منزل مدیر
قیوم در پروژه حصه دوم خیر خانه جایگاه پراز محبت و صمیت بود ، از بی
مبالاتی ها و جنجالهای مروج درعایله هایی که فرزندان زیادی دارند درین خانه
اثری نبود .
مدیر قیوم دو پسر ۲۳ ساله و 4ساله بنامهای زلگی و زلمی و سه دختر ۲۰ ساله
۱۸ ساله و ۱۷ ساله بنامهای عارفه ، عاطفه وعاصمه داشت فرزند کلان زلگی نیز
نان بیآر خانه و پهلو بند پدرشده بود و در ضن در یکی از پوهنتونهای شبانه
درس میخواند و سه دختر دریکی ازلیسه های نزدیک منزل شان در صنوف ۱۱/ ۹ و۷
شامل بودند وخانم خانه عاصیه مشغول امورخانه و تربیه فرزندان .
روزها ، ماه ها و سالها با کمال فراغت میگذشت ، روزی ازروزها به دختر دومی
مدیر قیوم عاطفه که نسبت به دیگران از صورت و زیبایی کافی برخوردار بود
خواستگار آمد واما اعضای فامیل بخصوص برادرش زلگی که همیشه به خواستگارها
جواب رد میداد ، ایندفعه نیز جواب مثبت نداشت و دلیل آنهم خوردی سن ، ادامه
تحصیل و وجود خواهرکلان وی عارفه بود ، اما اوضاع متشنج و شرایط نا مناسب
رفتن به مکتب برای دختران و حملات مخالفین دولت در کوچه و بازارهرآن مدیر
قیوم و خانمش را هم صدا به این نموده بود که درشرایط کنونی ذات دختر هرچه
زود به خانه بخت فرستاده شود و تا میتوان ازغم نگهداری آنها تا حدودی فارغ
شد و اما زلگی این فکرها را گویا خرافاتی و بیهوده و زود گذرمیخواند و
عقیده برین داشت که مسله جنگ و حملات تنها بالای آنها نه ، بلکه همگانی است
و دختر اقلا" پوهنتون بخواند و دایما " به این دلیل تاکید داشت که در صورت
عروسی عاطفه ،همشیره او عارفه عقده یی دردل بگیرد و مصاب به کدام تکلیف
روانی نشود و دایما این صدا گاه و بیگاه در بین خانه شنیده میشد که تمام
خواستگارها چرا عینا" به عاطفه میآید و چرا به دختر کلان نی . اما از محارم
کاکا و مامای کلان زلگی نیز با پدر و مادرش هم نظر بودند که : به هر کدام
که خواستگار بیآید بدون درنظرداشت سن و مسایل ادامه ء تحصیل جواب مثبت
بدهند وازین به اصطلاح بلا تکلیفی خود را نجات دهند ، سخن کوتاه دریکی از
روز های زمستان به یکی از خواستگاران عاطفه که پسر درخارج به درجه ماستری
خوانده بود و از خویشاوندان خود آنها نیز بود تا حدودی جواب مثبت دادند و
آنهم به شرط اتمام تحصیل دختر و فارغ شدن ازصنف ۱۲ که درآغاز از سوی
خواستگاران پذیرفته شد و اما با این جواب نیم بند پدرومادر، جنجال زلگی
بالا گرفت و مکرر" میگفت که چرا خواهر کلان را را آن جوان ماستر نمیگیرد ،
اما صد دریغ که آن جوان با صد دل عاشق عاطفه بود و آن دیگر را که زیبایی
آنقدرها نداشت ، نمی پذیرفت ، رفته رفته این انتخاب باعث بگو مگوها بین
تنها دو خواهرنه ، بلکه سه خواهر شد و خواهر سومی هم که چهره یی به زیبایی
عاطفه نداشت با اولی همدست شد ، اما مادر شان با همان هنر و فراستی که داشت
آنها را در ظاهر به این کارراضی نمود و خود عاطفه نیز روز تا روز درهوای
این پسر ماستر گرویده و مصروف خیالات خارج رفتن وگویا معاش های های دالری
او میشد .
روزی مادرماسترجمشید زمانی که با خاله اش به هدف آستانه کوبی وخواستگاری با
تحفه ها آمده بود به ادامه تحصیل دختر دلیل دیگری پیشکش کرد و گفت: ما نیز
فامیل روشنفکر هستیم ، دخترشما تحصیلات خود را بعداز ازدواج یا در کشورو یا
درخارج ادامه خواهد داد و ما به آن تعهد جدی میدهیم و خود جمشید جان نیز به
آن موافق است ، جواب به این پیشنهاد نیز یکماه مکمل به درازا کشید و تا
اینکه فامیل عاطفه به آن موافقه نمودند و با این تصمیم قرار به آن شد که در
بهار امسال عروسی هرچه عاجل صورت گیرد ودرآخرین بارخواستگاری که مامای
دختر، از مریضی خطر ناک خانمش خبر داد و گفت : درکار خیر تعلل لازم نیست و
این یک حکم شرعی است وخدا نخواسته خانم ما مایت کدام کار و حال شود عروسی
به تعویق خواهد افتید .
بهارهم با حوادث انتحاری حملات مسلحانه که هرروزاخبارآن رادیو و تلویزیون
ها را پر کرده بود رسید و مریضی سرطان زن ماما نیزهرروز شدید و شدید تر
میشد ، فامیل دختر به فامیل پسر خبر دادند که شرینی خوری لازم نیست هرچه
زود تر نفرخود را با اجرای یک مراسم عروسی ببرید ، و این کار که ازخواست
های طرف مقابل نیز بود در مدت یک هفته صورت گرفت و جشن عروسی برپا شد
ویکبار دیگرعقده های دوخواهرتازه شد و اما با یک زمانه سازی درشب عروسی در
نزد هم صنفیها وخواهرخوانده های خود بروی همدیگر نیآوردند وتا توانستند
پایکوبی ورقص کردند .
خلاصه عروسی با تدبیرمدیر قیوم و کاکای دختر به آرامی و با خوشی و مراسم
بعدی هم بدون تکلیف مطابق به رسوم مروج سپری شد .
ماه ها از ین عروسی گذشت و رفت آمد دو فامیل قوده هر روز بیشتر و صمیمی
ترمیشد و تنها دودخترهرروز وهر لحظه تاب لباس پوشیدن به مود روز وآمدن
عاطفه بخاطر سوز دادن دو خواهر و چکرهای با شوهرش درموترکرولای جگری رنگ و
خرید اپارتمان جدید درشهر را نداشتند و آتش حسادت آنها که هیچ خواستگاری
بعداز آن تاریخ به خانه آنها نیامد شعله ورترمیشد ، بخصوص بعدازآن که مادر
شان خبر آورد که عاطفه حمل دو ماهه دارد و خودش شامل یکی ازلیسه های شبانه
شده و امتحان از دور را سپری میکند و درد آورتر از آن در ۴ ماهگی ثابت شد
که حمل عاطفه پسر بوده است و خلاصه هر کدام این خوش خبری ها بر قلب عارفه و
دختر سومی که او نیز قد بلند با اندام مناسب سه سن خود داشت گویا خنجری بود
که هر آن بر قلب شان فرو میرفت . خلاصه مناسبات دو خواهر با عاطفه درحد یک
سلام و علیک ساد ه باقی ماند و از آن محبت های خواهرانه که قبل ازعروسی
موجود بود اثری باقی نماند و تا سرحدی که روزی عارفه بخاطر یک سردردی به
داکتر رفته بود و داکتر از آغاز یک تکلیف روانی دروجود عارفه خبرداده و
گفته است که این دختر کدام مشکل حاد درخانه و یا مکتب دارد. در مجموع این
همه مسایل یکجا شده عقده بالای عقده عارفه را بیک انسان انتقام جو مبدل
ساخت و هر روزی که می گذشت عاطفه وزن می باخت و مریضی های تازه دروجود او
ظهورمی نمود و رفته رفته با مراجعه زیاد به داکتر روانی و اعصاب ، یکی از
پروفیسوران بخش عقلی و عصبی گفت که عارفه باید در شفاخانه بستری شود و این
تشخیص ضربه دیگری بر پیکرعارفه بود وناگزیر بنابرهدایت داکتر، چنین کردند و
بعداز سپری شدن 3 ماه دربخش عقلی وعصبی ساعت 4 عصر روز اول رمضان زمانی که
مدیر قیوم میخواست به نمازعصر بیاستد ، زنگ تیلفون به صدا در آمد و در آن
لحظه دیگران ندانستند که طرف مقابل چه گفت : تنها از مدیر قیوم با صدای
بلند( چی ! )شنیده شد ومدیر بروی جای نماز افتید .
ساعت ۷ صبح فردا ، از رادیو اعلان وفات عارفه از سوی بیشتراز ۱۵ تن از
اقاربش چندین بار به نشر رسید .
قرداش : کابل – گلباغ – اسد ۱۳۹۴
|