کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

۱ـ۲

 
 

   

حضرت وهریز

    

 

یادداشت های یک دانشجوی ادبیات روسی در مورد ولادیمیر مایاکوفسکی

 

 

 

۳

خواندن یادداشت های ویرونیکا پولونسکایا، آخرین همسفر نارسمی زندگی ولادیمیر مایاکوفسکی از چند جهت دلچسپ و مهمتر از همه برای درک شاعر کمک کننده است. این یادداشت ها را پولونسکایا سالها پس از خودکشی شاعر نوشته است. در یادداشت پیشین ذکر شد که پولونسکایا هر نوع رابطه ی عاشقانه را با ولادیمیر مایکوفسکی رد کرد و شوهرش، یانشین نیز بر این بود که همسرش هیچ نوع رابطه یی که سزاوار سرزنش باشد، با مایاکوفسکی نداشته است. درین یادداشت  چهل و یک صفحه یی، ویرونیکا پولونسکایا با قلم فروتنانه و صادقانه یی از نخستین دیدارش با مایاکوفسکی در سیزدهم می 1928 تا آخرین لحظه ی زندگی او که در برابر چشمانش حوالی ساعت ده صبح 14 اپریل سال 1929 به پایان رسید، تعریف می کند.

ویرونیکا درین یادداشت ها هیچ گونه تلاشی نمی کند تا جایگاه ویژه یی برای خود در دل و در زندگی شاعر بتراشد. هیچ نوع تلاش برای نوعی فخر فروشی به دلیل قرار گرفتن مورد توجه شاعر بزرگی چون مایاکوفسکی در او نیست. او به صورت متقاعد کننده یی صادق است و شیفتگی مایاکوفسکی را بیشتر برخاسته از طبیعت درونی شاعر می داند تا ویژگی های شخصیتی یا زیبایی خودش.

در آغاز آشنایی مایاکوفسکی به عنوان یک شاعر تمام عیار خود را معرفی کرد: قرار گذاشت شام اولین روز آشنایی، ویرونیکا را با موتر خود به مجلس شب نشینی در خانه دوست مشترکی ببرد  اما سر قرار نیامد. پس از مدتی وقتی همدیگر را دیدند، کوچکترین نشانه از پشیمانی یا پوزشخواهی در او دیده نمی شد.

هنگامی این دو با هم آشنا شدند، چار سال از ازدواج ویرونیکا پولونسکایا با یانشین گذشته بود. ویرونیکا فقط هفده سال داشت که با یانشین ازدواج کرد. قرار این یادداشت ها، مناسبات این دو هر چیز دیگر بود، جز زنا شوهری. یانشین دوست و همکار خوبی برای ویرونیکا بود ولی هر کدام زندگی های خود را داشتند. دنیای درونی ویرونیکا مورد توجه یانشین نبود و یانشین نیز، همسرش را به دنیای درون خود چندان راه نمی داد. با این وجود، ویرونیکا پولونسکایا همیشه رعایت حال همسرش را می کرد و تا آنجا که ممکن بود، تلاش داشت مناسبات او با ولادیمیر مایاکوفسکی از دید قاضی های جامعه- که هیچ جا به قحطی آن هرگز دچار نمی شود- پنهان بماند.

رابطه ی او با مایاکوفسکی فرق داشت. مایاکوفسکی مرد زندگی اوست و حتا در همان بریده های لحظات کوتاهی که می توانند همدیگر را ببینند، مایاکوفسکی او را پر می کند از حس شخصیت داشتن، از حس اعتماد به نفس موجه به عنوان یک زن، یک انسان. به گفته پولونسکایا «ولادیمیر ولادیمیرویچ مرا آدم می ساخت». در کنار عشق بزرگی که ویرونیکا پولونسکایا به مایاکوفسکی داشت، هرگز نام کوچک او را نگرفت (در زبان روسی نظر به صمیمیت یا احترام و یا دست کم گرفتن اسم اشخاص را می شود تغییر داد. مثلن ولادیمیر را می توان برای ابراز صمیمیت والودیا صدا کرد. یا به صورت بیطرفانه ولادیمیر خطاب کرد. وقتی کسی را با نام کامل خودش و نام پدرش خطاب می کنند، این نشانه احترام کهتر به مهتر است. ویرونیکا تاکید می کند که همیشه مایاکوفسکی را به نام خود و نام پدرش صدا می کرده است: ولادیمیر ولادیمیرویچ.). البته آنها در خلوت همدیگر را «تو» می گفتند ولی آن حرمت ذکر نام پدر مایاکوفسکی در مقام خطاب از طرف ویرونیکا همیشه ماند.

ویرونیکا بی هیچ حسودی از ماجراهای عاشقانه مایاکوفسکی که پیش از آشنایی با او اتفاق افتاده اند، یاد می کند. از زنی که در ادیسه دیده بود و منظومه «ابر در شلوار» را برایش سروده بود. از لیلیا بریک که مایاکوفسکی به خاطرش دو بار تصمیم داشت خودکشی کند. یک بار شلیک هم کرد ولی (شاید به دلیل تکان دست) تیرش به خطا رفت. از تاتیانا  یاکولیا که در پاریس آشنا شدند اما از ماجرای کوچکی مانند مسابقه ی این که شیشه ساعت چه کسی ناشکن است در یک اتفاق گذرای بی اهمیت با زنی که دیگر هرگز سر راه مایاکوفسکی قرار نمی گیرد، طوری یاد می کند که اندوه، تعجب و حسودی اش آشکار است.

بی ثباتی مزاج در هر گروه آدمهایی مورد سرزنش قرار می گیرد. یا حد اقل به سود جدی گرفتن شخص تمام نمی شود. معمولند همه ترجیح می دهند با کسانی دوست شوند که بیشتر قابل پیشبینی اند و می توان رفتارهایشان را حدس زد و متناسب با آن گام بعدی شخص مورد نظر را پیشبینی کرد. در روسیه نیز این طور بود. اما مایاکوفسکی از این لحاظ به هیچ روی انسان «جذابی» نبود. قرار یادداشت ویرونیکا پولونسکایا، کوچکترین مسائل می توانست او را به آخر شادمانی و هیجان برساند و یا برعکس به انتهای ناامیدی پرت کند. باری ویرونیکا پولونسکایا در شهرک «خوسته» با چند همکار دیگرش در یک اتاق هوتل اقامت دارند. مایاکوفسکی که در آن روزها در شهر سوچی برای برنامه یی آمده است، به دیدن ویرونیکا پولونسکایا می آید. وقتی در می یابد که نمی تواند شب آنجا بماند چون در آن شهرک کوچک هوتل به قدر کافی نیست و هیچ کس اتاق مستقل ندارد و بنابرین نمی تواند در اتاق ویرونیکا بماند، ناگزیر تصمیم می گیرد به سوچی برگردد. اما در آن نزدیکی نیمه شب موتری نیست که او را ببرد. اما مایاکوفسکی چنان ناراحت است و خود را به دست بیچارگی سپرده است که گویی همه هستی اش را در قماری باخته است. کمی که از نیمه شب می گذرد، تصادفی موتری پیدا می شود که حاضر است او را به سوچی ببرد. مایاکوفسکی ازین باز شدن ناگهانی بختش چنان شادمان می شود که اصل عامل شادمانی را فراموش می کند و تن به باده گساری می دهد و راننده را تا ساعت دوی بعد از نیمه شب در انتظار می گذارد.

فکر که کنی، در بدترین صورت آن شب تابستانی را می شد زیر آسمان هم خوابید.

 

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۴۸               سال  یــــــــــــازدهم                    سنبله/میزان        ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی      شانزدهم سپتمبر     ۲۰۱۵