استاد عزیزلله شفق به نسلی از هزاره ها تعلق دارد که که
مبارزه ی سیاسی را در نیمه ی دوم قرن بیستم آغاز کرده بودند. شفق، دانش
آموخته ی حوزه علمیه است اما درمیان همنسلان خودش جزو روشنفکران مبارزی
شناخته می شد که پس ازشکل گیری مبارزات سیاسی اسلام گرایان در اواخر دهه
چهل شمسی، سنگر مبارزاتی خودرا درمنبر و تکیه خانه های کابل قرارداد. او از
همنشینان اسماعیل مبلغ بود و از همسخنان "قسیم اخگر" که با زبان فصیح و
سخنرانی های بلیغش جایگاهی برای خود درمیان مبارزان شیعه و هزاره های
شهرنشین ایجاد نمود.
شفق، جزو نخستین بنیانگزاران "سازمان نصر" بود؛ تشکیلاتی که درمیان هزاره
ها به حزب "روشنفکران" معروف شده بود. اولین حزب قدرتمند هزاره ها وشیعیان
بود که بصورت شورایی رهبری می شد و چهره های شاخصی در آن عضویت داشتند
مانند: عبد العلی مزاری، محمد کریم خلیلی، محمد محقق، سرور دانش، قسیم
اخگر، اعتمادی کاسترو، دکتر معصومی، ناطقی کیان، قربانعلی عرفانی، محمد
ناطقی، سید عبدالحمید سجادی، علی اکبر مهدوی، سید عباس حکیمی، افتخاری سرخ،
ضامنعلی واحدی و...
سازمان نصردر تحولات سیاسی جامعه هزاره در سه دهه اخیر، نقش تعییین کننده
ای در جنگ های ضد شوروی و نیز منازعات خونین داخلی هزاره ها ایفا نموده
است. تشکیلات منظم، عناصر تحصیلکرده و الگوی رهبری سیاسی این سازمان، موجب
گردیده که امروزه نیز رهبران این حزب با حاشیه نشین ساختن سایر رهبران
احزاب شیعی ـ هزارگی، بعنوان رهبران سیاسی فعلی هزاره ها در قدرت سیاسی و
ساختار دولتی نقش اول را داشته باشند. محمد محقق وکریم خلیلی دو وزنه ی
اساسی در سیاست هزاره ها می باشند که منسوب به سازمان نصر هستند.
سازمان نصر از بدو تأسیس به دو جناح، باگرایش های رادیکالی و چپ و گرایش
میانه و راست تقسیم می شد. شفق، در دسته ی رهبران جناح چپ قرارگرفت. او
سخنران کم نظیر وبلکه در افغانستان از نظر فصاحت وبلاغت بی نظیراست. با
توانایی شگرفی که در سخنرانی دارد، بعنوان شاخص ترین وتأثیرگذارترین عنصر
درمیان هواداران و مجاهدانِ منسوب به سازمان نصر، جا باز کرد. به مدد همین
سخنرانی هایش، درمیان مردم و نسل جوانِ درحال تحصیل نیز کاریزمای ویژه ای
پیدا نمود. بسیاری از طلاب و دانشجویان، عاشق سخنرانی های پرشور وحماسی اش
بودند که بخصوص در سالگردهای هفت ثور وشش جدی، ساعت ها جمعیت هزاران نفری
را در زمین میخکوب و مسحور می کرد.
شفق در تأسیس حزب وحدت نیز نقش مهمی ایفا کرد و بخصوص در سه سال حضور این
حزب درکابل، درکنار عبد العلی مزاری، یکی از استوانه های مهم در جلب
مشروعیت و حمایت مردمی این حزب و رهبری آن بشمار می رفت.
پس از استیلای طالبان بر افغانستان و همزمان با سقوط آن رژیم و استقرار
دولت پسا طالبانی، شفق ساکن استرالیا گردید و همانجا ماند و به کارهای
تبلیغی ـ اجتماعی مشغول شد.
من بارها دلیل گوشه نشینی اش را پرسیدم و بودنش را در داخل کشور لازم ومفید
می خواندم اما او هربار جوابش این بود که نمی خواهد حضورش در داخل و نقشش
درسیاست، موجب حساسیت ویا اختلاف سیاسی میان مراجع قدرت درجامعه هزاره
گردد.
شفق اکنون برگشته کابل که احتمالا بماند. آنچه من از شفق می فهمم و میدانم
این است که او احتمالا ادعای "رهبری" ندارد و برحوزه ی توانایی ها و
نابرخورداری هایش بخوبی واقف است و موقعیت، شرایط سیاسی و مناسبات درونی
قدرت در جامعه هزاره را به روشنی درک می کند. اما واقعیت این است که شفق
توانایی موج آفرینی را با استفاده از تجربه ی سیاسی، ویژگی های شخصیتی و با
تکیه بر نفوذ سنتی خود درمیان نسل جهاد دارد.
سوال اما این است که شفق با تعریف کدام نقش و در کدام موقعیت سیاسی وبا چه
هدفی به داخل رفته و چه کاری می تواند بکند و چه خلاهایی را می تواند پر
کند؟
پاسخ به این سوال را باگذشت زمانی نه چندان دور می توانیم بیابیم اما برای
درک روشنتر این موضوع و استقبال از حضور شفق و یا هر کادر پرنفوذ و موثر
هزاره درسیاست، به نظر من فهم چند پیش زمینه و درک چند پدیده در جامعه
هزاره ضروری است:
۱. قدرت سیاسی، مشروعیت اجتماعی، ثروت و امکانات اقتصادی و نمایندگی داخلی
و بیرونی در جامعه هزاره منحصر شده به دو فرد شاخص: خلیلی و محقق.
بنابراین، تجربه و مطالعه ی واقعیت های سیاسی این مسله را روشن کرده است که
هرنوع حرکت وهرگونه مرجع و عنصری که خواهان حضور موثر در جامعه و در سطح
سیاست ورزی جامعه ی هزاره باشد ناگزیراست با شناخت این حقیقت و درک و
انعطاف نسبت به این موقعیت وارد بازی سیاسی و حضور اجتماعی گردد.
تعدد رهبری سیاسی، می تواند به تکثر منابع قدرت و تنوع مرجعیت سیاسی
بینجامد که امر مبارکی است اما قاعده ی بازی سیاسی در افغانستان کنونی و
ازجمله درمیان هزاره ها، برانحصار قدرت سیاسی واقتدار اجتماعی ومنابع
اقتصادی استوار است و هیچ نشانه ای از پروسه ی گردش رهبری و تغییر ساختار
قدرت نخبگان قومی به چشم نمی آید.
شفق هم ناگزیر است با پذیرش این واقعیت، سمت وسوی عمل سیاسی وشعاع مانور
اجتماعی خویش را برنامه ریزی وعیار نماید.
۲. تکیه بر بازوان رهبران سیاسی موجودِ هزاره، آن گونه شفق خود بخوبی می
داند و تجربه کرده است، حوزه ی نفوذ و گستره ی حضور وی را محدود ساخته
وامکان هرنوع تحول دلخواه و حرکت سیاسی موثر را منوط به اقلیم قدرت و
خواسته ی سیاسی رهبران فعلی خواهد نمود. هماهنگی و همراهی با استراتژی و
سنت سیاسی رهبران، ادامه ی همان وضعیتی خواهد بود که امروزه الگوی سیاست
ورزی و شیوه ی رهبری هزاره ها به آن دچار است.
۳. ایجاد پایگاه سیاسی و تجدید نفوذ مردمی، از آدرس چند"حاجی" و"کربلایی"
از یک منطقه ی خاص، نه تنها اوتوریته ی سیاسی شفق را دچار تشکیک و تنزیل می
کند بلکه آسیب پذیری وجهه ی اجتماعی و وجاهت فرهنگی اورا نیز افزایش می
دهد. من دقیقا نمیدانم که شفق تا کی و تا چه میزان و براساس چه ملاحظات
وشرایطی بر سفره ی این حاجیان، از مراجعین و هوادارانش پذیرایی خواهد کرد
اما آنچه می فهمم این است که این حاجیان و ندیمان، خوب بلد شده اند که
چگونه از بازار دکانداری به بارگاههای سیاسی نقب بزنند.
هرچند، سیاست ورزی بدون پشتوانه ی اقتصادی فرجام مدام وروشنی ندارد اما
آنچه مایه ی نگرانی است این است که ادرس های کوچک، حوزه ی مانور و تأثیر
عمل و استقلال سیاست گران را کوچک می سازد.
۴. جامعه ی هزاره بیش ازهرزمانی دچار دگردیسی ذهنی ـ ساختاری گردیده است.
شهرنشینی، روی آوری به آموزش، دسترسی به امکانات نسبی اقتصادی ومشارکت
درفعالیت های سیاسی ـ مدنی الگوی زندگی جمعی را در آستانه ی دگرگونی
قرارداده است. معیارهایی مانند حمایت از رهبران سیاسی، گرایش های جناحی،
عصبیت ورزی های حزبی، رویکرد عمومی به پدیده ی سیاست و نگاه به قدرت بصورت
روشنی درحال تغییراست. پیروی متعبدانه از رهبران و رجوع گله ای به نخبگان
قومی تا حدود زیادی تلطیف گردیده است و عمدتا گرایش و دید ابزاری پیدا کرده
است.
نقد گسترده و جدی رهبران سیاسی درمیان نخبگان فرهنگی ـ فکری هزاره، تقریبن
تبدیل به یک رویکرد مدنی و پذیرفته گردیده است. ظرفیت هضم نقد و حتا هجو
رهبران سیاسی بصورت قابل توجهی بالا رفته است.
این ها، نشانه های آشکاری از شکل گیری آرام تغییرات اجتماعی فرهنگی درجامعه
هزاره می باشد که الگوی سنتی رهبری سیاسی را نیز تا حد زیادی به چالش کشیده
است. بدین رو، هرنوع حرکت جدید سیاسی و هرگونه تحولی که قراراست دراین
جامعه هدایت شود، می باید با درک این شرایط اجتماعی وبسترهای فرهنگی ـ
سیاسی همراه باشد.
تا آنجایی که من می شناسم، شفق یک سیاستمدار فرهنگ اندیش است. حال اگروی
بخواهد در افغانستان بماند و نقشی در سیاست هزاره ها ایفا کند، می باید این
بسترها و دگرگونی هارا بشناسد و با دید سکولار، رویکرد فرهنگی ـ مدنی و
ابزارهای مدرن به سیاست ورزی بپردازد.
۵. هرگونه کوشش در برجسته کردن وجهه ی ملایی و شیعه محور برای ورود به
سیاست، به اعتبار مذهبی بودن جامعه هزاره، رویکرد مفید و معقولی نخواهد
بود. این اصل می باید بادرک و شناخت از چند واقعیت عینی وسیاسی استوار
باشد:
الف) جامعه ی کنونی هزاره را نباید جامعه ی یکدست و همپایه وهمراستان مذهبی
بخوانیم. نشانه های زیادی وجود دارد که این جامعه را دچار دگرگونی ذهنی ـ
فرهنگی ساخته است. برگزاری باشکوه مراسم محرم و عاشورا و مشارگت گسترده ی
جوانان درهمایش های سینه زنی، پیشتر از آن که علامتی مبتنی برعلایق و
اعتقادات خالصه ی مذهبی باشد، جنبه ی آیینی ـ هویتی و انگیزه های سیاسی
پیداکرده است.
علاوه براین، گروه زیادی ازتحصیلکردگان، فرهنگیان، تاجران، دانشگاهیان، نسل
جوان و سیاستگران عمدتا درخلوت خویش سکولار هستند.
ب) بخش مهم دیگری از جامعه ی هزاره را هزاره های اهل سنت و اسماعیلیه تشکیل
می دهد. با توجه به رویکرد هویت محور و تکانه های سیاسی ـ ذهنی ای که
درمیان جوانان و دانش آموختگان این گروه مذهبی درحال شکل گیری است، اکنون
وقت آن رسیده که حرکت کلان سیاسی هزاره ها هویت محور و مدنی پرور باشد و
برارزش های دمکراتیک و مدرن و براساس گفتمان شهروندی عیار گردد تا اولا
الگوی همبستگی هزاره هارا در سطح درون قومی تحکیم و تعمیق بخشد و ثانیا سطح
گفتمان وهمگنی آن هارا با سایر اقوام افغانستان در یک تعامل کلان ملی ارتقا
بدهد.
بنابراین، به حضور و موفقیت شفق و هر شخصیت فکری وسیاسی هزاره، زمانی می
توانیم امیدوارباشیم که به چنین واقعیت ها و رخدادهایی، اهمیت و اولویت
قایل باشند.
۶. الگوی قدرت بتدریج درجامعه هزاره درحال تحول است. منابع متکثر قدرت در
سطوح مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مدیریتی درحال شکل گیری است. ظهور
اقشار تحصیلکرده، نویسندگان، دانشگاهیان، نخبگان فرهنگی ـ فکری، مدیران،
کارمندان دولتی، صاحبان انجوها، فعالین اقتصادی، سیاست مداران جوان، زنان و
طبقات متوسط، هرکدام، سطحی از پدیده ی قدرت را تبلور می بخشند. مجموعه ی
این منابع، با رشد ذهنی و تداوم دگردیسی های فرهنگی واقتصادی در میان هزاره
ها، ماهیت قدرت را در سطوح ولایه های اجتماعی تکثیر می سازد و ازاین رهگذر،
بتدریج الگوی قدرت متمرکز، اوتوریته ی سیاسی و مشروعیت اجتماعی رهبران سیاس
ـ قومی را به چالش می کشند.
نخبگان سیاسی ـ فرهنگی نوظهور وپرشمارهزاره ها، آهسته آهسته باکسب تجربیات
سیاسی و توانایی های عملی بعنوان بدیل های قدرت سیاسی و رهبری اجتماعی به
میدان می آیند. این پروسه ممکن است در سایه ی نفوذ و درحیطه ی قدرت رهبران
قدرتمند فعلی، خیلی به چشم نیایند و درحاشیه سیاست قرارداشته باشند اما به
مثابه پتانسیل های مهم رهبری سیاسی، بتدریج جایگاه خودرا در متن سیاست
هزاره ها پیدا می کنند و به مثابه یک نیروی تعیین کننده و جدید به ظهور می
رسند.
حال، هر رهبر وسیاستمداری باید در جامعه هزاره این واقعیت را بپذیرد که این
منابع متکثر و ظرفیت های بالقوه ی قدرت، قابل کتمان و سرکوب نیست و عنصر
زمان و تحولات اجتماعی ـ فرهنگی به تکوین و رشد آن ها یاری می رساند. پس،
چه خوب است که برای تحکیم پایه های قدرت سیاسی و تضمین آینده ی اجتماعی
هزاره ها، زمینه ی تعامل و تکامل این منابع قدرت را تسهیل سازیم.
استاد شفق، اگر به کار و هدف خود ایمان داشته باشد، می باید این منابع
متکثر قدرت بالقوه را بعنوان متن و مغز حرکت سیاسی ـ استراتژیک خویش
برگزیند و حلقه ی وصل و آشتی نخبگان فکری ـ فرهنگی و سیاستگران ورهبران
جوان با مراجع ورهبران سنتی قدرت درجامعه هزاره گردد.
|