با نگاهی جامعهشناسی مهمترین بحث در ادبیات داستانی و
رمان: نویسنده، اثر خلقشده و خواندن است. ژاک دریدا «خواندن» را نوعی ساخت
شکنی میداند و به دو نوع خواندن معتقد است؛ خواندن به شیوه کلاسیک که به
درک معنای ظاهری اثر میانجامد و خواندن به شیوه ساخت شکنانه که ما را به
معنای پنهان اثر میرساند. از این دیدگاه، خواندن نوعی تأویل هرمنوتیک است.
ژاک دریدا باور داشت «هر متن به تعداد فرامتنهای خود مؤلف دارد و به تعداد
فرامتنها تفسیر و معنا».
لوسین گلدمن باور داشت: خالق اثر هنری جمع است. در خلق یک اثر، مؤلف
میتواند یکی از عوامل باشد. فرامتن بهاندازه نویسنده، در خلق و آفرینش
اثر نقش دارد. جامعه، مردم، تاریخ، فرهنگ، واقعیت زمانه و خوانندگان هر
کدام بهاندازه مؤلف، در شکلگیری اثر دخیل و سهیم هستند. بنابراین من با
درنظرداشت نویسنده، متن کتاب و بسترهای اجتماعی که متن خلقشده است،
دیدگاهم را مطرح میکنم. ممکن است دیدگاهم با سایر خوانندگان کتاب
«سنگقبر» و نویسنده آن علی پیام متفاوت باشد.
به نظر من عصر ما عصر گذار است. عصر گذار از سنت به مدرنیته. عصر گذار
نویسندهها و فرهنگیان گذاری را با خود دارد. نویسندههای عصر گذار پا در
زمین سنت و دست در آسمان مدرنیته دارند. خلاف نویسندگان عصر سنت که تنها با
سنت درگیرند و نویسندگان مدرنیته که تنها با مدرنیته درگیرند نویسندگان عصر
گذار با سنت و مدرنیته درگیرند؛ مثلاً اگر میخواهند درباره دموکراسی
بهعنوان یک پدیده مدرن بحث کنند باید بسترهای تطبیقی آن را دل سنت نیز
بررسی کنند. از سازگاری و ناسازگاری آن با سنت هم بحث کنند. بنابراین
میتوان گفت علی پیام نویسنده عصر گذار و کتاب «سنگقبر» متن عصر گذار است.
علی پیام در این کتاب با سنت و مدرنیته درگیر است. برای بررسی بیشتر دو
داستان کتاب «سنگقبر» انتخابشده است. 1- داستان «بابه پتیما» 2- داستان
«یک مرد هندو و یک مرد مسلمان».
یکی از مسائل مهم در داستان و رمان زمان و مکان است. ازنظر مکانی روستا
نماد سنت است و شهر نماد مدرنیته. چند داستان کتاب سنگقبر ازجمله داستان
«یک مرد مسلمان یک مرد هندو» در جغرافیای شهری نوشتهشده و داستان «بابه
پتیما» کاملاً در محیط روستای به تصویر کشیده شده است. محیط و فضای
داستانها نشان میدهد علی پیام در یک میدان میان سنت و مدرنیته قلم
میدواند.
داستان بابهپتیما
در داستان «بابه پتیما» زن در کنار دیگدان نشسته و خاطرات شوهرش را که یک
ملا بوده روایت میکند. ملای که روضه میخوانده و صرف و نحو عربی
میفهمیده، برای درس خواندن به روستاهای مجاوری میرفته، در وقت رفتن به
همسرش درباره نگهداری حیوانات و رسیدگی به اطفال توصیه میکرده، وضعیت
اقتصادی مناسب هم نداشته و سرانجام در اثر برف کوچ جانباخته است. پیام در
این داستان مناسبات جامعه سنتی را بهصورت دقیق به تصویر کشیده و فقر و
قناعت و دشواریهای یک جامعه سنتی را بیان کرده است. دراینباره نکاتی
یادآوری میشود:
1. ازنظر جامعهشناسان قناعت یکی از خصوصیات روستائیان است و مادر پتیما
نماد یک زن سنتی است و کاملاً قانع. پیام از زبان او نوشته است. خدا
بیامرزد (منظور شوهرش است) تمام درودیوار بویش را میدهد. سی سال زیر همین
چهاردیواری و سقف دودزده، ته همین یک آلغه موری، گرد گوشه این اجاق، عمرمان
را به اینجا رساندیم. بره بچهها را کلان کردیم. قد کشیدند آنان را دیدیم،
اگر لوچی و گشنگی دیدیم، اگر بیسرشام ماندیم، کسی نفهمید. کسی نفهمید که
گوشه دیگدان تو لاغ است، پوشیده است. اگر دودی جواری بود، اگر نان گندم
بود، با هر رقمی بود بهخوبی تیر کردیم. (سنگقبر، ص 13)
2. در جامعه سنتی زن پیرو است و وابسته به مرد. زن ملا نماد کامل یک زن
سنتی است و تابع و فرمانبردار و شنونده. فقیرانه زندگی کرده است اما بازهم
میگوید «هر رقمی که بود بهخوبی تیر کردیم.» روابط حاکمانه و یکطرفه است.
ملا فرمان میدهد و زن اطاعت میکند. گفتوگو مونولوگ است. ملا صحبت میکند
و زنش فقط گوش میدهد.
3. ازنظر جامعهشناسان در جامعه سنتی کار به اساس سن و جنس تقسیم میشود.
روابط صمیمانه و باورها اکثراً خرافاتی است. زنان همیشه در خانه هستند و
مصروف تربیت کودکان و حیوانات. پیام با اشاره به این مسئله از زبان مادر
پتیما نوشته است:
وقت رفتن، دم دروازه روی تکتک بچه را میبوسید. سفارش میکرد که هوشم سوی
بچهها باشد. گاو و مال را خوب نگاه کنم. به آبوعلفشان خوب برسم. سپس به
امان خدای میکرد. خر موشی را هی میکرد. آب جام را از پشت سرش شیو
میکردم. (سنگقبر، ص 12)
4. یکی از خصوصیات سنت حاکم خشونت است. گروههای تروریستی کشورهای اسلامی
که به تمام جهان خشونت دینی صادر میکنند مظهر سنت هزار و چهارصدساله
ماست. پیام در این داستان نشان داده است که سنت فرزندانش را نیز میبلعد.
طبیعت نماد قدرت خشن سنت است که در آن بابه پتیما را برف کوچ نابود کرده
است. علی پیام، پیام دارد و آن این است که سنت خشن است و خطرناک. میتواند
فرزندانش را بهآسانی ببلعد. پس مواظب و مراقب خشونتهای که در دل سنت حاکم
است باشید؛ مثلاً از زبان زن ملا نوشته است:
از آن بالای بالا، تیغهی کوتل هر که معلومدار میشد، مثل یک لکهی سیاه
شور میخورد. کلانتر، کلانتر شده تا اینکه تا زانو وسط برف، پایین میشد
و در کجی پوزه گم میشد. دلم شور میزد. هر دم به خیالم میرسید که برف،
کوچ کرده. بندهی خدا ته برف شده. خاتون او هم مثل من بیکس شده. بچههایش
یتیم شده. میخواستم بروم و از مردم کمک بگیرم. فریاد بزنم. جیغ بکشم؛ که
این هم یکی دیگر. داد بزنم که مردم بروید و بندهی خدا را از ته برف خلاص
کنید. داد بزنم که برفکوچ مردم را دربدر کرده. هر زمستان آوازه پیچ
میخورد که برفکوچ شده. فلانی در ته برف مرده. (سنگقبر، ص 14)
5. علی پیام در ترسیم مناسبات سنتی خیلی موفق بوده. اگر یک گروه
جامعهشناسی درباره مناسبات سنتی در یک روستا تحقیق میکردند بازهم نتیجه
کارشان همین است که پیام در یک داستان کوتاه نوشته است؛ مثلاً نوع باور
خرافاتی است چون زن از دنبال شوهرش آب میپاشد، حملونقل ابتدای است چون
ملا خر موشی دارد که با آن وسایلش را انتقال میدهد. شیوه آموزش سنتی است و
ملا جامع المقدمات خوانده. باورهای مذهب مبتنی بر احساس است نه معرفت، زیرا
بابه پتیما یک ملای روضهخوان است که به گفته پیام روضههایش مردم را شهید
میکند. نوع شغل مالداری است و تقسیمکار به اساس جنس، زیرا زن ملا همیشه
به حیوانات رسیدگی میکند. زن فرمانبردار و وابسته به مرد است؛ زیرا زن
ملا همیشه از ملا فرمان میگیرد و به اساس توصیههای او عمل میکند. مهمتر
از همه سنت خشن است بابه پتیما را کشته و زن ملا نگران است تا مبادا تمام
مردم روستا مثل بابه پتیما طعمه برفکوچ شوند.
6. نویسنده در داستان و رمان وضعیت را نشان میدهد اما دخالت و قضاوت
نمیکند. پیام نیز قضاوت نکرده اما نشان داده است که با روضهخوانی و صرف و
نحو خواندن به معرفت دینی نمیرسیم. با تربیت حیوانات توسعه اقتصادی ممکن
نیست. با خر موشی هیچ باری به مقصد نمیرسد. باورهای خرافاتی و پاشیدن آب
هیچ مسافر را محافظت نمیکند. چنانچه بابه پتیمایی مسافر دوباره به خانه
برنگشت. هرلحظه امکان دارد سنت خشن مادری را بیوه و کودکی را یتیم کند.
مهمتر از همه در چنین مناسبات آمیخته از دین و عرف، خود ملا نیز قربانی
میشود و خانوادهاش سوگوار و همیشه یک خطر جدی جامعه را تهدید میکند و
ممکن است هرلحظه انسانی را قربانی کند.
داستان یک مرد
مسلمان و یک مرد هندو
خلاف داستان «بابه پتیما» که در یک محیط روستای و سنتی نوشتهشده داستان
«یک مرد مسلمان و یک مرد هندو» در محیط شهری نوشتهشده است. فضا و مناسبات
که در این داستان ترسیمشده مقابل مناسبات است که در داستان بابه پتیما
ترسیمشده است. در این داستان یک مرد مسلمان با یک مرد هندو رفیق میشود.
هردو در جستوجوی معشوقهشان است و برای رسیدن به آن با همدیگر همکاری
میکنند. به سراغ نیروهای امنیتی میروند و کمک میخواهند. در جستوجوی
تمام قبرستانهای شهر کابل میبرایند تا شاید نشانه از معشوقههایشان
بیابند. درباره آدابورسوم دین هندو و اسلام با هم گفتوگو میکنند.
چند نکته درباره این داستان یادآوری میشود:
1. کثرتگرای و گفتوگو که جزو ذات مدرنیته است در این داستان وجود دارد.
نویسنده نشان داده است که تمام انسانها به همدیگر شبیه و نزدیکاند و همه
به دنبال زیبای و عشق هستند، اما از همدیگر خبر ندارند؛ مثلاً مرد هندو به
مرد مسلمان میگوید: یادم هست که تو برای من گفتی: مگر هندو هم عاشق
میشود؟ من هم گفتم: مگر مسلمان هم عاشق میشود؟ راست قضیه تا آن روز فکر
نمیکردم که تو هم عاشق باشی. راستی که همه مردم عاشق هستند. (سنگقبر، ص
59)
2. زندهیاد علی شریعتی در کتاب «مذهب علیه مذهب» از جنگ مذهب علیه مذهب
سخن گفته بود؛ اما خلاف علی شریعتی، علی پیام صمیمیت و سازش یک هندو و
مسلمان را به تصویر کشیده است؛ مثلاً مرد مسلمان به مرد هندو میگوید:
اولازهمه معشوقهی تو را پیدا کنیم. بعد سهنفری به دنبال معشوقهی من
میگردیم. من، تو و معشوقهات. معشوقهی مرا که پیدا کردیم، چهارنفری
میرویم یکجایی زندگی میکنیم. یکجایی. در یک خانه. درست است؟ اوم. راستی
مسلمان و هندو یکجایی زندگی نمیکنند. میکنند؟ نه. نه؛ اما ما زندگی
میکنیم. به من و تو چه که مسلمانان و هندوها چهکارهایی میکنند و یا
نمیکنند. مگر نه؟ (سنگقبر، ص 73)
3. این داستان نقدی بر باورهای دینی آیینگرا و شرعی و ظاهرگرا و مناسک
محور نیز است. نویسنده نشان داده منشأ اختلاف انسانها مسجد و «دهرمسال» و
کنیسه و کلیسا است؛ و مهمتر از همهکسی از مسجد و دهرمسال به معشوقه هم
نمیرسد. یکی از علتهای که یک هندو با مسلمان رفیق شده و در کنار هم زندگی
میکنند عدم توجهشان به مسجد و دهرمسال است. چون نه مسلمان به مسجد میرود
نه هندو به «دهرمسال» حتی هردو نماز و عبادتهای مذهبی دین هندو و اسلام
را نمیدانند؛ مثلاً پیام از زبان مردم هندو نوشته است: تو یک مسلمان هستی.
نیستی؟ هستی. ازاینجا راه من و تو جدا میشود. تو میروی برای مراسم خودت و
من هم میروم به دنبال مراسم خودم. درست است؟ مرد مسلمان میگوید نه. نه.
کجا میرویم؟ من که به مسجد نمیروم. نه. من سالهاست که رنگ مسجد را
ندیدهام... من سالهاست که رویم را بهسوی خدانکردهام. نماز نخواندهام.
راستی نماز چطور بود؟ هوم... اولازهمه اللهاکبر باید گفت. نه؟ (سنگقبر،
ص 70)
مرد هندو میگوید: تو باید بر خاکستر برجایمانده، حرزها و دعاهای هندی
بخوانی. نه تو که دعاهای هندی بلد نیستی. هستی؟ نیستی. افسوس که من هم بلد
نیستم تا تو را یاد بدهم. یادم رفته است. سالهاست که در هیچ مراسم مرده
سوزانی شرکت نکردهام. در هیچ دهرمسالی نرفتهام. برای اینکه مراسم و
دهرمسالی که معشوقهام نباشد، چه کنم؟ برای اینکه کار دارم. کار مهمتر از
دهرمسال و مراسم آتشسوزی میت. من باید به دنبال معشوقهام بگردم.
(سنگقبر، ص 74)
4. علی حصولی درباره حافظ کتاب نوشته و استدلال کرده حافظ آوازخوان بوده و
شعرهایش را درباره زلف و ابروی معشوقههای زمینی سروده است. حافظ معترض
دیانت بوده و اهل شراب و شیدای مهرویان زمینی، اما پس از او به شعرهایش رنگ
آسمانی دادند و جامه عرفانی پوشاندند. از حافظ و علی حصولی که بگذریم یکی
از تراژیک- کمدیترین بخش تاریخ اسلام سرگذشت حلاج است. حلاج عریانتر و
بیپرواتر از نیچه بر خدا تاخت. حتی ادعا کرد «اناالحق» من حقم. من خدا
هستم؛ یعنی انسان خدا و فرمانروای خود در زمین است. حتی به همین جرم کشته
شد؛ اما پس از او ذهن مذهبی و فضای دینزده حلاج را عارف و عاشق و شیدای
خدا ساخت. اصلاً «من حقم» را به عشق خدا و عرفان مذهبی پیوند زدن از
هفتخوان رستم گذشتن هم دشوارتر است. پذیرفتن عشق حلاج به خدا، از پذیرفتن
قرار داشتن کره زمین در شاخ گاو مشکلتر است. چون مفسران دینگرا بودند
حلاج را عارف و عاشق خدا معرفی کردند. چون فضای حاکم دینی بود و زمام
جامعه در دست دینگرایان قرار داشت، همه پذیرفتند که حلاج عاشق و شیدای
خدا بوده.
در هزار و چهارصد سال تاریخ اسلام همهچیز را به دم دین گره زدند و عشق در
فرهنگ و ادبیات اسلامی تبدیل به یک امر متافیزیکی شده بوده. بهصورت کل هر
بار از عشق سخن گفتهشده آن را به خدا و آسمان نسبت دادهاند؛ اما علی پیام
خلاف این تاریخ حاکم عشق را زمینی ساخته است. بجای عشق در آسمان از
معشوقههای زمینی سخن گفته است. اکثر داستانهای کتاب «سنگقبر» بر محور
عشق و معشوقه میچرخد، اما این معشوق در آسمان نیست و با فرشته و ملائکه و
مهرویان بهشت کاری ندارد. عشق زمینی شده و مهمتر از همه «تنانه» است و در
باد و آب طبیعت. علی پیام عشق را از حالت انتزاعی کشیده و رئال و طبیعی
ساخته است و قابللمس و دید. عشق را نهتنها در خدا نمیبیند و در آسمان
نمیجوید و منتظر آخرت نمینشیند، بلکه در انسان و روی زمین میپالد و در
تن خود و معشوقه خود میبیند. بهطور نمونه پارههای از داستان یک مرد هندو
و یک مرد مسلمان و چند داستان دیگر را یاد میکنم:
پیام از زبان مرد هندو نوشته است: من معشوقهام هستم. ببین! ... ببین مرد
مسلمان. عیناً معشوقهام. چرا کالای سرخ سرخ به تنم است. آها چرا اینهمه
سال متوجه نشدهام؟ اینهمه سال که به دنبال خودم گشتهام. خودم را در این
شهر و این کوهها جستجو کردهام... چرا اینهمه سال خود را کشف نکردهام.
چرا اینهمه سال؟ اینهمه سال به دنبال خودم گشتهام. آهای مرد مسلمان!
شاید روح معشوقۀ تو هم به تن تو حلول کرده باشد. (سنگقبر، ص 84)
در داستان «چهار طرف کابل» نوشته است: با خودم میگویم امروز روز بزرگی
باید باشد؛ و بعد دم کلکین اتاق میروم به بیرون نگاه میکنم، خورشید از
بین گردوغبار فضای کابل روی درختان خشک حویلی میتابد... بوی زیر پیراهن
معشوقهام میپیچد به مشامم از درز کلکینی که رو بهسوی صحن حویلی
بازکردهام. (سنگقبر، ص 103)
پیام در داستان «بهترین تحفه» مینویسد: از سرک شهر نو میآیم بهسوی
دهبوری. شهر را گشتهام سراسر. امروز کلاً. هر چیزی که دیدهام برای
معشوقهام مناسب نیست. چه چیزی باید ببرم؟ میگویم، مناسبترین تحفه برای
معشوقهام خودم هستم. سپس از این تصمیم وجودم را رضایت خاطر و خوشی پر
میکند. (سنگقبر، ص 116)
در پایان
کتاب سنگقبر متن عصر گذار است. تا حدودی بازتاب اکنون ماست. داستان از
روستا و محیط سنتی آغازشده و به محیط شهری و مدرن میرسد. روابط حاکمانه و
بسته ملا و همسرش جایش را به یک روابط متکثر میدهد. روابط که از مونولوگ
ملا و همسرش آغازشده و به دیالوگ یک مرد مسلمان و هندو میرسد. مناسبات از
قوم و قبیله و مذهب عبور کرده و مرد مسلمان با مرد هند رفیق میشوند. نوع
جدید از مناسبات و باورهای دینی ترسیم میشود که کسی به مسجد و دهرمسال
نمیرود. عشق زمینی میشود و گفتوگو و تسامح و تساهل وجود دارد. کتاب تا
حدود وضعیت اکنون یک نسل را حکایت میکند. اکنون که اقلیت نخبه وارد اجتماع
شده. مدرنیته و پستمدرنیسم میخوانند و با بسیار از مناسبات و باورهای
گذشته بریدهاند. نسل که اکثراً از روستاها به شهر کوچیدند و روزگاری پای
منبر ملا مینشستند اما امروزه مارکس و مارکوزه میخوانند.
میزان 1394
|