اوراق دفتر تاریخ کشورمان افغانستان،درین اواخربصورت واقعی درچشم هانمایان
می شود. تاریخ نویس احساسات را کار ندارد، مگر اینکه نویسنده تاریخ
احساس حق نویسی راداراباشد.
در تاریخ افغانستان آنقدر مبالغات و تحریفات بمشاهده میرسد،
که گویی دانشمندان ماعلم شان رادرسرزده اند نه دردل ه.
دانشمندان تاریخ کشورمان اگرازقبیله برادران پشتون اند،سعی میدارند، آنچه
افتخارات دروطن است مربوط خودشان سازند. ویا آنچه که درگذشته هابوده یا کتمان
کنند ویا اگراحیانا آشکارسازند، باید
همه کارهاو تاریخ مربوط به آنها گردد.
تاجیکان ، اوزبیکان، اهل تشیع افغانستان نه به اوزبیکستان و نه به تاجیکستان
و ایران تعلق دارند. بلکه ازخاک افغانستان بوده و افتخارهموطنی را
با پشتون
ها دارند. هم چنانکه بلوچ ه، نورستانی ه،هندوها دیگر
اقلیت ها ازاصیل زادگان افغانستان بشمارمی آیند.
اگرمورخین ماخون آریایی ویا تاجیکی دارند، هرآنچه راکه میخواهند بنویسند، فقط
درحلقه تاجیک باید قرارداشته باشد وتاریخ را مختص به خود و قبیله خودمی
دانند، وفقط میخواهند راهی را
دریابند که قهرمانی ها ازآن ایشان باشد
وازجزیره عرب تاقلب چین رابه آریانا مربوط بسازند واسناد شان را
ازافسانه تهیه بدارند، واین راه همانا از نویسنده گان مبالغه ساز ایران
پیروی کردن بشمارمی آید.
منت ساختم رستم داستان وگرنه یلی بودی در سیستان
مؤرخین که در باره تورک در سرزمین ما نوشته باشند، تاکنون وجود ندارند و
کسی از این قبیله دعوای تاریخ نویسی
ننموده است. هر آن کسی که تاریخ افغانستان را نوشته تورکهای مرکزی
افغانستان با هزاره و یا تورکهای صفحات شمال که در سابق به اسم تورکستان
بود آنها را در لفافه گذاشته و لغات و افتخارات شان را به قوم و قبیله خود
قاپیده اند.
بطور مثال کلمات" اولس" و " جرگه " که دو کلمه تورک و مغول می باشد، چون در
تلفظ به لهجه پشتو نزدیکی دارد، آنرا ساختند" ولسی جرگه" گویا اینکه شکل
ترکیب پشتو را داده اند. مجلس سنا را "مشرانو جرگه" ترکیبی از پشتو و تورکی
را درحقیقت پشتوساخته اند. کوچی وبا تورودها کلمات دیگر که تورکی می
با شد ودرپشتو بصورت عاریتی آورده شده آنرابه اصل پشتو نسبت میدهند.
غلجایی ها تا اکنون دراصفهان همان تورکی قدیم ختنی شان راتکلم
مینمایند. ودرافغانستان هنوزهم چون کلمه "غازی انه" در میان
پشتون ها مروج می باشدکه"انه"یا"آنه"مادرراگویند ولی چون بگفته مولف
حدودالعالم قرابت به یک گروه دیگر حاصل کرده اند.
زبان خودها راازدست داده اندوبزبان دیگرعادت
گرفتند. ولی لغات زیادی ازتورکی رابا خود دارند.
کوشانیان دردره کوشان به لغت قدیم تورکی خود. یفتلیان دربدخشان به لغت قدیم
تورکی خود ودهات بسیار زیاد درشمال کابل به لغت قدیم تورکی خود.
درحال حاضر تکلم مینمایند واستاد حبیبی ودیگران همه را آریای وبه اقوام
دیگر منسوب می سازند.
هنوزارآثاریگ تعداد مورخین وطن مان پیداست که تورک . تاتارومغول
رانتوانسته اند تفکیک نمایند وبدون مسولیت آنچه را که خواستند می نویسند.
اما ما داریم وداشته ایم که مورخین وطن مان،اگرچه درقبیله وخون با زورمندان
وصاحبان قدرت ارتباط ندارند،ولی در نوشتن به نفع زورمندان آنقدرخوش خدمتی
های را انجام داده اند،که اگر از اصل قبیله مورخی پیدامیشد،نمیتوانست به
پای مبالغات شان برسد،چونکه گفته اند،نویسنده گان اجیر ویا بگفته اعوام
الناس «نوکرآهودار به دو میگیرد»
حق مشروع هر انسان است که به گذشتۀ قوم خودوزبان وفرهنگ وارتباط خونی اش
فخرومباهات نماید،حتی به زعم خودپرستش کند وخود
وهمراهانش را
از بهترین های
جهان بپندارد. ولی حق آنرا نخواهد داشت که خورا ازدیگران برتر بداندوتاریخ
دیگران را ازصفحه روزگارنابود سازد.
چون که هرانسان حق دارد،که خود را درجمع انسان ها مساویانه قراردهد
،امادرمیان کسانی برتری از دیگران دارند،که از هر نگاه
،دانشمد،متقی،راستکاروعدالت پسند با شند. شخص حق بین،هم به خودوهم به
دیگران احترام داردوخودرانظربه دیگران امتیازنمیدهدوحق رابه حق دار
میرساند.
دروغ که منشآخبیثه همه اعمال انسانهاست،مورخین بایدتوجه داشته باشند که
درنوشته های خود،کارهای ساختگی ودروغ بافی ومبالغه گزافه گویی راشامل
نسازند. تقریبآشصت وپنجسال پیش نگارنده این سطوربمکتب ابتدایه آغازبه تحصیل
علم نمودم،تاوقتکه ازهمه مکاتیب فارغ شدم،کلمه ای درباره باشدگان دیرین
افغانستان یا هندوها نخوانده ونشنیده بودم،دروقت کلان سالی هم درتوایخ راجع
به این باشندگان شریف ونجیب چیزی نوشته نشده بود که بخوانم.
از هزارسال باینطرف است که مرم تورک هزاره وهندوهاکه بنام های تورکی شاهان
وهندوشاهان یاد می شدند ،بعدازبمقام رسیدن امیر سبکتگین زعامت وحکومتداری
راازدست داده اند،هزاره ها بوقت امارت امیر عبدالرحمن خان آنقدر ظلمی را
متقبل شده اند که شرح آن درقلم نمی گنجد. اگر به تاریخ واقعی تورکان هزاره
نظزاندازی شود،اجداد وپدرکلان های شان صدهاسال سروران وسرداران سرزمین
مابودند،لیکن وحشیانه ترین ظلم ها را درعصر ما برآنها رواداشته اند.
هزاره ها را کنیز و غلام گرفتند، کشتند، تبعیدکردن، زمین هایشان رابر
دیگران بخشیدند وکسانیکه از آن بلاها دورماندند، آنهارا ازنظر مردم طبقه
پایین به شمارآوردند.
صفحات شرقی وجنوب افغانستان را درارتباط باهندوایزم وبودایزم وهم فرهنگ وهم
کلچری وارتباط خونی شان را بامردم نمیقاره،مورخین ماازروی احساسات نامعقول
وغیرعلمی نخواسته اند بنویسند.
وهیچ تاریخ دان هم وطن زبانهای مردم صفحات شرقی را با مناطق لغمان شرح
نداده وازتاجیکان هندوان وتورکان آن ولایات بحثی نکرده اند,از آن
سبب دین وآیین ولغت شان درتاریخ هموطنان مجهول می باشد.
ولی گاهی هم نویسندگان ماچون استاد علامه حبیبی میفرماید که امیر سبکتگین،
مردم صفحات شرقی ولغمان را مسلمان ساخت، و درقسمت دین وآیین آنها که بودیزم
،هندویزم ویا مجوس باشد خود را خاموش گرفته است، هم چنان استاد مرحوم
در قسمت نوشت وخواندن آن مردم حرفی را بزبان قلم نمی آورد ولی از روی بعضی
کلمات، به زبان ولغت پشتو ریشه یابی های را در نوشتهای خود می آورد که قطعآ
قابل قبول نویسندگان واقع نمی شود. مثلا میرویس را که دو کلمه عربی میباشد،
آنرا به زعم خود به اثبات میرساند که پشتو است. چنانچه که درلغات تورکی بحث
نمودیم لغات تورکی را بنام زبان دیگری شامل کرده اندکه عاقبت شایسته
ندارد، نویسنده این سطور در لغمان زیبا در اواخر دهه شصت عیسوی سفری داشتم
و شبی را درکنار منطقه تیگری سپری نمودم، ودر درمسال هندوان تیگری رفتم، آن
هندوان مهاجر نبودند، مسافر نبودند، توسط پادشاهی یا حاکمی بگونه ناقل آورده
نشده بودند. بلکه ازهزاران سال پیش باینسو مسکونین آن منطقه بودند ،
شخصی از مهمان داران درمسال مرامهلت داد تاچندی حرفی درخصوص ادیان نیمقاره
بحضوراشتراک کنندگان عرضه بدارم.
درلغمان جای دیگری را دیدم، نام آن محل «نانکزای» بود، توخود حدیث مکمل
شنوازاین مجمل.
بسی مردمان به این باوراند که «قندهار»، برگرفته شده از«گنداهارا» درحالیکه
گنداهاراعبارت ازویهندامروزی می باشد که یک سرحدآن رادرسابق کابلستان تشکیل
میداد.
مرحوم علامه حبیبی چنین می آورد: «وشهرملتان راکه درآن کندارای
بن (چندر) برادرزاده داهر حکم میراند محصورکردند» (ص227تاریخ افغانستان بعد
ازاسلام) واگربتاریخ واقعی مراجعه شود پشتون های قندهارصبغه ملتانی دارند.
داکتر طاهره صدیقی زیرعنوان«داستانسرای درنیم قاره هند» عنوانی داردبنام
«چندربدن وماهیار» داستان حقیقی است که درپیرامون عشق نا فرجام
«چنرربدن» دخترپادشاه سندرپتن وبازرگانی بنام «ماهیار» دورمیزند» (ص 127مجموعه
سخنرانی های نخستین سمینار پیوستگی های فرهنگی ایران وشبه قاره). وآیا امکان
ندارد که ازنگاه فلالوژی نزدیک ترین کلمات به کند ارای وماهیار، کندهار
ومایار باشد؟ چنانچه یکی ازدانشمدان بزرگ قندهار،تخلص خویش راکنداری وفامیل
های باسم مایارهم اکنون درافغاننستان تشریف دارند. مردم
عادی حرف«ها» رادرکلمه قندهارنمی آورندوحرف«ها»درکلمه ماهیار،هم چنان
دراصطلاح عام بخاطرسهولت ویاتفکیک عمدی درنوشتها آورده نمی شود.
درتلفظات فارسی اکثرآحرف «ها»علاوه میگردد،مثلآکلمۀ «باتور»تورکی
را«بهادر»ساخته اند. اما در پشتوعینآ به شکل «باتور»منحیث لغت مهمان از
تورکی استفاده مینمایند ومثل آن. نویسندۀاین سطوردرشهر. اطراف شهرغزنی فامیل
هایی را میشناسد که اینک فقط درششمین نسل رسیده اندکه بدین اسلام گرویده
اند. وعلایم هندوگری هایشان به بسیار سهولت دانسته میشود. یکی ازآن جمله که
ازجانب مادری پشتون می باشد،چنان پشتو نیست جلوه میکند که گویی از
هفتادوهفت نسل پشتون بوده است. وواضح بایدکرد که منظورما انتقادنیست وهر
شخص محترم است وحق مسلم آنرا دارد که خودرابا آن واین منسوب بدارد،بیادارم
که یکی ازهم صنفانم بنام محمد ظاهراز آن فامیل ها بود.
هندوهای که در افغانستان سکونت دارند ،عقیده نگارنده دربارۀ شان چنین
است، که آنها از سرسخت ترین، باعظمت ترین شجاع ترین ونیز معتقدترین بقایای
هندوان افغانستان را تشکیل میدهند.
این هندوه، همان هندوهایی میباشند، که درکابل بمقابل لشکرمهاجم وسازمان
یافته اعراب به همراهی حکام تورکی واهل تورک کابل جنگ های شدید را نجام
داده اند و هزاران درهزارشان بقتل رسیده است.
معبد بزرگ وتاریخی آسمایی بوقت حمله اعراب وجود داشت واینکه چقدرپیش ازآن
آباد شده بود بصورت درست واضح نسیت، بگفته(عالیقدرجناب ایشرداس)معبدآسمایی
درجنگهای کابلیان وعربیان ضررندید. وپابرجای ماند.
بهرصورت منظورمادراینجاآودن کلمه«سرسخت»به این معنی است که یقنینآهندوها
وباشندگان تورک وتاجیک ودیگر ملیت هادرکابل شاید ازحمله اسکندر،درامان
نبودند، ولی درحملات چند بارۀ اعراب،آسیب هادیدندوکشته ها دادند،درزمان های
آل ناصرنیزطوریکه گفته آمد ،مناطق شرقی بدست سبکتگین مسلمان شدند ومحرزاست
که به آسانی مردم مسلمان نشدندوحتی هندوهای فعلیه هرگزهندویی خورا ازدست
ندادند. بعضی هاراعقیده برآنست که هندوهای افغانستان،ازبقایای لشکرهای
هندوی سلطان محمودغزنوی می باشد ، ومانمیتوانیم از آن انکارکنیم
،زیراسلطان
محمود، آنقدرلشکر فراوان داشت که شمارآن بزبان قلم درنمی آید،وبازهم
اگرپدران هندوان فعلیه مان درافغانستان ازبقایای لشکرمحمود باشند. باید همه
درغزنی می بودند ، وهندوشاهان پیش ازمحمود غزنوی درکابل تشریف داشتند
درحالیکه جمله هندوان افغانستان درمناطقیکه آکنون حیات بسرمی برند،باشندگان
اصلی بودندوباره. وبارها باباشندگان محلات مذکور تماس حاصل گردیده
،است که
میگویند از قدمیترین باشندگان هستند وهندوان کابلی نیزچون دیگران اصلیت کابلی
دارند. هندوهای افغانستان راکه گفتیم سرسخت ترین هامی باشند،بنگرید که درطول
تاریخ افغانسان بسی رژیم ه،و بسی حکومت ها آمدند و رفتند ولی برعقاید شان
نتوانستند تغییری وارد نمایند. مگر اینکه محدودی به اثرگذشت وتقاضای محیط به
اسلام گرویده باشند یک امرطبعی به شمار می آید باز هم سرسخت بمعنی آنست که
درطول تاریخ چه توهین های نبوده که هموطنان هندونژادوهندی اعتقادماندیده
باشند. لباس این مردم شریف رابه زرد واشتراک آنهارادربسی مسایل محیطی محدود
می ساختند.
درمکاتب کابل اطفال معصوم وبیگناه هندو ،ازجانب اطفال بی تجربه گاهگاهی
بباد تمسخر قرارداده می شدند. اگرچه کلمه «لالا»معنی خوبی دارد ،ولی
گاهگاهی بشکل استهزا استعمال میگردید.
از سر مردم هندوها جزیه گرفته می شد،ومردم هندوی مان در افغانستان همه
رامتحمل می شدند والبته اینهامشتی از نمونه خروار، مشقت های می باشد،که
درطول تاریخ برادران هموطن هندوی مابدان مبتلابودند،ولی با آنهم زبان،دین
ورسم رواج شان را حفظ داشته،و خوبتر ازهمه اینکه به همه مراسم مردم
افغانستان آشناودرکلیه آن اشتراک میکردند.
درمحیط هایکه رهبران دینی هندوها تشریف دارند،آنها بزودی وبه آسانی به دین
های دیگر معتقد نمیگردند. ولی کسانیکه دراقلیت بسارخورد حیات بسربرده
ورهنمایان مذهبی ندارند،بالاخره تحت تاثیر محیط آمده،با همسایه ها می
پیوندند. درنیم قاره هندوماحول آن چهاردین عمده وجوددارد،البته درآن سرزمین
های بزگ ادیان کوچک دیگر موجودمی باشدکه شرح وبسط آنها دراین مقاله گنجایش
ندارد. وچهاردین بزرگ عبارت اند از:
1. دین هندوی
2. دین جاینی
3. دین بودایی
4. دین سیک
دین هندویی یکی ازقدیمترین ادیان جهان می باشد وتاریخ آن به
یکهزاروپنجصدسال پیش از میلاد مسیح تخمین میگردد،این دین شکل خودجوش
راداردوطبیعت پرستی ازامهات عقاید آنهابشمارمی آید.
اگر چه تمدن مردم هند بمانند مصرازنگاه تاریخ نویسی موثقیت ندارد،ولی
درقدامت کم ازمصر نمی باشد. درمتون قدیمه دین هندویی مشاهده
میگردد که پیروان آن آیین به طبیعت پرستی و پیرو کتاب «ریک ویدا» که درآن
به حدود هفتادوشش موضوع چون،خورشید،ماه،آسمان،باد،باران،آتش وغیره می باشد
که هرکدام به هندوان الهه های خاص بشمار می آیند.
دین هندویی مراحل مختلف را طی نموده واین دین توسط یک رهبر ویاموسس اساس
گزاری نشده است. معتقدان آیین هندویی عقایدشان رابا فلسفه آمیخته اند.
اوپنیشاد را که داراشکوه قادری فرزند شاه جهان امپراتور
هندوافغانستان شرح وبسط داده است،یکی ازمراحل دین هندویی را درحقیقت به
تحلیل گرفته است.
دوم:دین جاینی
دین جاینی ،زیادتر یک مذهب ریاضت معرفی شده است،اگربه فلسفه این آیین متوجه
شویم دین جاینی درحقیقت یکی ازمشتقات دین هندویی است که به بانی آن
مهاویرادرحدود قرن ششم پیش ازمیلاد می زیسته است. مهاویرااصلا فرزندیکی
ازراجه می باشدکه تاسن سی سالگی حیات شهزادگی وبعداز آن تارک دنیا مینماید
. بریاضت می پردازدوکتاب شریعت اوپیروانش رادرآیین جاینی استحکام می بخشد.
مهاویرا که اکنون پیروان کمتر دارد،معاصربودای بزرگ است که اگر زندگینامۀ
هردومطالعه گردد بسی مشابهت های دارند. چون،هم عصر بودند،هردودرآغازحیات
شهزادگی داشتند،هردوبه گوشه های دورازجوامع به ریاضت پرداختند و.
. . . . . . .
سوم:دین بودایی:
آیین بودایی یکی ازادیان بزرگ جهان است،اساس گزار این دین گواتمه بودا که
فلسفه اوزیاده ترجنبۀ اخلاقی داردمی باشد. بودانیز بمانند مهاویرا درحدود
پنج سده پیش از تولد حضرت مسیح ظهورکرده است ودین بودا نیز درحقیقت ازجمله
مشتقات دین هندویی بشمار می آید. درجهان
امروز دین بودایی صاحب پیروان بسیارزیاد می باشد.
چهارم:دین سیک:
بنیان گزار این آیین گرونانک است،قدامت این آیین چندان طولانی نیست وعمرآن
درحدور پنجصدسال تقرب میابد عمده ترین پیروان این دین درایالت پنجاب
هندوستان است،شمایلی سیک ها بادیگرهندوان خصوصادردستار وطبیعی گزاشتن موی
سرتفکیک میکردد.
نانک که شخصیت داناوصاحب معلومات زیاد درخصوص ادیان بود،به دین اسلام علاقه
مند وازدین اسلام درآیین خویش بهره ها برده ویکی ازراهای موفقیت او سیک
ساختن یکی ازقاضیان مسلمان بود که پیرو نانک گردید،ومسلمان وهندوهردو،نانک
رامنحیث یک مصلح پذیرفتند،چنانچه شاعرفارسی مقام نانک رادرمیان مسلمان
وهندو چنین میاورد :
چنان بانیک بدخوکن که بعدازمردنت عرفی
مسلمانت بزمزم شویدوهندوبسوزاند
«عرفی شیرازی»
تاریخ ،تاریخ است،بهر حالتیکه باشد از گذشته بحث مینماید،مردمان هند درطول
تاریخ پیش ازاستیلای انگلیس ها بافاتحین صلح جووممالک مختلفه راجه
هاوپیشوایان هند،آمیزش خوبی راپدید آورده بودند، درآغازبافتوحات محمدبن
قاسم عرب ومحمود غزنوی مقاومت های رابه خرچ دادند،امابعد ها یک آمیزش خاص
درمیان هندوان ومسلمانان بمیان آمدکه عبارت از ارتباط مستقیم هندوان
باممالک مختلف اسلامی بانفوس فعلی درحدودیک هزارودوصدملیون،هم چنان یک حیات
مشترک با مسلمانان نیم قاره که جمله خون هندی دارند و آمیزش زبانهای تورکی
وفارسی با زبان هندی،زبان زیباتی رابمیان آوردکه این نگارنده نام آنراگفته
ام که از پدر، فارسی ومادر، هندی یعنی شیروشکرمی باشد،این زبان بنام کلمه
تورکی«اردو»مسمی شده که درزمان نورالدین جهان گیر تیموری شکل یک زبان رسمی
را درسرزمین هندی بخود گرفت .
زبان اردو درسابق بنام زبان«ریخته»مسمی بود،وازآنجایکه این
زبان ازآغازفتوحات محمودغزنوی که اردوی اوبه زبان های تورکی و فارسی صحبت
میکردند وبه آن نسبت مستقیم داشت داده شد،
زبان اردو که اکنون زیاده تر زبان مسلمانان نیم قاره میباشد،بعداززبان عربی
دومین زبان عمده ای اسلامی در جهان اسلام بشمار میرود.
مردم نیم قاره عادت دارند که با زعمای که ازخارج هندوستان آمده وبرآنها حکم
میرانند اگرروش وکردارشان موافق حالشان باشد، طبق سنت به ادیان هندی صلح
جویانه رفتار مینما یند،وخوب میدانند که وقتی فرا میرسد که آن بیگانگان
ومهاجمان در خاک سحرآمیز هند کبیرهضم میشوند وزبان ورنگ ورسم ورواج هند
برای شان تاثیر مینمایند و میشوند هندوستانی، وبدینصورت هندوستان بمانند
اضلاع متحده آمریک، از ورود مهمانان ، دانشمند وعالم استفاده مینمایند و
روزی میرسد که همه اتباع اصلی محسوب میگردند.
ممالک که ازمهاجمین بیگانه درطول تاریخ عقده میگیرند،بصورت قطع منطق قوی
ندارند زیرا تاریخ،تاریخ است،زیرادرآن وقت ها مردم فعلی حیات بسر نمیبردند
و قصور از آنها بر سراخلاف شان جایز ندارد.
مثلا هیکلهای محتشم بودا درافغانستان. بزرگترین افتخارما بوده ولی،ناروایان
تاریخ آنراازمیان بردند،بعداز صدسال انتقام گرفتن آن از اولاد تخریب کننده
گان بیجای است. مسجدا یا صوفیه که باری مرکز اعلی نصارا بشمار
میرفت،ولی بعداز فتح تورک ها در حکومت سلطان محمدفاتح،شکل مسجد واکنون صورت
موزیم را بخود گرفته است،دوباره گرفتن آن وآباد کردن آن ارزش قدیم راندارد.
بعضی اشخاص میخواستند که هیکل بزرگ بودارا دوباره آباد نمایند،واین یک
مفکورۀ مزخرف وبی ماهیت است،زیراکار ومواد همان هنرمندان هفده صدسال پیش
بودای افغانستان با عقاید شان اهمیت داردونه هیکل ساخت مواد کانکریتی و
لوله های آهنی فعلیه،مگرجای ومحل وموقعیت هیکل همان قدسیتی را که درنزد
بوداییان افغا نستان داشت بجای خود است.
هندوهای هندوستان در نهایت درجه کار غلطی رانسبت تخریب مسجد بابری کردند
زیرا آن جزو تاریخ و از شهکارهای امارت پنجصدسال پیش هندوستان بشمار میآمد
والبته آن کار،کدام کار شجاعت پیشگی و مردانگی بشمار نمیآید.
همان آبادانی یا تعمیر بابری را که به بابر شاه موسس بابریان یا تیموریان
بنام مسجد بابری آباد کرده بود،کواسه او شاه جهان بنام خانمش«تاج
محل»یکی از عجایبات هفتگانۀ دنیا را بنا کرد،نباید آنرا هندوها بنام شهکار
یک مسلمان ویا یک بیگانه از میان بردارند،زیرااکنون جهانیان زمانیکه هند
میگویند فورآتاج محل به دماغ هایشان تداعی میگردد،همچنان صدها بنای زیبای
دیگراز یادگارهای تورکان بابری تیموری وغوری در آن مملکت پهناور به مشاهده
میرسد ونبایست آن مسجد زیبا تخریب می شد.
احمدشاه فرزند ظاهرشاه زمانیکه ریس هلال ا حمرکابل بود، کوتی لندنی ساخت و
یادگار انگلیس هارا درکابل تخریب و از میان برد، وکمر تاریخ کابل را برید،آن
کوتی بسیار تاریخچۀ زیبا داشت وتا وقت فرارش احمدشاه نتوانست حتی نیمه ویا
صدم آنرا در مملکت بگذارد. با تاسف زیاد،قابل یادآوری است،که دروازه قلعۀ
بست که ازیادگارهای بسیارزیبای عصر غزنویان بود، ندانستیم که حکومت خود
مختار وبی احساس کابل نظرکدام مورخ درباری را بجای ترمیم،توسط کانکریت
تجدید نمود وتمام ماهیت دیزاینه،طراحی وریزه کاریها ونزاکتهای دوران ساخت
اصلیش را ازمیان بردند.
شده میتوانست سرک موتررو را چند متر دورتر از آن بشکل نیم دایرۀ آباد
میکردند،وهنرمندان را وظیفه میداند که بصورت علمی با همکاری آرکیالوجیستهای
خارجی،شکل اصلی راجان تازه میبخشیدند،واحسرات.
همان قسمیکه هیکل بامیان وصدها بتخانه رااز میان بردند،آن رواق زیبارا هم
درحقیقت معدوم کردند،و از تجدیدآن هیچ نوع اثری از اصلیت وقدامت وطرح پیشین
آن به مشاهده نمیرسد.
شهنشاهان بابری تیموری در سرزمین پهناور نیم قاره،بجز از اورنگ زیب عالمگیر
که در خصوص دین اسلام سختگیر ودر پی تقویۀ ان تلاشها داشت،اما دیگر اولادۀ
بابرشاه وصیت نامۀ بابرشاه راکه به همایون فرزندش نوشته بود،درحکومتهای
خویش سرخط روش های خود و مردم هند قرار داده بودند.
نواسۀ بابرشاه جلال الدین اکبر،که از مسلمانان با احساس وازدانایان عصرش
بشمارمیآمد،بخاطراتحاد مسلمانان وهندوان،مفکوره«دین الهی»را از طریق علما
وفقها وفلاسفه بمیان آورد،ویکی ازاولاده او دارا شکوه فلسفه دین اسلام
رابافلسفه دین هندی مقایسه کرده،ودرنتیجه،گفت که روشها ازهم فرق ودرانتها
درخداپرستی مشابهت دارند .
بابرشاه به فرزند خود جهت احترام به دین هندوها چنین وصیّت کرده بود:
«933هجری بهادرغازی بادشاه ظهیرالدین محمد بابر:وصیت نامه مخفی ظهیرالدین
محمد بابر بادشاه غازی بشاهزاده نصیرالدن محمد،همایون طول عمره،به استحکام
سطنت نوشته شد،ای فرزند مملکت هندوستان ازمذاهب مختلفه مامور است حق
سبحانه تعالی آن بتوکرامت فرمود باید که تعصبات مذهبی راازلوح دل پاک نموده
موافق طریقت هرمذهب معدلت کن خصوصآ از قربانی گاوبپرهیز که تسخیرقلوب
هندوستان است ورعیت این ولایت واحسانات پادشاهی وابسته شود ومنادرومعبدگاه
هر قومی که زیرفرمان پادشاهی است خراب مکن چنان عدل گستری اختیارکن که شاه
ازرعیت ورعیت ازشاه آسوده شود،ترقی اسلام ازتیغ احسان بهتر است نه ازتیغ
ظلم وازمناقشات اهل سنت شیعه چشم پوشی کن والی ضعف اسلام موجود است،ورعیت
مختلف القلوب رابه حکم اربع عناصر قایم کن که جسم سلطنت از امراض مختلفه
ایمن باشد-کارنامه حضرت امیرتیمور صاحب قران پیش نظر باید داشت که با مور
شهریاری پخته شود. وماعلیناالابلاغ –یکم جمادی الاول 935ه».
این است روش شهریاری واحترام به رعیت ومردم،وما درافغانستان بدبختانه
ازسالها باینطرف مشلات زیاد،بارهبران وحکام خود داشته ایم، اهل تشیع
رابیگانه از اهل تسنن دانسته اند ،هندوان ر،هندو وبیگانه ،تورک وتاجیک
وهزاره وپشتونر، ازهم متفاوت دانستند . وهرکدام ر،ازهرطریقی بگوشه ها
وانزواها وادار کردند،وتاریخ هریک رامسخ،تحریف ویا درپردۀ پنهان نگهداشتن
. تاریخ واقعی یک ملت،مایه سربلندی وراه خوبی شناسایی او درحلقات داخلی
وخارجی می باشد،هرفردی از جامعه حق دارد که درقطار دیگران بقرارقانون
مساوات بشری حیات بگزراند ولی افسوس که مورخین م،حکام م،اقوام ما ویک تعداد
دیگردراین دنیادرتلاش لگد کوب یک دیگر اند.
گفتنی است که یکتعداد ازنویسندگان وطن ما عادات وکرداربعضی ازنویسندگاه لاف
زن همسایه هایمان را تعقیب مینمایند . ونیمی دنیارا مربوط خود وکشورخود
میسازند، وعلمای جهان را هم بی تردیدمربوط حدودلایتناهی خاک خود می
پندارند یکی از شعرای شیرین سخن فارسی دری افغانستان به اسم " استاداسیر"
ازینکه دوستان ایرانی ما مولانا ، البیرونی
، ابن سینا ، فارانی
ودیگربزرگان را مربوط بخود میدانند ، چون شاعراست وحساس می باشد به سطوح
آمده لاجرم شعری را سروده که تنها دوبیت ازآن طوری نمونه آورده میشود :
خداروزی که پیداکرده دارا واسکندررای
به هردو داده این نعمت که مام باب ایرانی است
"اسیراین طنز را بنوشتم ازآن روز میترسم
خداناکرده گویندم که این نابابا ایرانی است"
( نقل ازمجله نشریه زن شماره 141 کانادا)
مردم ما میگویند که موسیقی مردم افغانستان به مردم هند تاثیرکرده وچونکه
موسیقی ما به هند رفته پیشرفته های آنها مربوط به فعالیت های موسیقی دانان
افغانستان است ، آفرین به جرات کسانیکه این نوع حکم را صادرمینمایند وسند
شان فقط خیالات ، احساسات وتفوق طلبی است وبس.
زمانیکه سلطان محمود غزنوی طبق سنت کشورکشایان قدیم که هرکسی به هرملکی
حمله میکرد او به نیم قاره هند ویاخاک بزرگ و وسیع هندوستان حمله نمود.
البیرونی فیلسوف دربارکه اصلا زاد گاه او شهر بیرون ازبیکستان فعلی میباشد
با محمود ولشکر او همراه بود، وی کتابی را بنام "مال الهند" تالیف
کرد ودرآن ذکرکرده است که هنرمندان موسیقی هند را دیده است، ومردم هند آنها
را "چندالان " می گفتند وچون دین هندی با موسیقی آمیختگی دارد و دین هندی
که قدامتش اقلا هزارسال پیش ازحمله شهنشاه محمود غزنوی میباشد.
از آن باید بدانیم که هندوها ازخود موسیقی داشتند و موسیقی بسیارپیشرفته
وطوریکه گفته آمد چندالان هنرمندان مسلکی بودند و قدامت زیاد داشتند
ودانسته نمیشود که ما چطور از افغانستان موسیقی را به هند برده ایم، اکنون
شما درخاک هند بروید و ببینید ومشاهده بفرمایید که درهرشهرموسیقی نوازان
بحدی زیاد می باشند که شما ر آنها کارآسان نیست و از جانبی دیگر خداوند بر
آن مردم حنجره خاص بخشیده است .
با اعتماد
زیاد میتوان گفت که موسیقی درهند پیش ازبمیان آمدن آیین هندی وجود
داشته و قدامتی موسیقی را حضرت مولانای بزرگ که درسماع با موسیقی ذکرخداوند
را بجا میآورد چنین میفرماید:
مرا تامحرم آن رازکردند
بگوش من زغیب آوازکردند
نفس درقالب آدم نمیرفت
درون سینه اوسازکردند
امیرخسرو دهلوی ثم بلخی که درخاک هند تولد شده و خدمات زیاد وابتکارات بی حد
واندازه را درموسیقی وارد نمود وی درهند زاده شده و موسیقی را ازآنجا آموخته
درست است که نصب افغانی دارد ولی او موسیقی را ازافغانستان به آنجا نبرده
است ، امیرخسرو خودرا هندوستانی میگوید به این شکل:
ترک هندوستانی ام من هندویی گویم جواب
شکرمصری ندارم کزعرب گویم سخن
پدر امیر خسرو ازتورکی زبانان نهرین بغلان است و درین باره مقاله نگارنده
درچند جای به طبع رسیده است، امیرخسرو درقسمت قدامت موسیقی به مانند
مولانا جلال الدین بلخی چنین فرموده :
آن روز که روح پاک آدم به بدن
گفتند درانمی شد ازترس به تن
خواندند ملایکان به لحن داوود
درتن در، درآدرتن ، در تن
درکوچه خرابات کابل اکثر هنرمندان وطن ما ریشه کشمیری و لاهوری و بلااخره
هندی دارند ودرین باره درکتاب " پیرخرابات " نگارنده این سطورشرح وبسط داده
است ، زمانیکه دروطن ما چند هزار نفر محدود حیات بسرمی بردند درخاک هند چند
ملیون نفوس با موسیقی در ذکرمعبود های خود مصروف بودند ، نگارنده این
سطوردرمورد موسیقی افغانستان وهند در قضاوت افکار دو استاد موسیقی ، استاد
ترانه ساز واستاد خیال و نیزدرکتاب "لتامنگشکر" تحریرنموده ام .
شاعری دربارۀ رسم تاریخ وتاریخ سازی چنین سروده است
رسم تاریخ جمله تکراراست
اندرکارها
تاچه زایدعاقبت رسم واین
تکرارها
بس حوادث چشم مابیند که
نوپنداردش
لیک چشم پیر دنی،دیده
آنرابارها
پایه تاریخ راخشت وقایع کرده
است
وین بنای کهنه ای رامنشیان
معمارها
من ندانم راستی ماهیت تاریخ
چیست
چیست حاصل زین همه تکرارها
تذکارها
ازیک طرف علامه اقبال لاهوری که نسبآ هندووبعدآاجدادش به اسلام
گرویدند،میگوید:
نه افغانیم ونه تورک وتتاریم چمن زاریم وازیک نو بهاریم
تمیزرنگ وبوبرما حرام است که ماپرورده یک شا خساریم
مگردرکابل که قزلباشان با فرهنگ ودانشمند، حکام بیسوادکابل را آیین حکومت
داری تدریس میکردند. وچون چراغ درفرهنگ وتقویه آن روشنی می بخشیدند،برای شان
این بیت راساخته اند:
بروباش وبروباش وبروباش
بروپس مانده ای تورک قزلباش
وبازتاجائیکه تاریخ بماگواهی میدهد،حکام بسیارقدیم کابل وماحول آن همه تورک
هابودندوبجزازآنهاتاکنون ازحکومت های دیگرملیت هاتنهاهندوهاراداریم،این بیت
ذیل رابرای شان کفته اند:
غریبی گربیامهمان من شو
اگرتورکی به تورکستان خودباش
ولی استاداحمدعلی کهزادمیفرماید:سلاله های شاهی کابل راتورکی شاهی وبرهمن
شاهی تشکیل میدادند. البته گفته های بالا را از خلاف نویسی مورخین
آغازنمودیم، چونکه باید تاریخ ازروی حقیقت نوشته شود واز روی احساسات
باید تحریر نگردد،و درتاریخ باید غلو نیاید، در عصر حاضر زمانیکه نوشته های مورخین
همسایه غربی را میبینیم که می نویسند، آریان، جمشید،یم، خراسان بزرگ،ایران
بزرگ،که همه بجزازلاف وگزافه گویی چیزی دیگری نمی باشد،وازافسانه وتصورات
خیالی تاریخ ساخته اند. درحالیکه آن مملکت باستانی ضرورت به اینقدرمبالغات
نداردوبهترآنست که هرچه است همان تحریرگردد. دروطن ماازاین نوع مبالغات
وتحریفات زیادبمشاهده میرسد،مثلآمرحوم میرمحمدصدیق فرهنگ درکتاب «افغانستان
درپنج قرن اخر»چنین می آورد:«هنگام گشوده شدن خراسان به دست مسلمانان،بخشی
بزرگ ساکنین این سرزمین رامردمانی تشکیل میدادندکه ازشاخۀ هندوواروپایی
نژادآرین بودوبعدآبه نام تاجیک شهرت یافتند،علاوه برتاجیکان درآن هنگام
اقوام دیگری هم درخراسان زیست میکردند،که ازبقایایی مهاجمین سابق بودند
وبرخی ازمردم خانه بدوش محلی ماننداجدادپشتون هاوبلوچ هاونورستانی کنونی»
(ص 52 و53).
بیایید منحیث منصف بدون در نظرداشت هموطنی وبرادری قضاوت نمائیم وبگوئیم که
آیاجناب مرحوم فرهنگ میدانسته که حدوداربعه خراسان
کجابوده،آیااجدادوبرادران پشتون مادرکدام جاهای خراسان خانه بدوش وبی وطن
میگردیدند،فکرنمیشود که درآن وقت نفوس پشتونها ویا قبایل دیگرزیادمی
بود،همچنان،جناب مرحوم فرهنگ بی مسولانه اکثریت مردم خراسان ر،ازشاخه هندو
واروپایی ازنژاد آرین که بعدهانام تاجیک راگرفتنند،میداند. درحالیکه تاجیک
ومنطقه که تاجیک هادرآن حیات بسرمی برند ازصفحات شمال کابل می آغازد ازطریق
بدخشان تا مناطق اطراف شهر دوشنبه دوام مینماید،هم چنان بداخل خاک
اوزبیکستان کنونی تاجیک هازیاد اند،وتاریخ بساردقیق کلمه تاجیک هنوز روشن
نیست وکلمه تاجیک سالها بعدازورود اسلام بمیان آمده است
. مناطق هرات که
اصلآ آن ساحه خراسان است گفته شود مردم آن بنام فارسی زبان یاد میگردیدند
وقدامت فارس وفارسی زبان بسار قدیم است. قابل یاد آوری می باشدکه یک
تعدادایرانی ه. هنوزدرکلمه تاجیک ونسل ونسب تاجیک بدیده شک نگاه
مینمایند،چنانچه دراین اواخرتست های (دی-ان-ای)قدامت آنها وارتبا ط آنها
راباقبایل قرغزوقره قلپاق منتهی میدانند ،کلمه تاجیک جدید است ولی قوم
تاجیک قدامت دارد. مرحوم فرهنگ همینکه میگوید درخراسان این قبیله
یاآن قبیله حیات بسر می برند، نمیگویدکه منبع وسرچشمه گفتارشان ازکجاست
ومنظورشان از کلمه «مهاجمین»باید کی ها باشد؟جواب اینست که آن مرحومی کلمه
ای را که نخواسته بگوید عبارت از تورک است،درحالیکه تورک ها مهاجم نبودند
وآنها بیش ازهزار سال ازآن تواریخ درخراسان واطراف آن سکونت داشتند،خراسان
عبارت ازشرق است وبنام کدام قوم ارتباط ندارد.
سوال عمده دراین است که وقتیکه مسلمانان عرب به خاک خراسان حمله
کردند،خراسان عبارت ازکدام مناطق بودوباید مشخص میگردید.
درمنابع معتبرعربی که دانشمند فرزانه ونویسنده توانا آقای غلام سخی سخا
طوری که درسا یت ها نوشته خوانده می شود که درمقابل اعراب در کابل دوطایفه
مقاومت کردند یکی تورکان ودیگری هندوان که استاد کهزاد آنراتایید مینماید.
اگرچه موضوع بحث دراین اوراق عبارت از هندوان افغانستان به صورت کل می
باشدولی بهتر آنست که توجه خود را دراینجا به کابل که مرکزعمده بوده مبذول
داریم.
آقای فرهنگ نام«هندوها»رابصورت کل ازمیان برداشته ونخواسته که مردمان بومی
هند ونژاد وطنی راشریک دیگران بسازد،واینست تاریخ نویس زبده وطن که
زیراحساسات رفته ونتوانسته تاریخ پرکیفیت وطن راباحق نویسی هایش شکل واقعی
بدهد . درتواریخ عربی وغربی تاریخ کابل وجنگ های خونین کابلیان بسیار زیاد
تحریر یافته است.
استاد علامه عبد الحی حبیبی،یفتلی ها را به شکل هفتالی وهپتالی می آورد که
بتواند ازآن «ابدالی»رابدست آورد وآنها راپشتون بسازد،وبصورت عموم همه را
آریایی میاورد تاکه پشتون هارا ارتباط به آریایی بدهد،درحالیکه سوال آریایی
بودن پشتون ها تااکنون حل نشده است وباید گفته شودکه اصلآابدالی ها کدام
طایفه ازپشتون ها نمیباشد. مرکز اصلی یفتلی هادرافغانستان ازشهرفیض آباد
بدخشان بشمول تخار تابه قندوز میرسد که حکومت داری شان درکابل درکتب زیاد
آورده شده است. یفتلی ها تاکنون در مناطق یاد شده خود را یفتلی
میگویند وزبان شان ترکی میباشد.
شخص خودعلامه حبیبی می فرمایدکه «کوشانی ها که بقایای شان یفتلی ها می
باشد»اصلا ازقومی سیتی ویوچی ها ازاویغورستان ویاختن(تورکان ختن)وبنام هون
های سفید شناخته شده اند،که مورخین بصورت کل برآن مهر تایید میگزارند،ولی
استاد محترم ناقرا رانه دربعضی نوشته های دیگر سعی مینمایدکه این هون های
سفید، را که اجداد تورکان هزاره می باشند، به پشتون نسبت دهد. دربالادیده
شدکه مرحوم فرهنگ میگویدکه قوم پشتون وبلوچ که اریایی باشند وبوقت هجوم
اعراب خانه بدوش بودند پس چطورمنطق قبول مینماید که رتبیل شاهان وکابل
شاهان که اجدادشان صدهاسال درکابل حکم را ندند خانه بدوش باشند.
دربالامتذکرشدیم که کابل شاهان جمع کثیرشان بودیست بودندولی ازنسل کوشان
ویفتل درکنارانهاهندوهابمقامات حکومتی میرسیدند ووزرای چون کالرباهندوهای
دیگرمشترکا درکابل حکم میراندند.
دانشمند محترم جناب اقای غلام سخی سخادرسایت وزین ففتا به صفحه بیست وپنج
می اورد :« درمنابع مختلف به خصوص اثربزرگ «مال الهند» ابوریحان البیرونی
درباره فرمانروایان کابل (شاهان تورک) بحث نموده است که برپایه قول
البیرونی شاهان تورک که در کابل وگندهاراحکومت مینمودندخودرا ازاخلاف
کنشکامی دانستندوانهابه مدت شصت نسل دراقتداربودند». اولین پادشاه
شان"برهتگین"واخرین انها"لکتورمان"نام داشت,حکومت شصت نسل تورک رادرکابل
استادحبیبی نیزآورده است.
ناگفته نبایدگذاشت که وزیرآخرین پادشاه تورک کابل یالکتورمان بنام "کالر"که
برهمن بود,شاه را ازقدرت برانداخت وخودیک حکومت هندویی رابجای آن
برقرارنمود. ازواقعه فوق معلوم است که هندوان درمنطقه زیادبوده اند وبدون
موجودیت تعدادزیاد
هندوها,امکان یک کودتابسیارکم میباشد.
گفته های بالا وتبصره های مثبت ومنفی،بخاطر ارج نهادن برکتاب پر
بهاوباکیفیت دانشمند هموطن گرامی وفرهیخته مان جانب ایشرداس است،که
زیرعنوان «ماباشندگان دیرین این سرزمین »تهیه وترتیب داده جایش تاکنون خالی
بوده،زیراگوشه مهم تاریخ وطن راروشن می سازد ونشان میدهد که هندوان
افغانستان ازمردمان قدیم وباشندگان افغانستان مخصوصا کابل می باشند.
جناب ایشرداس اززبان مرحوم استاد احمد علی کهزاد می آوردکه،ابوریحان
البرونی سلاله های شاهی کابل رادرزمان موردمطالعه به دونام ونشان یاد میکند
یکی«تورکی شاهی»ودیگری«برهمن شاهی »(ص اول ماباشندگان) نمیدانیم که در
افغانستان،چرا حکومت ها ودانشمندان دربارۀ موثقیت تاریخ خودمان چشم پوشی
ویا بی اعتنای دارند،درمکاتب مان نه کنیشکای بزرگ تدریس میگردد ونه تورکی
شاهیان وهند وشاهیان،آیا این بخاطر تبعیض است،یا کم معلوماتی ویا مسخ تاریخ
وفرهنگ وطنمان افغانستان؟
وقتیکه ما صفحات تاریخ وطنمان را مطالعه میکنیم،زیاده ترمردم سرزمین ما
درقدیم معتقدان ادیان بودیزم وهندوایزم بودند که بعدها سیکیزم نیز بر آن
علاوه گردیده است. اجداد تورکان هزاره که عبارت از هونهای سفید
میباشند،نیزبه ادیان هندی اعتقاد داشتند وچه رسد به کسانیکه هندو نژاد
اند،ودیگر اینکه در خصوص تورکان میخوانیم که از قدیم الزمان در خاک وسرزمین
مان افعانستان حکم راندند ووجه مشترک هندوها وتورکان همانا داشتن خاک ومذهب
مشترک میباشد.
اگر به اناتومی مردمان قدیم کابل متوجه شویم،در اطراف شهر کابل که چندان
آمیزشها با هندوها صورت نگرفته است،چهره های شان به نژاد زردگونه با آمیزش
سفید به مشاهده میرسید،ولی درداخل شهر چهره های مردم به شکل گندم گون
وسبزینه بسیار زیبا وقشنگ نمایان میشود،چونکه آمیزشها در میان خاصتآ تورک
وتاجیک وهندو ازسالیان گذشته برآنها اثر داشته است.
در سطور بالا اشاره شد که هرانسان حق مشروع دارد تا نسب وزریاد خودرا دوست
داشته وافتخار نما ید،تا حدیکه حقوق دیگران را پایمال نکرده وتفوق طلبی
ننماید،اگرچه آمده است:
پشت نام پدر چه میگردی پدر خویش شو
اگر مردی
بیت بالا میرساند،بهتر آنست که شخصیت انسان معرف وی باشد وباید انسان بعد
از خداوند به خود متکی باشد. ولی جوامع از خود قید وبسط های دارد که
آنرا نارم های اجتماعی میگویند وبرای هر فرد لازم است که از آن نارم ها
پیروی نماید تا تطابق ها در میان جوامع بمیان آید ویک حیات مشترک صورت پیدا
کند.
گفتیم که در صفحات شرقی وجنوبی افغانستان که در حقیقت کابلستان در وسط قرار
دارد،مردم هندی آمیزشها داشتند وتا کنون دارند.
خاک مشترک بشکل بسیار دلچسپ وجود داشته،چونکه کنیشکای بزرگ،پادشاه کابلستان
درتا بستا ن تخت نشینی اش را دربگرام کابل ودرزمستا ن درتاکسیلای پنجاب
انتخاب نموده بود.
یکی از دلایل بسیار عمده ومهم ما به ار تباط با هندو ها
،یادگارهای مذهبی
ومعابد بتخانه هامی باشد،اکر چه درصفحات شمال شرقی افغانستان یا کوهساران
بدخشان وسرزمین قطغن. آثارمذهبی هندوی وبودیزم وسیکی کمتر بمشاهده می
رسد ولی نوبهار بلخ وبامیان ازامهات نشانه های برهمنیزم درشمال بشمار
میآید،وازآن برمیآید که آمیزش مردم افغانستان با مردم هندوستان
آنقدرزیادبوده که حتی خارج از حدود کابل ویا جنوب وشرق، تاثیرات مذهبی وجود
داشته است .
بنابراصطلاح ارواح شاد استاد داکتراحمدجاوید«دوشاهدخاموش»وسرخ بت وخنک بت
ویاشاه مامه وسلسال به ارتفاع 53و35متروقتی درکوه بامیان تراش شده اند,که
مذهب بودیزم درافغانستان باهمه قدرت خودقرارداشت.
اکنون آن بت های باعظمت تخریب وویران شده است،بوقت های قدیم درطلوع آفتاب
باچهره هاورنگ های سبز وسرخ دامنه زیبای بامیان رابادادن شعله ها کیفیت
اعجازی تولیدمینمود،وکسی نمیداندکه چراپنجاه وسه وسی وپنج اگرمعکوس گردند
عین اعداد بمیان میاید,این موضوع درسفراین نگارنده به هند درمیان هندوهای
مورخ ومذهبی به بحث های بسیارطولانی انجام یافت.
حالا که هیکل با عظمت بامیان بعد از تخریب،قلب ملیونها پیروان بودارا جریحه
دار ساخته است،اگر بوداییان خواسته باشند،جهت پرستش آنرا تجدید نمایند
میتواننددرکناراندک دورترازاصل موضع هیکل قدیم سمبول آنرابسازند،ورنه همین
حالت تخریب جهت اینکه کیفیت دینی وکیفیت تاریخی داردباید،بدون تجدید حفظ
گردد.
یکی ازنشانه های اعلی دیگرم،درموجودیت وقدامت هندودرافغانستان کوه آسمایی
میباشدکه به گفته دانشمندارجمندمولف کتاب «ماباشندگان دیرین این
سرزمین»جناب ایشرداس «کلمه آسمایی درزبان هندی«مادرامید»ویا«الهه
امید»معنامیدهدکه گذشته این عبادتگاه چون تاریخ افغانستان عزیزکهن ودیرسال
است»(ص 21)بنگریدکه قلب افغانستان کابل است ودرقلب کابل،کوه مان ،نام
هندویی داردوآن نام درزمانه های پیش ازمیلادگذاشته شده است،آیاازآن نمیتوان
استنتاج کرد که هندودروطن ما ریشه دیرین وطولانی دارد؟
جناب ایشرداس تنها پانزده عبادت خانه رادرکابل معرفی می دارد وچه رسد
درمناطق شرقی وجنوبی وجنوب غربی .
درکتاب تالیفی جناب ایشرداس که یکی از نایابترین کتابهای تاریخ افغانستان
می باشد. بسی چیزهای دیگری رامیخوانیم که ازتاثر زیاد وحسرت
بیشمار،سرشک دیده چون سیل ازچشمان می ریزد.
زیرااین قوم دیرین،که سالها حکام کابل بودند،وعضویت اصلی جامعه مان را
دارندازسال هاباینطرف زیرشکنجه های گوناگون قرارداشتند،ومردم بی خبر
ازتاریخ،هم وطنی وزندگانی مشترک،آنهاراتوهین وزیرفشار های گوناگون به
نامهای مختلف چون هندو،ولالا وغیره یاد مینمودند،درحالیکه کلمات هندو
ویالاله ولال، نزدخودهندوها شاید تقدس داشته باشد،ولی مردم بسی اوقات آن
کلمات رابه باد استهزاقرارمیدادند، درین باره ازخوانندۀ محترم التجا میرود
تاکتاب «ماباشندگان دیرین این سرزمن»رابخوانندوبدانند که مادروطن خودعدالت
اجتماعی وقانون عدالت ومساوات نداشتیم وتااکنون نداریم وچنانجه که
درسطورقبلی این مقاله به حقارت تاریخی مردمان عزیز تورکان هزاره اشاره
گردید.
سوال اینجاست که اگرهندوهای افغانستان،که یکی ازباشندگان اصلی افغانستان می
باشند وپیروان نیمقاره وغیر مسلمان اند ،با آنکه درهمه حقوق مساوی
بادیگرمردم باید بشمار آیند ، آیا تورکان هزاره مسلمان وهم دین ما نبودندکه
بالای شان جفا ها صورت گرفته است . ازاینجامعلوم میگرددکه درتاریخ
اواسط ومعاصرافغانستان م، چه بدیختی های نبوده که تابعین این خطه ندیده
باشند.
درهمه قضایای ناگواردرافغانستان همانطور یکه مردم غیرهندوی افغانستان
متضررشده اند هندوهای افغانستان نیزبرابر به آنها مشکلات دیده اند،بوقت
هجرت بعدارتهاجم روسها هندوها بخاطرهم مذهبی وهم خونی درهندوستان وصدها
منطقه جهان آواره شدند ،مثلیکه،یک تعداد فارسی زبانان واهل تشیع بخاطرهم
مذهبی وهم زبانی به ایران رفتند وتعداد دیگری درتورکیه جهت هم زبانی وهم
مذهبی پناه بردند ولی هیچ یک ازآنها ازکشورهای مهمان
. دل خوش ندارندهندوهای چون استادفقید پران ناتهه غنیمت ویک تعداد
دیگر،دردیارغربت ولوکه هندوستان هم که میبودتادم مرگ محبت زادگاه خویش
افغانستان راباخود داشتند.
خداوندروح مردگان تجارپیشه هندوی افغانستان راشاد داشته باشدکه درتقویه
بنیه اقتصاد مملکت مان کارهای اساسی را انجام دادند،واردات وصادراتی راکه
گروهای هندودرافغانستان انجام دادند،ازخدمات زرین تاریخ مان بشمارمیاید.
تجارافغانستان ازحواله های پولی هندوان ،چه درخاک هندوپاکستان ویاممالک
دیگروتبدیل پول ه،دایم دل خوش وارامش روحی داشتند.
تاریخ هنردرافغانستان،هرگزخدمات دلسوزانه استادپران ناتهه غنیمت راباچندین
هنرمند وگوینده بمانندچترام گرامی ورجنی پران ناته وده های دیگرهرگزفراموش
نخواهد کرد،دررادیوافغانستان خدمات بی آلایشانه استاد دغنیمت بحدی زیاد است
که اگرشرح داده شودمثنوی هفت من کاغذ خواهدشد،وی هرگزدرکارها وهنرهای خودحق
الزحمه نگرفت وعلاوتآ درخریدآلات واسباب آلات موسیقی خدمات زیادوکارهای
عیارانه انجام داد. پران ناتهه غنیمت یاآن هنرمندوالاگهرافغانستان بوقت
خواندن های ملکوتی اش این ابیات رامستانه میخواند:
تبله وتنبوروسازدلربا
مستی مستانرادوچندان میکند
خاطرشوریده آرام میکند
پران ناتهه غنیمت درروش موسیقی درآغاز ازهنرمندان شهیر هندوستان چون سایگل
وموکیش پیروی میکرد،ولی بعدهاخودش ازخود سبک وروش خاص پیداکرد،اودرزمانهای
دررادیو خدمت میکرد که صدایش راسآازرادیوپخش میگردید.
وخواندن بی عیب درآن هنگام ازکارهای مشکل بود،پران ناتهه غنیمت
بااستادزیباخوان،عیاربچه کابلستان وبلبل خوشخوان وطن استاد حسین آرمان
دوستی وبرادرخواندگی داشت؛ بلی زمانیکه استاد پران ناتهه جهان فانی را
درغربت سرابایاس وناامیدی وداع گفت اشک چشم دوستانش بمانند آرمان بزرگوار
وباوفا چون سیل برخسارش جریان یافت.
وای وصدافسوس که استاد پران ناتهه غنیمت که دستگاه رادیورا ازآغاز تاانجام
تقویه میداد،ازدست مارفت وصدافسوس که به خواری وذلت دروقت هجرت
بمرد،واوراجع به وطن خودکابل میگفت:
«بی توای شوخ ستمگرزنده بودن مشکل است»وداغ دیدارکابل راباخودبرد .
پران ناتهـ به سه زبان فارسی، پشتو و اردو غزل وتصنیفهای گوناگون خوانده
است نگارنده این سطوراستاد غنمیت راکه غنیمت بزرگ هنردرافغانستان بود،
درکتاب «سازوآواز درافغانستان»معرفی داشته ام وخداوند غریق رحمت خود بسازد
که میخواند:
کجاست می که مرا
عالم دیکر ببرد
به پا اگر نروم او
مرا به سرببرد
وباز گاهی بنام خواجه اجمیری چنین نوحه سر میداد:
یاخواجه اجمیری من مفلس وناچارم، یاخواجه اجمیری.
. . . . .
یا: دل چواز دلر با جداباشد
همچو بیمار بی دوا باشد
یامیگفت:
آن سلسله موآید اگر برسر بازار
بازار شود ازنفسش تا زه چو گلزار
کارهای هنری واقتصادی وفداکاریها ی استاد فقید پران ناتهـ غنیمت ایجاب
نوشتن یک کتاب رامینماید وباید این همه را رجنی جان ارجمند که ادیب وگوینده
ممتاز وطن ماست طی یک کتاب بنویسد.
ناگفته نماند که رجنی جان دختراستاد پران ناتهـ ازغنایم روزگارافغانستان
ونطاق نازنین وطن ماست رجنی جان صاحب حنجره طلایی وازجمله زنان باشهامت
وفداکارافغانستان بشمارمی آید.
اگر چه درتاریخ وطن ماهندوان ،بدربارهای عروس البلاد غزنی ،کابلشاهان وغیره
برای رامشگری، صنعت کاری،منجمی وغیره تشریف داشتند،وما بجهت ارایه سند
دورامشگرمعروفی که سقف رواق بودای پنجاه وسه متری را رونق وزیبایی خاص
بخشیده بودند داریم و درین عصرهای متاخرخدمات هندوان دوام دارد چنانچه
،درزمان امارت امیرشرعلی خان درکابل عودت کردند،وکوچه های خرابات رابا ساز
ونوای خودکیفیت خاص بخشیدند،حتی باسرودن انواع موسیقی که خصوصآدرشب نشینی
های عرفانی صورت میگرفت نام گذرخواجه خوردک رابه گذر یاکوچه«خرابات»مبدل
ساختند.
آیاصدرنیشنان هنر موسیقی درافغانستان،چون استادقاسم،استاد غلام حسین
،استادسرآهنگ،استادرحیم بخش،استادغلام نبی نتو،استادمعراج الدین،استاد چاچه
محمود وصدهای دیگر باوجود یکه مسلمان می باشند،درارتباط باخون در هند
ونژادی شان شک وجودخواهد داشت؟وآیا آنها منحیث هنرمندان اول موسیقی
درافغانستان شناخته نشده اند؟ آیامردم افغانستان فراموش کرده
اند،یانمیدانند که برادران قندهاری مان،بیشترازهمه انواع موسیقی به موسیقی
هند ،شیفته وطرفدارهستند؟چونکه روان آنها باروان ملیونهای دیگرهموطنان
ماارتباط با روان های هندوهادارند .
اگرساده تر گفته شود بوقت حکومت شاهی درقندهار هجده عبادت خانه ودرمسال
وجودداشت،طبعآ درمحیطیکه هجده عبادت خانه وجودداشته باشد تاثیرات کم وزیاد
برمردم وارد میگردد.
آیا مردم افغانستان فراموش کرده اند،که ملکه قلب ه،اعجوبۀ زمان
،نابغه
دوران لتا منگیشکر از هفتادسال باینطرف با همخانیهای موکیش
،کشور،محمدرفیع
،گوشهایشان را نوازش ودل های شانرا خوش نساخته است.
آیامردم افغانستان بنامهای سیگل،بله غلام علی خان ،ملکه ترنم نورجهان بیگم
،طلعت محمود وغیره آشنایی ندارند؟البته مسایل بالا وموضوعات دیگر همه
نمایانگر ونشان دهندۀ ارتباطات فزیکی وروانی ما مردم افغانستان بامردم
نیمقاره می باشد،که جزءکوچک آنها منحیث وطنداران اصلی درافغانستان ،
ازهزاران سال باینطرف بامردم وملیت های دیگر افغانستان حیات و وجوهات مشترک
داشته اند.
درکابل ما چهار قسم داکتر ها ویا
طبیب هاداریم ؛ داکترهای عصری که تحصیلات عالی دارند،داکترهای یونانی که
ازبقایای دخول یونانی درزمان اسکندر می باشند ،طبیب های تورکستانی یاعاملین
یقایای نظریات شفاهی ابوعلی سینا که درودطرف دریای آمو قراردارند ،وچهارم
حکیم جی هایی اند که ازوطنداران هندویمان می باشند.
گفته آمدکه این نگارنده هیچ نوع ارتباط ،خونی،زبانی،مذهبی،وسمتی با
هندوهانداشته ام،ولی منحیث یک فرد افغانستانی بخوداین حق راخواهم داد که
درباره وطن خود ،باشندگان هموطن خود ووقایع که درمیان جامعه مارخ میدهد
،قضاوت اسلامی ،انسانی ویا تبصره نمایم، مولف وارسته وگرامی هموطن مان جناب
ایشور داس ،چونکه اووهم کیشان اودرطول تاریخ زجرها دیده،جفاها کشیده ،
تحیقرهاشده وخارج ازجامعه قرار کرفته اند،بآنهم توانسته با قدرت خلاقه
خودکتابی را درباره هموطنان هندوی مان تالیف نماید،که تاکنون درآن باره
درکشورعزیز مانگاشته نشده ویک خلای بزرگ رادرتاریخ وطن پر کرده است.
آقای ایشرداس یا هندوزاده محترم ،ازبسکه پدران واجدادش رنجها برده وبه
بلاها مبتلا شده اند، روزهای را بیادآورده که حکومت ه،بخاطر تفکیک شان
ازدیگران ،لباس های زرد راپوشانیده اند توسط تعداد ازمردم بی
معلومات ،عوام واطفال کم تجربه ،بنظرحقارت دیده میشدند وحتی بداخل صنوف
درسی مکاتب مشکلات داشته اند باآنکه همه می دانند ،اطفال هندو،درذکاوت
واستعداد،موقف خاص دارند .
داشنمد گرامی ایشرداس،کوشش نموده تابعد ازبیان تاریخ مختصرهندوهای
افغانستان ویایکی از باشندگان بومی وقدیمی افغانستان ،آبدات تاریخی بودیست
ه، معابد وحتی سفری ازرهبر بزرگ واولی سیک ها ،تاجایکه دسترس داشته ،شرح
وبسط بدهد، خوبتر ازهمه یک تعداد محدود شخصیت های برجسته هندوان افغانستان
را بمعرفی گرفته است که به مردم ما خواندن ودانستن آن دلچسپی بارمی
آورد.
وچه زیبا که بی بی رادوجان مشهورراکه پدرش«دیوان نرنجنداس»عضو هیات استقلال
افغانستان درراولپندی بوده معرفی کرده ،رادوجا آن دخترزیبا روی کابلی که
درطول عمر زیاده تر لباس مردانه می پوشیده ،عاشقان زیادی داشته که داستانها
درآن باره موجود است .
به رادوجا ن وفاطوجا ن (دختر امیر دوست محمد خان)درکوچه ها وبازارها
،اطفال وجوانان ودخترک ها شعرها می خواندند وبا آواز خوش زمزمه ها می کردند
،
درباره بی بی فاطمه (فاطوجا ن):
«خودفاطوجا نه به جادو گرفت،جان فاطوجانم ای»این دختر امیر دوست محمد خان
مادرکلان هنرمندبزرگ وشخصیت عالی مقام هنری ارواح شاد استاد عبد الغفور
برشنابود .
درباره رادوجان :
اودختر دیوان،بی بی رادوجان
لاله راقسم دادم که رادوره نسوزان
************************
گل سری چوکی شیشته،میکند دربار
مره دیوانه کده،دختری سردار
********************************
چار گرد قلا گشتم پای زیب طلا یافتم
پای زیب طلا ازکیس از بی بی رادو جان اس
از بی بی رادو جان اس
ای کاش جناب مولف والا گهر وهموطن عزیز جناب ایشرداس در باره این دختر زیبا
وطناز کابلی یا رادو جان زیاد معلومات میدادند، بخاطر این نگارنده میآید که
درباره او یکی ازنویسندگان وطن در یکی از نشرات خارجی نوشته بود.
تا جایکه شنیده بودیم رادو جان کابلی یا هندوزاده مردانه پوش،سفرهای در
ممالک دیگر ازجمله انگلستان انجام داده، امید میرود این دختری قشنگ و زیبا
روی تاریخ کابل رابوقت تجدید کتاب مکمل تر معرفی بدارند.
وای کاش بی بی فاطو جان که صاحب کمالات زیاد بود، وهزاران عاشق دلباخته
داشت نیزتوسط کسانیکه معلومات دارند،معرفی گردد. باری
نگارندۀ این سطوربا یکی از نواسه های بی بی فاطوجان که پروفیسور شهیر در
سویس میباشد پرسیدم،که اگر برایم اجازه بدهد تا دوسه سطری در باره بی بی
بزرگش بنویسم،وی با پیشانی باز اجازه نوشتن چند سطررا داد.
علاوتآ عرض میگردد که مولف بزرگوار محترم جناب ایشرداس از تاجران مشهور،
حکیم جی ها عکاسان و شخصیت های دیگر هندوان مان ذکری ننموده اند، که امید
است در آینده بوقت تجدید،علاو بر اینه، کسان دیگری از هندوان اضافه گردد.
مولف دانشمند جناب ایشورداس درکتاب خود«ماباشندگان دیرین این سرزمین»ازصفه
اول تا انتها درنوشتن بسیارمحتاط بوده و باخصلت هندویی خود که صلح طلبی
ونرم خویی میباشد ،که م، دربحث بابه نانک حرف های درآن آوردیم اوسعی کرده
هیچ کسی رامتاثرنسازد واگر انتقادات نموده، کلماتش رامحترمانه شامل کرده
وهرگز نخواسته است ،برکسی بتازد.
مردم هندو، مال وملک ودارایی خویش را بسیار دوست داردند ،ولی نه بمنزله دین
وآیین شان درمذهب خودبه اندازه ای وفادار وفنافی الدین هستندکه صدجان
عزیزخودرابدان نثارمینمایند .
حضرت سلطان الشعراء امیر خسروبلخی ثم دهلوی دراین باره گوید:
خسروادرعشقبازی کم زهندوزن مباش
کزبرای مرده سوزد،زنده جان خویش را
وسوزاند ن جسم زنده انسان کارآسانی نیست ویقینآ عشق به دین وآیین می باشد.
اما هندوها یک فلسفه دیگر دارند،بامهاجمین عکس العمل های خوبی نشان داده
وبزودی باایشان محشور میگردند چونکه میدانند که ازپرنفوس ترین مردمان
جهان قدیم ترین های ازجنس آدمی می باشند ،صبر مینمایند تا سا لهای
برسرمهاجمین سپری شود،باالاخره قدرت کلچر وفرهنگ شان بحدی میرسدکه اولادۀ
آن همه کشورکشا یان درملک شان هضم می شودوکلچروزبان وفرهنگ آبایی شان
راازدست میدهندومی شوند هندوستانی اردوزبان .
نگارنده این سطور در اوایل دهه هفتاد مسیحی که استاد فاکولته تعلیم وتربیه
پوهنتون کابل بودم منحیث گیست پروفیسور از طریق وزارت کلتورهندوستان برای
سه هفته مهمان شدم یاد گارهای ازقبیل قطب منار- تاج محل ودیگریاد گارهای
آگره، لکنهو، راجستان، لال قلاع، مسجد بابری ودهای دیکری رادیدم وبی شک
هرکدام نمایندکی ازآثار جاویدان ومعرفی کنندۀ تاریخ طولانی هندوستان
رامینمود .
اما سوال اینجاست که کی این آبدات راآبادنموده؟ جواب اینست که شاهان خارجی
درهند ولی فقط نام آن کشورکشایان ضبط تاریخ است وبس باقی همه اولادۀ شان
اردو زبان وهندی زبان هندوستانی شده اند، و وطن اصلی وتاریخ خود را
نمیدانند، درحقیقت مهاجمینی که درآغازبه صیده ندوستان رفته بودند، خودوجمله
بازماندگان شان شکارکلچرهندوستان گشتند.
در خاطرات من سالارجنگ موزیم، الفنتای بمبی(ممبیی) مهابلی پورم مدارس،
گلباغهای چندیگر پنجاب، خوابگاه جلال الدین اکبر درجیپور راجستان، تکایای
لکنهو (بله وچوته)، مزارات حضرات نظام الدین اولیأ امیر خسرو دهلوی،
میرزاعبدالقادر بیدل، مسجد نامی دهلی، قبور بابریان یا تورکان تیموری،
کتابخانه ه، موزیم های دیگر،هر کدام ارتباطی راشهادت میدهند که بین مردم
مسلمان وهندو برقراربوده و زیست باهمی داشتند.
من نگارنده این سطورکه شخصیت بالاترازیک اسیستانت یونیورستی رانداشتم ،
مهمان نوازی ومهربانی های مردم هند رادیدم ، به حیرت رفتم وتاقیام قیامت
فراموشم نخواهد شد .
درسال دوهزاروسه مسیحی ،درنیمه یک شبی که مصروف نوشتن کتاب دربارۀ هنر
درافغانستان بودم وسازونوای دلپزیر لتامنگیشکر گوشها وروانم رانوازش
مینمود،آواز دل نوازاو یک باره حالتم را دیگرگون ساخت وهمه یادداشتها
وافکارهنری رافراموش نمودم، بی اخیتار. قلم رابرداشته
دراندک ترین فرصت پیش ازسی وپنج صفحه درباره مقام هنری هندودختریا لتا
نوشتم وفردایش آنرااصلاح کردم که اینک اکنون درکابل منحیث یک کتاب مستقل به
چاپ رسانیده اند، وچاپ آن درحقیقت روابط میان دومملکت افغانستان وهندوستان
را باهم نزدیک میسازد درختم این مضمون مطول قابل یادآوری می دانم ازدوست
فرزانه ودانشمندم جناب استادنصیرمهرین که ازنویسندگان بلندمرتبت،صاحب نام
ونشان وشخصیت بااحساس عصرماست، تشکرنمایم که اینجانب ودوستان دیگررابه
نوشتن حقایق وقایع وطن متوجه گردانیده وخودنوشته های عالی را نیزانجام داده
اند.
ازجمله لطف های شان یکی هم، این است که بعداز صحبت شان وادار شدم که تا چند
کلمه درباره کتاب هموطن گرامی مان جناب ایشور داس در قید تحریر بیاورم.
هندوها درباره زیبارویان تورکان تیموری که وقتی ازجمله مهاجمین درخاک هند
بودند،چنین شوخی هامیکردند«زبان یارمن تورکی ومن تورکی نمیدانم».
واقف لاهوری درجواب آن هندوان عشقبازمیگوید:
ای مسلمانان بفریادم رسید
طفل هندویی مرادیوانه کرد
شاعران شیرین گفتار دیگر چینین سروده هادارند:
هندوپسری که مرغ دل کرده اسیر
صیادصفت میزند هرلحظه به تیر
دادم قسمی به گاو زردش که مزن
زد تیردیگر بر جگرم گفت بگیر
****************
هندو صنمی که دل بنامش دادم
مرغ دل خویش بسته بدامش دادم
گفتم که بمن رام شو رام نشد
هرچند قسم به رام رامش دادم
حضرت افصح المتکلمین شیخ مصلح الدین سعدی عشق خودرا به تورک و هندو چنین
اظهار میدارد:
سعدی از پرده ی عشاق چه خوش می نالد
تورک من پرده برانداز که هندوی توام
کتاب (ماباشندگان دیرینه این سرزمین ) تالیفی دانشمد گرامی جناب ایشرداس که
درسال 2003 مسیحی توسط شورای فرهنگی افغانستان درسویدن به طبع رسیده است
مولف محترم کتاب را به خانم محترمه شان و اولادها بنام های ابیناش، امیت و
اوستا جان اهدا کرده است .
همچنان جناب ایشرداش ازدوست دانشمند وفرزانه مشترک مان، استادرهنورد زریاب
نسبت همکاری ها درکتاب متذکره سپاسگزاری نموده اند .
این کتاب باکیفیت ودلچسب به چهاربخش تقسیم گردیده است.
دربخش اول نگاهی به گذشته هندوان وسیکهـ های افغانستان، دربخش دوم ازمعابد
ودرمسال های هندوان وسیکها درافغانستان وبخش سوم معرفی شخصیت های نام آور و
چهره های درخشان وممتاز هندوها وسیکهای افغانستان را دربردارد.
بخش چهارم بخش تصاویرمی باشد که سیماهای پادشاهان متاخرافغانستان را چون
احمد شاه ابدالی ، تیمورشاه ابدالی ، شاه زمان ابدالی ، غازی امان الله خان
و شاه حبیب الله کلکانی که اینها درافغانستان مستقلانه حکم راندند آورده
است .
اگرچه به دوران مرحوم محمد ظاهرشاه خان افغانستان پیشرفت وترقی ننمود، با
آنهم مردم نسبتا یک زندگی آرام داشتند ، دوره شاه مذکورموقع خوبی بود که
سرنوشت افغانستان ازطریق یک نظام قوی وباعدالت اساس وپایه گزاری می شد، تا
بعداز ان مردم به مشکلات امروزی مواجه نمی شدند .
دردوره های بعدازمحمد ظاهرشاه خان میلیون ها شهید ومیلیون های دیگرآواره
شدند ، ازآنجمله وطنداران گرامی ما ، هندوها وسیکها خسارات زیادی جانی
ومالی دیدند ، دارایی های زیادی را از دست دادند که درحقیقت ثروت آنها ثروت
افغانستان بشما می آمد.
کتاب برادر ودوست دانشمند وگرامی جناب محترم آقای ایشورداس صاحب درظرفیت
یکصدوهشتادودوصفحه بالغ می گردد ومنابع وسرچشمه های که ازآنها تحقیق کرده ،
کتب معتبروقابل اعتماداست .
مکررا میگوییم که نویسنده عالیقدرهندوزاده باشرف وبزرگوارجناب آقای
ایشورداس یکی ازنویسندگان عالیقدرافغانستان میباشد که کتاب تالیفی اش بخش
عمده ومهم تاریخ افغانستان را روشن ساخته است .
آرزومندم کتاب «ماباشندگان دیرین این سرزمین »تالیف جناب ایشور داس
زیرعنوان «تاریخ هندوان افغانستان » بزودی محترمانه بچاپ برسد و ضخامت کتاب
را بیشتراز پیش خواهانم که مولف عالیقدر و وطن دوست ایشور داس بدان توجه
خاص بفرمایند.
یادداشت : این نوشته تقریبا سه سال پیش تحریریافته بود که به همت ولطف
وتوجه دوست وبرادرگرامی جناب محترم محمدرفیق زمانی خبرنگارو ژورنالست توانا
تایپ ، تهیه واهتمام گردید ازلطف شان سپاس گزاروممنونم .
باعرض حرمت .
|