صدايش گوش هايم را نوازش ميكرد
اغوش اش ارامش ام ميداد
لحن زبان ام را ميفهميد
پريشاني سيما ام را ميخواند
عناصر لب هايم را ميبوسيد
نبض هايم را ورق ميزد
و
عاشقانه ترين انحناي اينه را
در چشمانش تفسير ميكردم
كه
كودكي در بطن من از خون او
داستان عشق مان را
باز نويسي ميكند
حالا
چنان صريح ابر ها لهجه ي نور چشمانت را
در ابعاد اين عصر خاموش
سيماء هجرت اسمان مان را
ميبوسد...
كه
در عصر اهالي امروز
جز طعم بوسه هاي اتشين تو
اجاق شقائق مرا گرم نميكند.
انديشه شاهي
بوستون امريكا.
|