ساختار سیاسی نظام کنونی که از درون «تعهدنامۀ سیاسی»
برآمده است، جایگاه احزاب سیاسی را به عنوان اپوزسیون محدود کرده است.
آقای اشرف غنی از آوان شکلگیری نظام جدید در سمتِ وزیر مالیه، مخالفت خود
را با حضور احزاب ارگانیک در افغانستان ابراز میداشت. کرزی نیز از نبود
احزاب فعال سیاسی در افغانستان لذت میبرد و تلاش میکرد آنها را بدنام
سازد. این همگرایی کرزی-غنی بهمثابۀ «فکر مسلط» در قدرت سیاسی، حاکمیت
میکرد. این «غلط مشهود» سبب تخریش افکار عامه نیز گردید. زیرا رسانههای
افغانستان این ذهنیت آگنده از فقر تحلیل را ترویج میکردند. من در یکی از
برنامههای «به روایتی دیگر» تلوزیون طلوع بر اهمیت و جایگاه احزاب سیاسی
تأکید کردم و این ذهنیت حاکم را نقد کردم که سبب واکشنهایی گردید.
برخی از تنظیمها پیوسته ادعا میکنند که آنها باید به عنوان احزاب فعال
در جامعۀ سیاسی کشور قبول شوند. این گروهها اسناد راجسترشدۀ وزارت عدلیه
را بهنام احزاب سیاسی بدست آورده اند. اما آماج نقد من از این گروههای
تنظیمی در نکات زیر خلاصه میشود:
این گروهها از کمبود ساختارهای ارگانیک و دموکراتیک رنج میبرند و بر
بنیاد ساختار «رهبر محوری» شکل گرفته اند. تصمیم رهبر، به ندرت به نقد
گرفته میشود.
این گروهها با شعار برنامههای ملی ظهور میکنند و اما در عمل از میان
گروههای اتنیکی (قومی) سربازگیری میکنند.
این گروهها دارای نهادهای مسلح و جنگسالار هستند و بر خلاف قانون احزاب،
برنامههای رزمی و استخباراتی دارند.
رهبران این گروهها مشغول جمعآوری منابع اقتصادی هستند و به عنوان
متخلفترین چهرههای قانون در جامعه شناخته میشوند.
از دید ایدیالوژیک این گروهها همه یکسان هستند. این کار سبب شده است که
انتخاب فکرِ برتر از میان آنها، دشوار شده است.
از سویی دیگر احزاب چپی در افغانستان نتوانستند، به عنصر داینامیک سیاسی در
جامعه مبدل گردند.
این احزاب از کمبود دکترین فکری رنج میبرند. دکترین این گروهها بر محور
دوران جنگ سرد میچرخد و تا هنوز نتوانسته اند، پلورالیزم سیاسی را در
برنامههای خویش راه دهند. دُگماندیشی احزاب چپ، راه آنها را از راه
جوانان افغانستان جدا ساخته است.
این گروهها از نبود ساختارهای ارگانیک و فعال رنج میبرند. کتلههای رهبری
این گروهها در خارج از کشور هستند و با شعارهای آرمانگرایانه به اوضاع
فعلی نگاه میکنند.
گروههای چپی مشروعیت خویش از دست داده اند. نبود رابطۀ فعال با شهروندان
سبب شده است که مردم آنها را نشناسند و به آنها باور نداشته باشند.
این گروهها نتوانستد از تربیونهای آزاد رسانهها استفاده برند و رهبران
جدید خلق کنند. رهبران این گروهها بهگونۀ کلاسیک به جنبشهای سیاسی
مینگرند و به آهستهگی فرسوده میشوند.
تعصب فکری در میان احزاب سیاسی راست و چپ سبب شده است که احزاب میانهرو و
ملیگرا نتوانند در سکتور سیاسی افغانستان راه پیدا کنند.
نبود احزاب فعال سیاسی در جامعه سبب شده است تا اپوزسیون فعال جان نگیرد و
كسي نتواند برنامههای جایگزین در برابر دولت غنی و عبدالله ارایه دهد.
احزاب سیاسی فکر رهنمود کنندۀ یک جامعه هستند. این غلط مشهود که احزاب
سیاسی برخلاف ارزشهای دولت ملی است، خطرناکترین تاکتیک رهبران و مدیران
مطلقگرا بهشمار میرود. این رویکرد سبب درازاشدن عمر تمامیتخواهی
گردیده و تعدد افکار شهروندان و نهاد های شهروندی را صدمه میزند. |