دربررسی
تاریخ جوامع فقیربه این واقعیت آشنا میشویم که درگذشته مردم این جوامع
دورازهم و جدا افتاده از يکديگر بودند. درافغانستان حتی دربرخی مناطق
نيزاقشارگوناگون بصورت مستقل و بی خبر از هم به زندگی ادامه می دادند.
پادشاه ازفقير خبرنداشت و فقير نمی توانست نوع معيشت شاه را تصور کند.هريک
ارزش های خود را داشتند. حتی اگر بظاهر پيرو يک آئين و مذهب بودند اما
نگاهشان و وجه تقربشان به همان مذهب مشترک نيز دو گانه بود.
افغانستان ازجمله کشورهای است که تاکنون قدرت مرکزی ازجوش درونی بوجود
نیامده است. حتی احمد شاه دورانی که ازهمیاران رهبران نظامی نادرقلی ملقب
به تهماسب قلی خان ازقبیله افشار خراسان، پادشاه ایران بود وبعدآ درقندهار
رهبران قبائل به سرآن توسط خوشه گندم تاج گذاری نمودند وپایه نظام قبیلوی
گذاشته شد، ولی طولی نکشید که این نظام بخاطرکشمکش فرزندان وقبائل سقوط
کرد.اگرچه بعد ها انگلیسها عبدالرحمن خان امیر مستبده را مامورسرکوب مردم
دهات نمودند واوبه قتل های فجیع مردم هزاره افغانستان اقدام نمود، ولی
بازهم با ختم امارت اوکشمکش قبائل ادامه داشت و قدرت مرکزی استحکام نیافت.
بعد ازقتل پادشاه عیاش زن باره امیرحبیب الله فرزند او، شاه امان الله در
اوائل کوششی درجهت تحکیم یک نظام شبه مدرنیزم بخرج داد.
ولی این زمانی بود که انگلیسها یک جنبش فراملی بنیادگرای اسلامی سنی بنام
اخوان المسلمین را درشهراسماعیلیه مصر به رهبری حسن البنا بنیان نهاده
بودند. سپس این نهاد فعالیت خود را به دیگر کشورهای عربی و اسلامی گسترش
داد. این نهضت به تأثیر ازاندیشه، سید جمالالدین افغانی و محمد عبده جهت
رسیدن به اهدافش درزمینه های مختلف فرهنگی، نظامی و سیاسی به مبارزه
پرداخت. گروه های بنیاگرایان مذهبی پیروان این نهاد درترکیه، مصر،ایران،
هند و افغانستان فعال شدند.
خود خواهی های شاه امان الله وحلقه خاندانی او وروش مستبده شاهی باعث
کنارگیری جوانان ریفوریست ازحلقه سلطنت امانی شد. سقوط نظام امانی
درافغانستان به دسیسه سیاست استعماری انگلیس توسط بنیادگرایان مذهبی گروه
های اخوان المسلمین صورت گرفت.- امروز پیروان اخوان المسلمین نیزازجمله
گروه های تروریستی مانند القاعده، داعش، طالبان وحزب اسلامی افغانستان در
برخی از کشور های اسلامی درعملیات ویرانگرای به دسیه اربابان
جهانخوارفعالیت دارند
- .
افغانستان بعد ازسقوط نظام امانی کمتر از یکسال درانارشی قدرت مرکزی سپری
نمود. در این مدت حبیب الله نتوانست نظام سیاسی درافغانستان آرایش دهد.
بعدآ سردارنادرخان به همایت انگلیسها به تخت سلطنت افغانستان نشست.
اوپادشاه مستبدی بود واهل قبیله او نیم قرن درافغانستان فرمانروایی نمودند.
حتی نظام نادرشاه و فرزند او که ازعتبارسیاسی انگلیس بهره مند بودند، پایه
ی اجتماعی درساختار جامعه افغانستان نداشتند. اگرچه درساختار اجتماعی
آنروزه افغانستان یک قشرمکتب دیده که در دوران سلطنت امانی آرمانگرایی
حکومت قانون را می نمودند و طرفدار رفورم،حقوقی، اجتماعی و فرهنگی امانی
بودند، ودرصحنه ی سیاسی افغانستان حضورداشتند، لاکن انگلیسها و نادرشاه
نخواستند که حکومت را واپس به شاه امان الله وقشر جوان آرمانگرایی قانون
خواه انتقال دهند، تا بدین وسیله امید میرفت که پایه یک نظام سیاسی و
اجتماعی ریشه داری از خود افغانها درافغانستان گذاشته می شد، که متعاسفانه
نشد.
در دوران سلطنت ظاهرشاه شبه دنيای نو درافغانستان آغازبه گسترش نمود. اما
این گسترنده به مدد تکنولوژی ارتباطاتش و روابط بین المللی، که گروه ها و
جوامع را به هم نزديک و متصل میکند، درافغانستان صورت نگرفت. بلکه این
اتصال بشکل بسیار ضعیفی درافغانستان به صورت غلبهء اجتماعات قدرتمند
براجتماعات ضعيف ترانجام گرفت.با آنکه بعد ازجنگ جهانی دوم افغانستان
درکنفراسه فاتحین به مثابه یک کشور بی طرف شناخته شده بود، ولی بازهم
افغانستان مانند بسیاری از کشورهای فقیر دیگر نقطه ی نیرنگی بین قدرت های
استعماری جهان، شوروی سابق وجهان غرب قرارداشت. شورویها بوسیله برخی
ازتحصیل کرده گان افغان ایدئولوژی انترناسیونال روسی به دنيای کهنه و بخواب
رفتهء قبیلوی افغانستان را رشد دادند. نظام پادشاهی را توسط کودتای نظامی،
سرنگون کردند. بعدآ سرنخ کودتای های نظامی در افغانستان باز شد. دردوران
رژیم استبدادی خلق و پرچم می خواستند که توسط حزب خلق و پرچم غرورهای کاذب
چند صد ساله مردم را درهم بشکنند، ولی چون خود خلقی ها و پرچمی ها آدميان
غافل ازسيرتمدن بودند و مردم را تحقيرکردند. با آنهم با تمام کوشش سیاست
استعماری انترناسیونالیسم روسی که می خواست دست تطاول برمنابع افغانستان
بگوشد و قدرت مرکزی وابسته بخود را پایدارنماید،موفق نشد. شوروی ها
ازاستعمارنرم به اصطلاح سیوسیالیسم روسی به جنگ و ویرانی مطلق در این
سرزمین رسيدند.
بدبختانه که ازچهاردهه بدین سو برفراز کوه های هندوکش بيداد گری های
بنیادگرایان مذهبی، تروریست های رهنمایی شده پاکستان، امریکا، انگلیستان،
افق سیاسی و تاريخ افغانستان را قلم زده می روند.
آنچه درنیم قرن اخير برافغانستان گذشته خود نمونهء گويائی ازعدم استحکام
قدرت مرکزی از جوشش درونی است و نتايج متصل شدن این سرزمین به قدرتهای
بزرگتراست. اگرچه اين روزها، در پی تجربهء یکنیم دهه جمهوری اسلامی
درافغانستان، اصطلاح غربزدگی، مورد خشم و گاه نفرت کثيری از مردمان ناراضی
از عملکرد حکومت فاسد و ناکارآمد و دينکاران قرار دارد. اما، بی آنکه
بخواهم به نتايج احمقانه ای که اين واضعان از پيشگزاره های سخن خود گرفتند
بپردازم، ناچارم اعتراف کنم که در واژهء ترکيبی «غربزدگی» براستی که حقيقتی
مهم و اساسی نهفته است که ما هنوز هم به دقت به آن نپرداخته ايم. ادامه
دارد.
***
تورنتو نوامبر2015، کانادا.
|