کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

صنم عنبرین

    

 
تا آن سوی رهایی...

 

 
 
آفتابي که نیست، دلتنگم ، در دل  شب  بيا قدم بزنيم
هر دو دريا شويم سيلابي، سخن از انتظار كم بزنيم

خسته از نكبت سپيد و سياه ، خسته از واژه ی خدا حافظ 
آسمان دگر بیاراییم، طرح رنگين كمان  رقم  بزنيم

اشك هايم به گونه مي رقصند، بسکه تکرار می شوم از درد 
روی لبهای بسته ی خاموش، كاش از ساز خنده دم بزنيم

لحظه ها گله های گرگ شدند، بره يی در خیال من مرده  
روز هم امتداد شب ها شد، كاش تقويم را به هم بزنيم

در مسیری که رفته ام  تا حال، بیتویی تاج می زند به سرم  
خسته از سرنوشت لعنتي ام، سرنوشت دگرقلم بزنيم


ص. عنبرين
 
 
در دور دست ها


وقتي شعر هايت مي تابند
شب روي دست هاي صبح
جوان مرگ مي شود
در دور دست ها
زني شعر هايت را مي خواند
و با بودنت
گونه هاي دم كرده ي زندگي را مي بوسد
در دور دست ها
زني كنار دفترت سر مي گذارد
و لاي دفترت
گل سرخ .

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۴۸               سال  یــــــــــــازدهم                    سنبله/میزان        ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی      شانزدهم سپتمبر     ۲۰۱۵