کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

اندیشه شاهی

    

 
"كه سالهاست عيدي نگرفته ام"

 

 




اين شعرم تقديم چهار مادر و سه پدر كه ناخواسته براي من بهترين زندگي را هديه كردند، براي خواهران و برادرانم كه همه مان دل براي همديگر تنگ شده.

 

 




اين شعر كه تمام شد
ميدانم
اشك هايت روي گونه هايت
دستانت روي صورتت
و
غرور ات انقدر هواي پرواز ميكند كه
ميخواهي برگردي به گذشته
و ببوسي بطنِ كه تولدم داد

اين شعر كه تمام شد
ميدانم
افتاب زمستانِ سرد قلبت هم طلوع ميكند
همچو بهاري كه چشم در راه اش بودم
و در حسرت اهالي روشني
غرق تاريكي ميشم
بغض گلو ات را مينوشم
و
در اعماق ريشه هاي
هفت پُشت مان مي انديشم
كه در سرزمين بي حاصلي
به حصار هاي بلند زندگي مي اندشيدند
و
ارزو ها به گور بُردند
وقتي فاصله ميان
زندگي و مرگ
خوشبختي و بدبختي
تاريكي و روشني
اميد و نااميدي
زبان و شعر،
خيانت ميكند
و
دشوارترين زندگي را ما
نسل "شاهي" به دوش ميكشيم

اين شعر كه تمام شد
ميداني كه
اين همه رنج نه سهم تو بود
و نه سهم من
وقتي مادر در غربت دفن ميشه
و پدر مسافر است هنوز
سفر پايان ندارد
و
جنگ ميان من و نفس هايم
جاريست...

اين شعر كه تمام شد
بوي احساس ام را حس كن در اين شعر
كه
گاهي دلم براي بوسه هاي صميمانه ات
تنگ ميشه
قيس، ادريس، ممتاز
و گاهي يك اغوش مادرانه ميخواهم
نجيبه، رويا، ليلي، مريم...

اين شعرم كه تمام شد
تكه هاي زندگي را جمع كن
يك كتاب از خاطره ها بنويس
كه
مادر سرزنش مان كند
وقتي بشقاب هاي چيني گلدار ميشكند
كه
اخرين رد انگشت هايش در ان بود
اما
اينه هاي اتاق را پاك نكن كه هنوز هم
عكس مادر ان جاريست

اين شعر كه تمام شد
منتظر بمان
كه بابا برگردد
دست هايش را ببوسيم
به اغوش بكشيم
و فراموش كنيم كه مرگ گريستن ندارد

اين شعر كه تمام شد
خانه تكاني كنيم
دسته جمعي
پيش از ان كه عيد ايد
و بابا منتظر سفره ي صبح باشد
كه سالهاست
من عيدي نگرفته ام...

انديشه شاهي.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۴۴                  سال  یــــــــــــازدهم                      سرطان/اســـــد        ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی       ۱۶  جولای     ۲۰۱۵