پرسیدم آیا این شعر از تو میباشد (ساکنان حرم
ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند) حافظ گفت ای امیر،
چشمهای من چون ضعیف شده درست تو را نمیبیند ولی صدایت را به خوبی
میشنوم و این شعر از من است. گفتم تو در این شعر کفر گفتهای زیرا
خدارا طوری معرفی کردهای که انگار یک حرم خانه دارد علاوه بر این که
کفر گفتهای به خداوند بزرگ توهین کردهای برای این که گفتهای زنهای
خداوند از حرم خانه او خارج شدند و کنار راه به تو ملحق گردیدند و در
آنجا با تو مینوشیدند و مست شدند. حافظ جواب داد ای امیر من کفر
نگفتهام و به خداوند بزرگ توهین نکردهام من در مصرع اول این
بیت گفتم (ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت) و دو کلمه (ستر و عفاف) ثابت
میکند که منظور از حرم خانه خداوند یک حرم خانه عادی نبوده است و حرم
خانه خداوند، مرموز است و راز آن بر مردم آشکار نیست و در آنجا عفت حکم
فرماست من نگفتهام که در حرم خانه خداوند زن وجود دارد و نام زن، در
شعر من برده نشده و گفتم (ساکنان حرم) نه (زنهای حرم) در شعر من (حرم
خانه) وجود ندارد بلکه آن چه گفتهام (حرم) است و (حرم) یعنی مکانی که
آنقدر مقدس میباشد که بیگانه را در آن راه نیست و
من این شعر را در یک سحرگاه بهاری سرودم و در آن موقع هوا مطلوب بود
واز هوای شیراز بوی گل به مشام میرسید. و من در قلب خویش احساس وجد
میکردم وصدای بلبلان را میشنیدم وچنان دچار هیجان و سرور شدم که تصور
کردم در همه چیز کائنات شریک هستم و فرشتگان در وجودم به سر میبرند و
من هم در وجود …..
بلی اگر یک لحظه از ورای این جنجال اندیشه ٬
خود را به رهانی و فقط به این آمد و شد نفس نزدیک شوی و صدای
آن را بشنوی و سرود قلب را حقیقت بیابی در خواهی یافت : به
در بار خدا پیتَو کردی .
وجود ما معمایی است حافظ - که تحقیقش فسون است و
فسانه
از وجودم قدرى نام و نشان هست كه هست .
تشکر از گوش شنوا ی تان
شعیب .
ْ ۱- عشق بزگوار مولوی برایم بسیار عشق فردی است یعنی
جنگ با مرگ ٬شرح ضرورت است. امیدوارم منفی گرفته نشود.
۲-( مغ)) در لغت به انسان اوستايي ، و يا پيشواي آيين
اوستا گفته مي شود و پير مغان به زرتشت نخستين و يا بزرگترين پيشواي
آيين اوستا اطلاق مي شود
****