گور من
معبد آبایی من!
دیگران مرثیه ات را
پیش از آن پیش
که باری منشان
به امیدی بکشم
خوانده اند
لیک دیوانه هنوز
خواب سرسبزی دامان ترا میبیند
دیگران میگویند:
« زخمهایش
بار ها دور تر اند
که توانی به دعاییش نشست
که توانی به دواییش گرفت!»
لیک دیوانه هنوز
بوسه را
نوشداروی جراحات تنت میداند
دیگران میگویند:
« کشتزارانش سوخت!
رود بارانش مُرد!
تهی از بانگ موذن شد و از بانگ خروس!
پهلوی باغچه اش گنده گی آورد و فسرد!
باد و بارانش بُرد!»
لیک دیوانه هنوز
فصل ها را
از تو می انبارد
۲۲ حوت ۱۳۶۳
|