کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

نوشته ء فیض الله قرداش

    

 
حسادت
یک داستان کوتاه

 

 

منزل مدیر قیوم در پروژه حصه دوم خیر خانه جایگاه پراز محبت و صمیت بود ، از بی مبالاتی ها و جنجالهای مروج درعایله هایی که فرزندان زیادی دارند درین خانه اثری نبود .
مدیر قیوم دو پسر ۲۳ ساله و 4ساله بنامهای زلگی و زلمی و سه دختر ۲۰ ساله ۱۸ ساله و ۱۷ ساله بنامهای عارفه ، عاطفه وعاصمه داشت فرزند کلان زلگی نیز نان بیآر خانه و پهلو بند پدرشده بود و در ضن در یکی از پوهنتونهای شبانه درس میخواند و سه دختر دریکی ازلیسه های نزدیک منزل شان در صنوف ۱۱/ ۹ و۷ شامل بودند وخانم خانه عاصیه مشغول امورخانه و تربیه فرزندان .
روزها ، ماه ها و سالها با کمال فراغت میگذشت ، روزی ازروزها به دختر دومی مدیر قیوم عاطفه که نسبت به دیگران از صورت و زیبایی کافی برخوردار بود خواستگار آمد واما اعضای فامیل بخصوص برادرش زلگی که همیشه به خواستگارها جواب رد میداد ، ایندفعه نیز جواب مثبت نداشت و دلیل آنهم خوردی سن ، ادامه تحصیل و وجود خواهرکلان وی عارفه بود ، اما اوضاع متشنج و شرایط نا مناسب رفتن به مکتب برای دختران و حملات مخالفین دولت در کوچه و بازارهرآن مدیر قیوم و خانمش را هم صدا به این نموده بود که درشرایط کنونی ذات دختر هرچه زود به خانه بخت فرستاده شود و تا میتوان ازغم نگهداری آنها تا حدودی فارغ شد و اما زلگی این فکرها را گویا خرافاتی و بیهوده و زود گذرمیخواند و عقیده برین داشت که مسله جنگ و حملات تنها بالای آنها نه ، بلکه همگانی است و دختر اقلا" پوهنتون بخواند و دایما " به این دلیل تاکید داشت که در صورت عروسی عاطفه ،همشیره او عارفه عقده یی دردل بگیرد و مصاب به کدام تکلیف روانی نشود و دایما این صدا گاه و بیگاه در بین خانه شنیده میشد که تمام خواستگارها چرا عینا" به عاطفه میآید و چرا به دختر کلان نی . اما از محارم کاکا و مامای کلان زلگی نیز با پدر و مادرش هم نظر بودند که : به هر کدام که خواستگار بیآید بدون درنظرداشت سن و مسایل ادامه ء تحصیل جواب مثبت بدهند وازین به اصطلاح بلا تکلیفی خود را نجات دهند ، سخن کوتاه دریکی از روز های زمستان به یکی از خواستگاران عاطفه که پسر درخارج به درجه ماستری خوانده بود و از خویشاوندان خود آنها نیز بود تا حدودی جواب مثبت دادند و آنهم به شرط اتمام تحصیل دختر و فارغ شدن ازصنف ۱۲ که درآغاز از سوی خواستگاران پذیرفته شد و اما با این جواب نیم بند پدرومادر، جنجال زلگی بالا گرفت و مکرر" میگفت که چرا خواهر کلان را را آن جوان ماستر نمیگیرد ، اما صد دریغ که آن جوان با صد دل عاشق عاطفه بود و آن دیگر را که زیبایی آنقدرها نداشت ، نمی پذیرفت ، رفته رفته این انتخاب باعث بگو مگوها بین تنها دو خواهرنه ، بلکه سه خواهر شد و خواهر سومی هم که چهره یی به زیبایی عاطفه نداشت با اولی همدست شد ، اما مادر شان با همان هنر و فراستی که داشت آنها را در ظاهر به این کارراضی نمود و خود عاطفه نیز روز تا روز درهوای این پسر ماستر گرویده و مصروف خیالات خارج رفتن وگویا معاش های های دالری او میشد .
روزی مادرماسترجمشید زمانی که با خاله اش به هدف آستانه کوبی وخواستگاری با تحفه ها آمده بود به ادامه تحصیل دختر دلیل دیگری پیشکش کرد و گفت: ما نیز فامیل روشنفکر هستیم ، دخترشما تحصیلات خود را بعداز ازدواج یا در کشورو یا درخارج ادامه خواهد داد و ما به آن تعهد جدی میدهیم و خود جمشید جان نیز به آن موافق است ، جواب به این پیشنهاد نیز یکماه مکمل به درازا کشید و تا اینکه فامیل عاطفه به آن موافقه نمودند و با این تصمیم قرار به آن شد که در بهار امسال عروسی هرچه عاجل صورت گیرد ودرآخرین بارخواستگاری که مامای دختر، از مریضی خطر ناک خانمش خبر داد و گفت : درکار خیر تعلل لازم نیست و این یک حکم شرعی است وخدا نخواسته خانم ما مایت کدام کار و حال شود عروسی به تعویق خواهد افتید .
بهارهم با حوادث انتحاری حملات مسلحانه که هرروزاخبارآن رادیو و تلویزیون ها را پر کرده بود رسید و مریضی سرطان زن ماما نیزهرروز شدید و شدید تر میشد ، فامیل دختر به فامیل پسر خبر دادند که شرینی خوری لازم نیست هرچه زود تر نفرخود را با اجرای یک مراسم عروسی ببرید ، و این کار که ازخواست های طرف مقابل نیز بود در مدت یک هفته صورت گرفت و جشن عروسی برپا شد ویکبار دیگرعقده های دوخواهرتازه شد و اما با یک زمانه سازی درشب عروسی در نزد هم صنفیها وخواهرخوانده های خود بروی همدیگر نیآوردند وتا توانستند پایکوبی ورقص کردند .
خلاصه عروسی با تدبیرمدیر قیوم و کاکای دختر به آرامی و با خوشی و مراسم بعدی هم بدون تکلیف مطابق به رسوم مروج سپری شد .
ماه ها از ین عروسی گذشت و رفت آمد دو فامیل قوده هر روز بیشتر و صمیمی ترمیشد و تنها دودخترهرروز وهر لحظه تاب لباس پوشیدن به مود روز وآمدن عاطفه بخاطر سوز دادن دو خواهر و چکرهای با شوهرش درموترکرولای جگری رنگ و خرید اپارتمان جدید درشهر را نداشتند و آتش حسادت آنها که هیچ خواستگاری بعداز آن تاریخ به خانه آنها نیامد شعله ورترمیشد ، بخصوص بعدازآن که مادر شان خبر آورد که عاطفه حمل دو ماهه دارد و خودش شامل یکی ازلیسه های شبانه شده و امتحان از دور را سپری میکند و درد آورتر از آن در ۴ ماهگی ثابت شد که حمل عاطفه پسر بوده است و خلاصه هر کدام این خوش خبری ها بر قلب عارفه و دختر سومی که او نیز قد بلند با اندام مناسب سه سن خود داشت گویا خنجری بود که هر آن بر قلب شان فرو میرفت . خلاصه مناسبات دو خواهر با عاطفه درحد یک سلام و علیک ساد ه باقی ماند و از آن محبت های خواهرانه که قبل ازعروسی موجود بود اثری باقی نماند و تا سرحدی که روزی عارفه بخاطر یک سردردی به داکتر رفته بود و داکتر از آغاز یک تکلیف روانی دروجود عارفه خبرداده و گفته است که این دختر کدام مشکل حاد درخانه و یا مکتب دارد. در مجموع این همه مسایل یکجا شده عقده بالای عقده عارفه را بیک انسان انتقام جو مبدل ساخت و هر روزی که می گذشت عاطفه وزن می باخت و مریضی های تازه دروجود او ظهورمی نمود و رفته رفته با مراجعه زیاد به داکتر روانی و اعصاب ، یکی از پروفیسوران بخش عقلی و عصبی گفت که عارفه باید در شفاخانه بستری شود و این تشخیص ضربه دیگری بر پیکرعارفه بود وناگزیر بنابرهدایت داکتر، چنین کردند و بعداز سپری شدن 3 ماه دربخش عقلی وعصبی ساعت 4 عصر روز اول رمضان زمانی که مدیر قیوم میخواست به نمازعصر بیاستد ، زنگ تیلفون به صدا در آمد و در آن لحظه دیگران ندانستند که طرف مقابل چه گفت : تنها از مدیر قیوم با صدای بلند( چی ! )شنیده شد ومدیر بروی جای نماز افتید .
ساعت ۷ صبح فردا ، از رادیو اعلان وفات عارفه از سوی بیشتراز ۱۵ تن از اقاربش چندین بار به نشر رسید .

قرداش : کابل – گلباغ – اسد ۱۳۹۴
 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۴۸               سال  یــــــــــــازدهم                    سنبله/میزان        ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی      شانزدهم سپتمبر     ۲۰۱۵