اگر قرار است شعر شربتی باشد که نه تنها کام بلکه جان ما را شیرین کند، در
" از طنین رنگ" از این گونه شعرها بسیار می توان یافت. در این مجموعه ،
واژه ها نه فقط برای نشان دادن خانه ی معنا بلکه برای گشودن پنجره ای به
سمت حال و هوای شاعر نیز به کار می روند. واژه ها حس، حال و خوی محمد بشیر
رحیمی را به خود گرفته اند. گویا همه ی این کلماتِ خوب و شیوا سال ها در
کوره ی جان شاعر زیسته و نفس کشیده اند وچنین است که همه به رنگ شاعر در
آمده اند. خواننده در همان صفحات نخست این کتاب به رابطه ی ویژه ی میان
شاعر و واژه ها پی می برد. گویا میان کلماتی که در دل کتاب " از طنین رنگ"
نشسته و جهان زیبای این کتاب را رقم زده اند با محمد بشیر رحیمی رابطه ی
بسیار صادقانه و شفافی برقرار است. گاه می توان تصور کرد که شاعر در گوشه
ای از کتابش نشسته و دست بر گردن واژه های یکی از غزل هایش انداخته و باهم
قصه می کنند و حال هم را می پرسند. شاید بتوان با کمی گذشت گفت که هر کلمه
ی این کتاب مساوی محمد بشیر رحیمی است و محمد بشیر رحیمی مساوی هر کدام از
این کلمات. گویا شاعر برای توصیف جهان از خشت خشت جان خویش مایه می گذارد.
این کلمات نام های دیگر رحیمی اند که کنار هم نشسته اند و جهان دیگری را
آفریده اند.
کتاب در ۱۲۸ صفحه و به همت انتشارات در دری به نشر رسیده است. از مقدمه ی
خواندنی استاد ابوطالب مظفری که بگذریم، شعرهای این کتاب در حوزه های
مختلفی چشم به جهان گشوده و باهمدیگر جهان این کتاب را رقم زده اند. شعرهای
سیاسی، شعرهایی که حاصل نگاه شاعر به خداوند و دین اند، عاشقانه های شاعر
و... دروسعت این کتاب به شاعر فرصت شاعری داده اند. طبیعی است که در شعرهای
سیاسی- اجتماعی زبان شعر گاه بیش از آنکه شاعرانه باشد سیاسی است و این
نشان می دهد که شاعر زمانی که با هدف گفتن سخن خاصی رو به شعر می آورد گویا
شعر در برابر این کار شاعر دست به مقاومت می زند و نمی گذارد که به عنوان
وسیله ای در دست شاعر مورد بهره برده داری قرار گیرد و چنین است که زبان
شعر به اندازه ی کافی به اوج نمی رسد. اما زمانی که شاعر از عشق و مذهب (
که آنهم عشق شاعر است) سخن می گوید زبان شعر مثل کبوترانی سفید بال رو به
اوج می گذارد.
خدای من به که منجر شویم غیر از تو
که جمله شان شروع توایم از هر سو
به جز حضور تو چیزی نمی توان بودن
به هر طرف که کنم رو تو می زنی سوسو
از اتهام تو کس تبرئت نخواهد شد
که منتهی نشود جز به متن دریا قو
ببین تنفس موزون و نبض اشیا را
همیشه در جریان اند هو هو هو
و یا
سر تا به پا شکفته ام اما چه می شود
پلکی اگر دوباره بگیری فرا مرا
قد کرده ام به قدر فراوانی قدت
تمدید کرده است برایت خدا مرا
تامینم آن قدر که فراسو تر از ابد
داغت نموده متهم مومیا مرا
... این لوحه ماند و ماند ... و دیگر چه فایده
دنیا بگیرد از سر و پا در طلا مرا
دنیا ادامه ای است از آن گیسوان تند
این رودباد می بردآیا کجا مرا
که از این نمونه های ارجمند در این کتاب مستطاب فراوانند.
در زمانه ای که شعر تا سر حد نظم و نثر های فیسبوکی نزول کرده است، نشر
کتاب " از طنین رنگ" یک رخداد گرامی و امید بخش است. رخدادی که نشان می دهد
هنوز همی توان شعر سرود و هنوز هم می توان شعر شنید. در خصوص این کتاب عزیز
علاوه بر خوبی ها و زیبایی هایش دو نکته به ذهنم می رسد که آنها را با شما
و شاعر عزیز در میان می گذارم:
۱- کسانی که با شعر و زندگی بشیر رحیمی آشنایند می دانند که سبک هندی و به
ویژه بیدل جایگاه ارجمندی در شعر ایشان دارد. هر چند تاثیر پذیری شاعر از
سبک هندی در مجموعه های نخستینش بسیار یشتر مشهود است اما رد پای سبک هندی
در مجموعه ی جدید شاعر نیز به خوبی و رسایی قابل دیدن است. نکته ی جالب این
است که شاعرقصد پنهان کردن این مسئله را نیز دارد و با جسارت و صراحت نشان
می دهد که می توان در سایه سار شعر حضرت بیدل نشست و دست به ابتکارات تازه
زد و در هوای حریم شعری بیدل بود و شعر امروزی سرود.. در "از طنین رنگ"
ترکیب های بیدلانه ، تصویرهای بیدل وار و تعبیرهایی که حکایت از توجه عمیق
شاعر به این شیوه ی شعر و شاعری دارد.بسیار زیاد است. بگذارید به چند نمونه
از آنها اشاره کنم.
گل به روز است پر و بال فراوان در دست
چاک در چاک و پریشان و گریبان در دست
هجرت از غنچگی اش در به دری داده به کف
یکسر آوار خود و لانه ی ویران در دست
پرده برداشته از پنجره ای رو به بهشت
فاش کرده است خودش را همه دامان در دست
در این نمونه " پر و بال فراوان در دست داشتن، گریبان در دست داشتن، تعبیر
" هجرت از غنچگی"، آوار خود و لانه ی ویران در دست داشتن و... تعبیرهایی با
خصلت های سبک هندی اند.
از اتهام تو کس تبرئت نخواهد شد
که منتهی نشود جز به متن دریا قو
از اتهام کسی تبرئه شدن و یا متهم به کسی بودن نیز از این دست تعبیرات به
حساب می آید.
سر تا به پا شکفته ام اما چه می شود
پلکی اگر دوباره بگیری فرا مرا
نمونه های زیادی از این دست می توان ارائه کرد و به نظر می رسد که همه ی
این نمونه ها دلالت بر تاثیر سبک هندی بر ذهن و زبان شاعر دارد. تا جایی که
من می دانم بشیر رحیمی از معدود شاعرانی است که با شیفتگی به سمت سبک هندی
روی آوردند و مقیم خانه ی آیینه ای این سبک شدند. البته در بسیاری از
ترکیبات و تعبیرات بیدلانه ی بشیر می توان رد پای نو آوری و "بشیرانه" را
دید اما گاه ترکیبات بیدلانه فقط متعلق به بیدل می ماند و این باعث فراز و
فرودهایی در زبان شاعر می شود. گاه چنین به نظر می رسد که شاعر در ساخت و
ساز تصویرهای تازه دستگاه تصویر سازی سبک هندی را ترجیح می دهد. چنین است
که این نوع ساخت و ساز بیشتر به چشم می خورد و گاه تا سر حد تکرار و تقلید
نیز پیش می رود.
۲- زبان ِ" از طنین رنگ" هرچند بسیار روان، شاعرانه و بشیرانه است اما گاه
دچار پرش های ناخوشایندی می شود. به این نمونه نگاهی بیاندازید:
یک نفر داشت ادای غم او را می کرد
دخترش بود که می خواست پدر شاد شود
به نظر می رسد که در مصرع نخست منظور شاعر روشن باشد. کسی در حال اداء در
آوردن کس دیگری بوده است. اما این مصرع دو مشکل زبانی دارد. نخست اینکه
تعبیر " ادای غم" بسیار کلی و مهبم است. ادای کسی را در آوردن سخنی است و
ادای غم کسی را در آوردن سخن دیگر. به درستی روشن نیست که " ادای غم" کسی
را در آوردن یعنی چه؟ مشکل دوم نیزاین است که " ادای غم کسی را کردن" یعنی
چه؟ اگر منظور شاعر تقلید کردن و تکرار حرکات یک نفر باشد ( که مصرع دوم
دلالت برآن می کند) تقلید کردن را با تعبیر " اداء در آوردن" معادل دانند
نه " اداء کردن". اداء کردن به معنی به جا آوردن است.
من و تو چون دو عدد دل ، ضریب همدیگریم
که عشق می شود از ضرب هردو مان حاصل
این بیت در دل یک غزل عاشقانه ی قوی و قشنگ نشسته است اما خود بیت از
دشواری های زبانی زیادی رنج می برد. مسئله ی اول ترکیب " عدد دل" است. به
راستی عدد دل یعنی چه؟ عدد دل چگونه عددی است و عدد با دل چه نسبتی دارد؟
به نظر می رسد که ابهام " عدد دل" همچنان لاینحل مانده است. حال شاعر می
گوید که این دو عدد دل ( که معنایش همچنان نا روشن است) ضریب یکدیگرند. این
یعنی چه؟ منظور شاعر اما اینست که " عشق حاصلضرب من و توست". در این صورت
ضریب یکدیگر بودن بی معنی است.
و یا این نمونه که بیت هایی از این غزل را در بالا نیز آورده ام:
دست پرواز قنوت است سراپاست دعا
شبلی ای شعله ور از آتش ایمان در دست
من در فهم این بیت و یافتن رابطه ی تصویری آن واقعا مشکل دارم. باید
بتوانیم رابطه ای بین دست، پرواز، قنوت و دعا بیابیم. شاید منظور شاعر این
بوده که دعا پرواز کردن دست در حالت قنوت است. اگر چنین باشد، مصرع دچار
زبان پریشی است و و نمی تواند خودش را به صورت شفافی شرح دهد. علاوه براین
چگونه می توان " شبلی ای شعله ور از آتش ایمان" بر دست و یا روی دست تصور
کرد؟
و به عنوان آخرین نمونه از زبان پریشی های این مجموعه به بیت زیر دقت
فرمایید:
کنار خاطر خود زار می زنم هر روز
که رفته است همانا ز دست دنیایم
در مصرع نخست شاید منظور شاعر این باشد که هر روز کنار "خاطرات" خودزار می
زند. وگرنه "خاطر" (یاد) کناری ندارد که بتوان آنجا زار زد و حتی اگر هم
داشته باشد کنار آن زار زدن نمی تواند الزاما به دلیل از دست رفتن دنیای
شاعر باشد.
|