سید
روح الله یاسر
آزاده مردی از تبار آزادگان در گذشت
محمد آصف آهنگ مشروطه¬خواه مبارز، نویسنده، تاریخ نگار و تاریخ پژوه
افغانستان در گذشت. محمد آصف آهنگ فرزند میرزا محمد مهدی خان چنداولی در
۱۳۰۴ خورشیدی در چنداول کابل به دنیا آمد. هنوز هشت سالی بیش نداشت که پدرش
به جرم آزادی خواهی در زندان دهمزنگ کابل به دار آویخته شد و سرمشقی شد
برای آزاده زیستن و مبارزه برای محمد آصف آهنگ.
چون محمد آصف آهنگ خون مبارزه و عدالت خواهی در بدن داشت، با آنکه کودکی
بیش نبود، به جرم نکرده از تحصیل و حقوق اولیه¬ی شهروندی محروم شد. اینگونه
نخست مبارزه برای آموختن را شروع کرد. او از هر طریقی برای رفع تشنگی
آموختن اش تلاش و از هر امکانی برای بالا بردن سطح دانش خود استفاده
می¬کرد. محمد آصف آهنگ هرچه می¬آموخت، نفرتش از استبداد بیشتر و اراده اش
برای مبارزه با بی¬عدالتی و ظلم قوی¬تر می¬شد.
در جوانی محمد آصف آهنگ با شماری دیگر از پیشگامان عصرش، راه پدر و
مبارزه¬ی عدالت خواهی نظامند را شروع می¬کند. او عضو و حتی منشی حزب وطن
می¬شود. چون راه پدر را می¬پیماید، روانه¬ی زندان می¬شود و شش سال تمام را
در زندان وحشتناک دهمزنگ، جایی¬که پدر بزرگوارش در آنجا به دار آویخته شد،
سپری می¬کند.
محمد آصف آهنگ مبارزی بود که با جان و مال و با زبان و قلم در صحنه و پشت
صحنه مبارزه می¬کرد: در صحنه با همرزمانی چون سرور جویا، فرهنگ، غبار، حاجی
عبدالخالق و محمدخان فرقه مشر و در پشت صحنه با قلم و نوشتن که تا آخر عمر
هم ادامه داشت. او آثاری زیادی نوشته است که سرمایه¬ی فرهنگی و تاریخی
سرزمین ما است. او مبارز، نویسنده، تاریخ نگار و مشروطه خواهی بود که تا
آخر عمر تن به ذلت نداد و با قامت بلند و نفس و دامن پاک زندگی کرد.
محمد آصف آهنگ نه تنها تاریخ نگار بود، بلکه خود تاریخ سرزمین بوده و است،
تاریخی که در آن هم عزت نفس، مبارزه، آگاهی دهی، روشنایی، عدالت خواهی و
عیاری است و هم تصویر واقعی و عینی از استبداد و ظلم حاکمان خودکامه¬ی
افغانستان.
او نماینده¬ی مردم کابل در دوره¬ی دوازدهم (۱۳۴۴ـ۱۳۴۷ ش) شورای ملی
افغانستان بود.
محمد آصف آهنگ تا آخرین دم با عشق به سرزمینش زیست و برای مردمش نوشت و چه
پر بها هم نوشت. آثار زیادی از ایشان هنوز چاپ نشده مانده است. از محمد آصف
آهنگ در کنار آثار قلمی ارزشمند تاریخی، فرزاندان نیکویی چون خودشان دانش
پژوه، اهل دانش و قلم و ادب و با معرفتی به جا مانده است که افتخار خود و
خانواده¬ی شان می¬باشند.
محمد آصف آهنگ به تاریخ سیزدهم اگست۲۰۱۵ به عمر ۹۰ سالگی در بیمارستانی در
شهر ونکوور کانادا در گذشت. روحش شاد یادش گرامی باد.
صبور رحیل
و سر انجام شخصیت بزرگ دیگری از میان ما رفت.
این سوگ بزرگ را به بازماندگان و خانوادۀ بزرگ و نجیب آن مرحومی و جامعۀ
فرهنگی و ادبی کشور تسلیت می گویم.
مرحوم آهنگ شخصیت بزرگی بودند که با یکی دو پاراگراف نمی شود ایشان را
چنانی که سزاوار شان است، معرفی کرد. تنها این قدر می توان گفت که شخصیت
نجیب، دلسوز، دانشمند، مبارز و پاکیزه سرشتی بودند. بنده استاد آصف آهنگ را
صادق ترین عدالتخواه و شخصیت ضد استبداد یافتم.
هرچند پذیرش این ضایعه نهایت مشکل است. اما چاره یی جز تسلیم به رضای حق
نیست.
افتخار دیدار شان را در سال 2007 در کانادا داشتم و دوست عزیزم انجنیر
عبدالحکیم ناظم این دیدار را ممکن ساختند که خدای شان اجر دهد.
ان شاءالله که بتوانم خاطرات و برداشتهایم از دیدار و آشنایی با این پهلوان
سرفراز میدان عدالتخواهی را به زودی بنویسم و پیشکش دوستان بدارم.
خدای شان بیامرزد؛ یاد شان گرامی!
انالله و انا الیه راجعون.
عکس از همان دیدار بنده در سال 2007 با ایشان می باشد.
میر حسین مهدوی
استاد آهنگ جاودانه شد
استاد آصف آهنگ، نویسنده، محقق، تاریخ نگار و روشنفکر
برجسته ی کشور دیروز در شهر ونکوور کانادا به دیار باقی سفر کرد و به
جاودانگی پیوست.
استاد آهنگ یکی از برجسته ترین چهره های جنبش روشنفکری معاصر و از صداهای
برتر جنبش عدالت خواهی در جامعه ی ما به حساب می آید. استاد آصف آهنگ نام
احترام برانگیزی است که برای همیشه جاودانه خواهد بود.
جاودانه شدن این محقق و مبارز برجسته را به همه ی هموطنان ارجمندم،
بازماندگان، خانواده ی استاد – به ویژه دوست شاعرم جناب شفق کاوه آهنگ –
صمیمانه تسلیت می گویم
عزیز رفیعی
انالله و انا الیه راجعون!
افغانستان یکی دیگر از برجسته ترین شخصیت های نسل سوم مشروطیت را از دست
داد. شادروان محمد آصف آهنگ یکی دیگر از مبارزان نستوه کشور، از میان ما
رفت و با رفتگان آزاده پیوست! اوفرزند میرزا محمد مهدی خان چنداولی از
مبارزان نسل دوم مشروطیت است. در سال 1304 خورشیدی در کابل زاده شد و در
استبداد سال های 1336 تا 1342 در زندان دهمزنگ زندانی بود. از 1344 تا 1347
وکیل انتخابی شهر کابل در شورای ملی شد. او زجر بی شماری در دهه 50 و 60
کشید و در دهه 70 مجبورا به کانادا پناهنده شد. شادروان آصف آهنگ بی گمان
تاریخ زنده از سه نسل مشروطیت در کشور بود و یکی از آغازگران پر طنین کار
مدنی و فرهنگی. در کودکی شهادت پدر را، در جوانی زندان را و در پختگی شهادت
برادر و همرزمانش را شاهد بود. خودش نیز می گفت "نمی دانم چگونه زنده مانده
ام". شادروان غبار داستان شهادت پدرش را در 24 سنبلۀ 1312 که با سایر
رزمندگان مشروطیت همزمان بود به داستان می کشد و می نویسد که وقتی سربازان
نادرخان، محمد ولی خان دروازی را برای اعدام روی چوکی قرار می دهد، میرزای
چنداولی از جا بر می خیزد و می گوید که مرا اول اعدام کنید تا شاهد مرگ
چنین آزاده مردی نباشم. برادرش محمد یونس مهدوی را که در میزان 1357 برای
شهادت به پولیگون "یکه کوه" پلچرخی می بردند شعار مرگ بر مزدوران سرداده
بود و شاهدان زیادی این روایت را از زندان پلچرخی به یاد دارند. مرحوم آهنگ
نوشته های بی شماری در قالب کتاب و مقاله دارد. او تا آخرین روز های زندگی
از نوشته و روشنگری دست نکشید و در برابر مردم و وطن دینش را ادا کرد.
خداوند بروی ببخشاید و روانش را شاد داشته باشد!
عزیزالله ایما
محمد آصف آهنگ فرزندِ میرزا محمد مهدی خان چنداولی -
آزادهمردی که با لبانِ متبسم و سرِ بلند تا پای دار رفت و بر ذلتِ حاکمانِ
ستمگار تسخر زد.
آهنگ هشت ساله دردِ رفتنِ پدر را میبیند. پدری که در واپسین دمِ زیستن هم
نمیخواست جانباختنِ یارانِ سربهدار و سرفرازش را پیش از خود ببیند و
بانگ بلندش درجِ تأریخِ کاکهها و عیارانِ افغانستان است:
"مرا اول به دار بزنید!"
محمد آصف آهنگ سالها پس از آن گواهِ به زنجیر کشیدن برادرانش است و خود در
جوانی رنج زندان و تاریکخانههای ستمِ شاهی را میکشد.
آهنگ از درفشدارانِ جنبش مشروطهخواهی سوم است، همانگونه که پدرش از
نامدارانِ مشروطهخواهی دوم بود. نقشِ محمد آصف آهنگ در انتخابی شدنِ
شهرداری کابل و حرکتهای بنیادی برای مردمسالاری فراموش نشدنیست. او که
با کاکههای کابلی محشور بود، سالهای پایانی عمر پربارش را در غربتِ غرب
میگذراند، با دریغی بر سیاهی و سیاهکاریِ حاکمانِ خانهیی که هنوز تاریک
است:
تـــو ای مســـــافــر آواره بــــر نــگـــرد، نـــگـــرد
که ظلمتسـت و سیاهی و خانه روشن نیسـت
من خود را در درد و اندوهِ بزرگِ وارثانِ نسبی و سببی این فرهیختهمرد
مبارز، عزیزان گرانارج کاوه شفق، رتبیل آهنگ و مردم سرزمینی که یکی از
نیکان و دادخواهانِشان را از دست دادهاند، شریک میدانم.
عزیزالله ایما
وآهنگ ، نمی میرد !
درگذشت شخصیت ملی و مترقی کشور مرحوم آهنگ ( که همه دوستان اش بخاطراردات
وی آصف جان می گفتند ) را به خانواده و بازماندگان اش ازصمیم قلب تسلیت عرض
میدارم
مرحوم آهنگ مرد استوار قامت دربین روشنفکر ان قرن بیستم افغانستان بود که
روحیه وطن پرستی ، عدالتخواهی و مقاومت را به نسل های آینده افغانستان به
میراث گذاشت . ایشان مرد مهربان وآگاه از رمز راز تاریخ معاصر افغانستان
بود با ادبیات و فرهنگ رابطۀ عمیق ودقیق داشت و نسل جوان را همیشه با روحیه
ی علاقه به مردم و فرهنگ کهن بار افغانستان توصیه می نمود . مرحوم آهنگ بی
دون شک سمبول شکیبایی و همزیستی برادرانه بود با بیگانه پرستان و خود
فروخته گان نساخت ونه بافت واز افراطیون که به هرشکلی وهرنام بودند نفرت
داشت ؛ شعرمی خواند ، می نوشت وعلاقه مفرطی با فرهنگ دیرینه وطن داشت.
آهنگ طنین مقاومت قرن بود، ایشان روزها و شب های سرد زمستانهای کابل را در
زندان دهمزنگ فقط بخاطر یک آرمان آبادی وآزادی انسان کشورش سپری کرد. ولی
دریغا که ...
آری ، من بحیث یکی از ارادت مندان و دوستان کوچک اش مرگ این مرد مومن جنبش
ترقی وتعالی افغانستان را یک ضایعۀ جبران ناپذیربه دوستان و جنبش مقاومت و
ترقی افغانستان میدانم به ایشان ازدربارخداوند متعال آرزوی بهشت برین و
برای با زماندگان اش صبر جمیل میخواهم .
و آهنگ نمی ممیرد ...
پروفیسور عبدالخالق رشید استاد پوهنتون کابل
ادمنتون کانادا
سپتمبر 2015
دکتور محمد اکرم عثمان
جاودانه گی محمد آصف آهنگ یک رادمرد گدازدیده !
شادروان استاد محمد آصف آهنگ را کم و بیش پنجاه سال قبل در حجرهٔ خلوت و
تمیز شاعر روشن ضمیر و نابینا باقی جان قایلزاده دیدم. خوب به خاطر دارم که
آن بهشت آشیان در آن روز دریشی خوش دوخت سرمه یی رنگ به بر کرده بود و
موهای بلند و القاسش قامت رسا و زیبایش را دو چندان جاذب و باشکوه جلوه
میداد.
در آن روزها پاتوق باقی جان در محلهٔ «نهردرسن» محل تجمع و گفت و شنود
جوانانی بود که دل خوشی از حاکمیت نداشتند.
در آن جا اتاق باقی جان پایگاه ارداتمندان شاعر و خلوت سرای گفت و شنود
جوانانی بود که در مقام مخالفت با حکومت وقت برآمده بودند. در پناه فتوت و
شجاعت باقی جان بی ترس و بیم گپ میزدند و دل بالا بر زمین و زمان فی
میگرفتند و الزام آن سخنان تند و تیز را قایلزاده به گردن میگرفت.
باری قومندان پولیس وقت باقی جان را مدت یک هفته در توقیف خانهٔ ولایت کابل
زندانی کرد تا عبرت بگیرد و از تحریک جوانها خودداری ورزد. اما در همان یک
هفته تعداد کثیری از زندانی ها در گرمای سخنان آتشین باقی جان خود را گرم
میکنند و مقدمات شورش گری را می آموزند.
باری از باقی جان شنیدم که جناب آهنگ خلف الصدق شهید نامبردار محمد مهدی
خان چنداولی سرمنشی دفتر پادشاه غازی اعلیحضرت امان الله خان بود. به گفتهٔ
شادروان میر غلام محمد غبار ، وقتی که محمد ولیخان وکیل سلطنت امان الله
خان را به دار می آویختند، محمد مهدی خان چنداولی که در ردیف متهمان
ایستاده بود فریاد زد : اول مرا بر دار بزنید، شایسته نیست که من بعد از آن
بزرگمرد بمیرم، شهادت من حق است!
از ۱۳۱۲ که این رویداد اتفاق افتاد ، چیزی کم یک سده میگذرد. در جریان این
سدهٔ خون آشام جلادان زیادی آمدند و رفتند، ولی هیچ قصابی از راه بیگناه
کشی پایا و پاینده نماند و تاریخ گرگهای خونخوار شهدای راه مشروطیت و عدل
را که کماکان در محراق خاطره ها و حافظهٔ عمومی زنده گی میکنند و به ملت
شور و شیرازهٔ حیات را ارزانی مینمایند، نبخشیده است .
در جامعهٔ عدالت ستیز و بی مروت ما که عمرها طعم انواع تبعیض مذهبی، قومی و
اجتماعی را تجربه کرده است ، «محلهٔ چنداول» کابل از بدو انتقال پایتخت از
قندهار به کابل نه تنها مورد برخورد خاینانه و ظالمانهٔ امرای منسوب به
دودمان های سدوزایی و محمدزایی واقع شده اند در حالی که کاردان ترین منشی
ها و میرزایان از همین محله برخاسته اند و خدمات ارجناکی به ملک و ملت
انجام داده اند . شایان ذکر است که بزرگمردانی چون میرزا محمد نبی خان واصل
دبیر دربار امیر عبدالرحمان خان که شاعر کم نظیری بود و از بعد از حافظ
شیرازی نامدارترین غزلسرای حوزهٔ فرهنگی ما به شمار میرفت . میرزا محمد
ایوب خان وزیر مالیهٔ سال نخستین دوران سلطنت محمدظاهر شاه ، میر علی اصغر
شعاع، محمد حسین نهضت و دیگر استادان بی نظیر فضل و ادب از همین کوچهٔ
پرفیض و برکت سربلند کردند و چون تاج های برلیانی بر تارک فرهنگ ما
درخشیدند .
شایان یادآوری است که بهشت آشیان محمد آصف آهنگ از همان آوان کودکی با
بدترین اشکال قساوت اجتماعی مقابل شد . نه تنها کفن آغشته به خون پدر
نامورش میرزا مهدی خان را در آغوش کشید ، بل از حق تحصیل نیز محروم گردید
و این حرمان استخوان سوز سرآغاز جفای مزمنی بود که در سال های پس تر ،
گریبان خانواده های آزادمردانی چون میر غلام محمد غبار و عبدالرحمان محمودی
را گرفت و به آن ها آموخت که نه در یک جامعهٔ برابر حقوق و قانون مدار زنده
گی میکنند ، بل در دهان گرگ های وحشی به سر می برند .
این هیچ مدان از زبان شادروان آهنگ شنیده است که : « در افغانستان قانون دو
لب زمامدار است» . این نکته میرساند که این خراب آباد(!) تنها یک کلمه
واقعیت عینی دارد و آن واژهٔ زور نامشروع و ناجایز است . در این سرزمین صرف
مشت آهنین(!) به عنوان نماد حقانیت خود را نشان داده است . با چنان مشتی
همواره دهان آزادی خواهان و عدالت خواهان خونین شده و این ضرب و شتم هنوز
هم ادامه دارد و کرونیک (!) شده است . تا دم حاضر مهمترین خصیصهٔ جامعهٔ ما
، ناموزونی و نابردباری میباشد و تا دم حاضر خون مشروطه خواهان در مقابر
شان نخشکیده است .
هرچند در مواردی شخصیت هایی چون امیرشیرعلی خان و شاه امان الله خان در جهت
استیفای حقوق مردم ، گام برداشتند و نهضت هایی را رهبری کردند ولی آن
موارد استثنا در قاعده بود و نتوانست حقوق حقهٔ ملت و اقلیت مذهبی و تباری
را به طور پایدار اعاده کند . مع الوصف ما در نیمه راه روند تاسیس یک
جامعهٔ منصف قرار داریم و عملیهٔ ایجاد موسسهٔ دولت-ملت (!) تکمیل نشده
است .
با آنهم چه بهتر که بعد از اجرای سجدهٔ سهو (!) نیت کنیم که آدمیت را از نو
مشق کنیم !
اکنون که استاد محمد آصف آهنگ به سرای باقی شتافته است ، چه بهتر که آن
مظهر پایمردی و عدالت خواهی را چون چراغ راه به تکریم و تجلیل بگیریم و
برایش بهشت برین آرزو کنیم .
کاروان شهید رفت از پیش وان ما رفته گیر و می اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بيش
شادروان محمد آصف آهنگ، انسان عزیز و رنج آشنایی که با وضاحت سخن گفت، با
نیک نامی زیست و رفت.
بیا تا شام غم را چاره سازیم
گریبـــان شفق را پاره سازیم
(شادروان محمد آصف آهنک، دفترچۀ ساقی نامه)
"در
پنج سال وچند ماه زندان، ما حق نداشتیم ناخن های دست وپای خود رابگیریم.
موی سر و روی ما آنقدر زیاد شده بود که در گرما ازشدت عرق می پوسید ومی
ریخت. و جان ما چنان چرک وکثیف بود، محصوصاً در گرما، که وقتی آنرا با ناخن
های دراز می خاریدیم، خراش، خراش می شد. حق شستن را نداشتیم. تنها دست و
روی خود را بخاطر وضو می شستیم وبس.
در زمستان ها کسی بخاطرگرم شدن اتاق ها به ما چیزی نمی داد ودر گرما دروازه
را باز نمی کردند. از کتاب واخبار حتی از خواندن قرآن هم منع بودیم. . . "
(م.آ.آهنگ. برخورد با زندانیان سیاسی- صدارت سردار محمد داؤود خان- متن
قلمی)
محمد آصف آهنگ، نیز آهنگ سرزمین خاموشان کرد و به تعبیر عمر خیام با هفت
هزار ساله گان سر به سر شد.
از جملۀ رفته گان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دو راهۀ آزو نیاز
بسیار نمانی که نمی آیی باز
زنده یاد آهنگ مرد نستوهی که عمر در مبارزه و نوشتن سپری کرد، به جرم آزادی
خواهی سالیان درازی را در زندان دهمزنگ شکنجه کشید. خون سخن و مبارزه را از
پدر به ارث برده بوده . کوله بار غربت به دوش رفت تا آن سوی دریا های شور و
در همان جا چراغ ززندهگی اش خاموش شاد. باغ های خرم بهشت جایگاهش باد و
نامش ستوده. بسیار نوشت، یکی از بزرگترین خاطره نویستان رویداد های سیاسی
در کشور بود که چنان نوشته های او می تواند مواد ارزشمندی برای تاریخ نگاری
آینده کشور باشد. خود نیز در زمینه های تاریخ می نوشت و تا آخرین روزها
زنده گی نیز می نوشت. وقتی از خاموشی آن بزرگ وار آگاهی یافتم به یاد سطر
های افتادم که باری در پیوند به خاموشی غریبانۀ شخصت های فرهنگی کشور نوشته
بودم.
« این درد بزرگیاست که شخصیت های بزرگ فرهنگی ما همین گونه در خاموشی می
میرند و بعد کسی حتا توغی و لوحی برمزار آنها بر نمی افرازد. آنها به
پندار من همهگان شهیدان راه فرهنگ اند، سالها درگرسنه گی، بی سرپناهی و
آواره گی تپیدن و نوشتن و بعد در یک نیمه شب تاریک در یک انزوا و خاموشی
دردناک، خاموش شدن. من نمی دانم این چه سیاست و کشور داری است که دراین
سرزمین جریان دارد که این سان فرهنگ و فرهنگی را صد ها میل آن سوتر به
حاشیه تاریک انزوا رانده اند. گویی ما همهگان تبعیدیان جزایر دور انزوا
هستیم، چه در سرزمین خود وچه در سرزمین های دیگر. یادم می آید آن گاه که
لیلی صراحت خوابیده در تابوت به کشور برگشت تا سرزمینش دومتر زمین برای
استراحت همیشه گی اش بدهد، وزارت اطلاعات و فرهنگ لب ازلب نجنباند، پیام
کوتاهی به خانوادۀ سوگوار فرهنگ افغانستان نفرستاد، بیرنگ کوهدامنی که
برگشت و در دامنۀ تپههای برفگیر شکردره به آرامش ابدی فرو رفت، برسر گور
او پیامی از وزارت اطلاعات و فرهنگ نبود.
استاد قاریزاده همین گونه در خاموشی به خواب رفت. در مورد استاد
سعادتملوک تابش نیز چنین است نه یادی ، نه پیامی و نه بر نامه یی! البته
هیچ شاعر و نویسنده، هیچ گاهی برای آن نمی نویسد که پس ازمرگ او را ارج
بگذارند، آنها می نویسند چون نمی توانندکه ننویسند. آنها می نویسند، شاید
می خواهد با معنویت خویش با ایندهگان سخنی و گفت وگویی داشته باشند.
می خواهم بگویم: ملت و قومی که به فرهنگ و شخصیت های فرهنگی خود پاس نمی
گذارد، ملت و قوم مرده است وهمۀ هستی شان یک کاسه آش است، با دریغ که ما
چنین شده ایم. ای وای برما که چون برمنبر گزافه های شرم آور و دروغین خویش
برمی آییم، از فرهنگ و تاریخ پنج هزار ساله گزافه هایی می بافیم. نمی دانم
این چگونه فرهنگ، تاریخ و تمدن پنج هزارساله است که پس از پنج هزارسال این
قدر ما را از فرهنگ و زنده گی مدنی دورساخته است. بازار فرهنگ هیچگاهی در
سرزمین ما این قدر کساد و ویران نبوده است. حامد وستا به این هیاهوی که
زندهگی نام دارد، پایان داد. در دل یک شب تاریک و داغ تابستان و چه درد
ناک است کا شاعر جوانی در میان زندهگی و مرگ، مرگ را بر می گزیند و گام در
آن راه بی برگشت می گذارد!»
پرتو نادری
کاکه تیغون
آهنگ، مسافر سرزمین خاطره ها شد
در همان سال های اولی که آلمان آمدم با جوانی آشنا شدم که در هر بار همصحبت
شدن با او، فوراً چند تا شعر از حافظه می خواند و مرا، جز به بلی بلی گفتن،
به حرف زدن نمی گذاشت. پسانتر که فهمیدم خودش هم شعر می گوید، چنگ های
دوستی ما که تا آن وقت از راۀ موسیقی با هم چنگک شده بود، محکم تر شد. کم
کم می دیدیم و زیاد زیاد تلفونی گپ می زدیم. از موسیقی و از ادبیات می
گفتیم و بعد که گپ ها خلاص می شد، بر روز و روزگار می خندیدیم و باز هر کس
می رفت پی کار خود. این آدم که آن وقت ها جوانتر از امروز بود کاوه شفق
آهنگ نام داشت و جامعه شناسی خوانده است. بعد تر با برادر کوچک تر او آشنا
شدم. برادر کوچک تر را که از نزدیم دیدم، واضح شد که در اندازۀ قد، بزرگتر
از برادر بزرگتر است. این دو برادر بلند قامت یک شباهت دیگر هم با هم
داشتند. هر دو ظریف و نکته دان و نکته گو بودند. بسیار وقت ها، هر دو می
توانستند در حالات سخت زندگی، بخندند و با خنده به استقبال زندگی بروند. بر
بسیاری فکاهی های که ما افغان ها اصلاً نمی خندیم، این دو برادر با تو می
خندیدند. برادر جوانتر که بزرگتر را دور می دید، از من می پرسید: یکمنش!
حالی تو راست بگو که افغانستان بیشتر به شاعر ضرورت دارد یه به جامعه شناس؟
این برادر جوانتر، رتبیل شامل آهنگ نام داشت که ژورنالیست است و دوستی و
آشنایی من با او در سایۀ قلم و روزنامه نگاری، دوام یافته است.
در جریان همین آشنایی ها، نمی دانم از کجا دانستم که این دو برادر، فرزندان
پدری هستند که نام و نشان بسیار دارد؛ پدری که چه در عرصۀ مبارزات سیاسی و
چه در عرصۀ قلم، نام پرآوازه است. دیگر دیر شده بود. نمی شد که آن دو برادر
را به نام پدر شان بشناسم.
سال 2007 میلادی بود که آفتاب طالع ما طلوع کرد و آن پدر نامدار به شهر ما
دعوت شد. فقط برای یک روز مختصرآمد به هامبورگ. رفتم خانۀ نصیر مهرین که آن
دو پسر بلند قامت و آن پدر پرآوازه را از نزدیک ببینم. داخل اتاق که شدم،
مردی را دیدم که ابهت خاص داشت. خوش لباس و پس از یک سفر پنج ساعته هنوز
سرحال و لبخندی بر لب. خودش بود: محمد آصف آهنگ.
لاحول بالله! آن مرد خدا که استوار تر و بلند قامت تر از دو فرزند خود بود؟
می خواستم دستانش را ببوسم. آن ها را پس کَش کرد. نمی خواست کسی بر دستش
بوسه زند. من اما زدم. همان دم ناخود آگاه حرف دهقان زهما یادم آمد که می
گفت، خیلی جوان بود که احمد شاملو را در آلمان دیده بود. خواسته بود دست
هایش را ببوسد، نگذاشته و گفته بود: آقا! مگر من آخوندم؟
نمی دانستم در محضر او از چه باید صحبت می کردم. خاموشی به دادم رسید.
مردی بود با ظاهر آراسته، پرانرژی و خوش خُلق. تا به محلی که قرار بود
مراسم تجلیل از او برگزار شود، چیزی حدود یک کیلومتر راه بود. گفت، پیاده
می رویم. برای کسی که قریب هشتاد و سه سال عمر داشته باشد، گاه یک قدم،
برابر به یک فرسخ است. اما او همانگونه که راه های سخت زندگی را پیموده
بود، با قدم های بلند و استوار با همه یکجا و همقدم به راه افتاد. در
برنامه با متانت و به دور از بغض و کینه و تعصب، پرسش ها را پاسخ می گفت.
در جریان صحبت های او فراموش می کردی که این مرد خوش لباسِ بلند قامت،
روزگاری قریب به شش سال سال را در زندان سپری کرده باشد. سال های که حتی
اجازۀ گرفتن ناخن ها و شستن تن را به او نداده بودند. فراموش می کردی که
وقتی سرمامور او را در زندان شکنجه می کرده، همزمان برایش می گفته: "تو
اولاد نادر افشار هستی. مَه کتت کار دارم." فراموش می کردی که هشت ساله
بوده که پدرش را نادر شاه بر دار کرده است. پدری که منشی شاه امان الله
بوده: میرزا محمد مهدی چنداولی را. میرزا که مرد دانشمندی بوده، از بس به
رسم منشیان قدیم با فصاحت و به لفظ قلم صحبت می کرده، وقتی از یک جوالی
خواسته که کاری را انجام دهد، جوالی نفهمیده بود، میرزا از او چه می خواهد؛
گفته بوده: میرزا صاحب! حالی ما چه کنیم؟
پسر اما شیوۀ دیگر را برگزیده بود. برای من که بیانیه های پر از قلقله و
مطنطن سیاستمدار ها را کم نشنیده بودم، عجیب بود که آصف آهنگ کاملاً ساده و
بی پیرایه صحبت می کند. مفصل اما روشن و واضح. در موقف گیری های او نه کینۀ
خون پدر را می شد حس کرد و نه اثر سال های زندانی شدن ناحق خود او را. از
ظلم سردار محمد هاشم خان و از اشتباهات سردار محمد داوود و سردار محمد نعیم
می گفت و از نارسایی های زمان سلطنت محمد ظاهر شاه. انگشت انتقاد را یک بار
هم متوجه یک قوم خاص نمی کرد. فرا تر از قوم می گفت و می دید. احمد حسین
مبلغ درست و دقیق در مورد او نوشته است: " اگر قبول کنیم که نقد اساسی ترین
ویژگی یک روشنفکر است، آهنگ یک روشنفکر به معنای حقیقی این مفهوم است."
تاریخ معاصر افغانستان را با همه جزئیات و تفصیلات در حافظه داشت. وقتی
کتاب "یادداشت ها و برداشت ها از کابل قدیم" را بخوانی، می بینی، در نوشتن
چندان وسواس برای ظاهر سخن ندارد، همانگونه که در گفتن نداشت. من آن کتاب
او را در یک روز خواندم. مهمانی که نزد من برای دو شب آمده بود، شب را تا
صبح نخوابید برای آنکه آن کتاب او را تا آخر و در یک نفس بخواند. از چیزهای
در آن کتاب نوشته که هیچ جای دیگر کسی آن را ننوشته است. حتی می خوانی که
وقتی در آن سال ها زنی با زنی و یا مردی با مردی جنگ و دعوای زبانی می کرد،
چه دشنام ها و چه کلمات و عباراتی را استفاده می کردند. رسم و رواج های را
می خوانی که امروز شاید جز در همین کتاب در میان مردم دیگر وجود نداشته
باشد. نام های را می خوانی که کمتر جایی، کسی زحمت ثبت آن را متقبل شده
است.
در آن برنامه هم، آصف آهنگ حرف خود را می گفت و برای درست ثابت کردن آن ها
رگ گردن نمی پنداند و صدا بلند نمی کرد. وقتی در تفریح برنامه فرصت کوتاهی
دست داد از او پرسیدم که چرا تخلص "مهدیزاده" را تغییر داده و "آهنگ" را
انتخاب کرده؛ گفت، هیچ وقت مهدیزاده تخلص نداشته و صدیق فرهنگ و غلام محمد
غبار تخلص "آهنگ" را برایش انتخاب کرده اند.
آن روز یکی از چیز های را که فراموش نمی کرد، لبخند های گاهگاهی بود که بر
لبانش می دیدی. یک روز وقتی برایش زنگ زدم، گفتم: خاک یما ناشر یکمنش مشهور
به کاکه تیغون شما را از هامبورگ زحمت می دهد! جوابش خنده بود و تکرار کردن
لفظ کاکه تیغون. می دانستم که کاوه شفق کتاب لبخند شیطانی مرا با خود
کانادا برده بود و او آن را دیده و خوانده و پس نداده و همانجا در کتابخانۀ
خود نگاه داشته بود.
محمد آصف آهنگ رفت. رفت به همانجایی که آدم های که گپ های زیادی برای گفتن
دارند، به آنجا می روند: سرزمین به یادماندنی خاطره ها. او به رنگین کمان
خاطره ها پیوست، با تمام گفته ها، نوشته ها و کارهایش. با قامت بلند بی
تعصبش که امروز در زمین و زمانۀ ما حکم کیمیا را دارد. با گریه ها و خنده
هایش. با رنج های بیشمارش که او آن ها را همچون میراث تاریخی، نکته به
نکته، مو به مو برای ما گفته و نوشته است. او رفت و این را نیک می دانست که
زندگی برای همه، با مرگ پایان نمی یابد
|