کابل ناتهـ، Kabulnath
کاوه شفق آهنگ
باغی که باغبانش چشمِ حیا ندارد ناموسِ رفته ی گل چون و چرا ندارد
با گرگ بسته پیمان، هر بره، زار خندد آدم نما عروسک، فکرِ به جا ندارد
گاهی به نعل کوبد گاهی به تخته و میخ این اشرفِ خلایق شرم از خدا ندارد
اینجا به روزِ روشن خورشید را ربودند جایی که روشنی نیست، دزدی جزا ندارد
تهمت به هرکه بندم، از خویش می گریزم از ماست هر چه برپاست، این ماجرا ندارد
اندیشه نم کشیده، لب ها دکانِ واژه حرفی ست هیچ درهیچ فکری که پا ندارد
بالا
دروازهً کابل
الا
شمارهء مسلسل ۲۴۹ سال یــــــــــــازدهم میزان ۱۳۹۴ هجری خورشیدی اول اکتوبر ۲۰۱۵