کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

سید روح الله یاسر

    

 
«جلریز» زخم کهنه­ای که بار دیگر سرباز کرد

 

 

 

 

درباره­ی کشتار بی­رحمانه در جلریز و رویدادهای مشابه در ولایت­های بدخشان، قندوز و بی­توجهی حکومتگران ویا "تبانی" حکومتگران با دهشت افگنان به ویژه در واکنش به فاجعه­اخیر در جلریز ولایت میدان وردک و دیگر ولایت­­ها خیلی­ها نوشتند. برخی­ها لایه­های پوشیده­ی رویداد را افشا کردند، برخی­ها انتقاد کردند، برخی از حکومت ویا بخش خاص حکومت و حکومتگران انتقاد کردند، برخی­ها از برخورد قومگرایانه و گزینشی گفتند. شماری احساس همدردی کردند، شماری خود از دردی که کشیده اند گفتند و شماری هم دشنام دادند. برای رسانه­ها از یک­سو و برای آتش افروزان بیرونی و سودجویانی جنگی از سوی دیگر مواد فراوان تهیه شد. مرثیه خوان­ها نیز که گویا وظیفه دارند برای هر حادثه مرثیه سرایی کنند، مرثیه ای سرودند. در شبکه­های اجتماعی هم که از هر قماش موجود است، هر یکی به شکلی از اشکال هرکه به قدر توان خودنمایی، همدردی و... کردند. دور از انصاف خواهد بود اگر از نوشته­ها، اطلاع رسانی­های خوب و موشگافی­های دقیق ماجرا، چشم پوشی شود.

بدون شک افغانستان بدترین شرایط خود را در چهارده سال گذشته تجربه می­کند. شرایطی که خیلی ساده لوحانه بود اگر گفته شود برنامه­­ریزی شده نبوده است که برای تحلیل استدلال و مستند سازی آن به مقاله­ی خاص نیاز است.

بنابر این، در این نوشته قصد ندارم که حرف­های گفته شده را دوباره تکرار کنم. شاید هم برخی از نکاتی را که من مطرح می­کنم در جایی بحث شده باشد که من اطلاع ندارم و الا از یاد آوری و تکرار آن خود داری می­کردم. در این نوشته می­خواهم با طرح چند سوالی توجه خوانندگان گرامی را به فکر کردن در این موارد جلب کنم:

۱.     چگونه ممکن است که برای حمله بالای خانه­ی احمد خان در پروان هم هواپیماهای جنگی، و نیروهای زمینی ناتو سریع عمل می­کنند و آن تهدید به حکومت و ناتو پنداشته می­شود، ولی در بدخشان، قندوز و جلریز با وجود تماس­های پی هم و تقاضا های "مقام­های بلند پایه حکومتی" (سرور دانش و محمد محقق و محمد کریم خلیلی معاون دوم رییس جمهور پیشین) در 65 کیلومتری یا کمتر از آن پس از چند روز نه هواپیمایی می­رسد و نه نیرو و تجهیزی؟

۲.     مردم بامیان، بهسود، دایکندی و درکل مردم هزاره که دست کم در چهارده سال گذشته از روند حکومت سازی و صلح و برنامه­های حکومت با جان و دل حمایت کردند، بر چه مبنایی حال روی این دولت اعتماد کنند؟

۳.     آیا هزاره­ها گزینه­ی دیگری در پیش دارند؟

۴.     چرا هزاره­ها با همه­ی همزیستی و صلح طلبی قربانی این بازی­ها است؟

۵.     آیا رهبران قبلی و سنتی هزاره­ها قدرت مدیریت این بحران را دارند؟

۶.     آیا تطمیع رهبران سنتی کماکان حربه­ی کارا خواهد بود؟

۷.     آیا برداشتن هزاره­ها یا کشاندن هزاره­ها سرآغاز برنامه­های بعدی است؟

۸.     مدیریت بحران در کجاست و آیا با آن برخورد درست می­شود؟

۹.     اگر هزاره­ها چرخش به خشونت داشته باشند چه را از دست خواهند داد؟

۱۰.   سود اصلی را از این بحران چه کسی می­برد؟

۱۱.   کرزی در صحبت­های خصوصی (گوشگی) با وزیر دفاع امریکا و بوش در مورد هزاره­ها چه گفته است، آیا آنها را هم جاسوس روسیه، هند و ایران معرفی کرده است؟

۱۲.   اشرف غنی در صحبت­های خصوصی (گوشکی) به سران امریکا، فرماندهان ناتو درباره­ی هزاره­ها و دیگر اقوام چه گفته است؟

 

ای وای بر مردمی­که دیگر با خشونت عادت می­کنند

در میان مردم عوام شمال افغانستان یک ضرب المثل معروف وجود دارد که می­گویند: «در جنگ حلوا پخش نمی­کنند». این ضرب المثل که بدون شک مانند هر ضرب المثل دیگر می­تواند تعابیر مختلف داشته باشد، اما یکی و برجسته­ترین آن اینست که وقتی­ که جنگ رخ داد هر اتفاقی ممکن است برای هردو طرف درگیر بیفتد. البته این می­تواند زنگ خطری باشد برای ساده انگاری روانشناسی جنگ. هیچ تضمینی وجود ندارد که صلح طلب­ترین انسان­های به جنگجو ترین انسان­های زمین تبدیل نشوند. در میان طرف­های درگیر در جنگ­های دهه­ی نود، افرادی را می­شناسم و به یاد می­آورم که تا پیش از جنگ تحمیلی خونسردترین اگر گفته نتوانم، یکی از خونسرد ترین انسان­ها به راحتی­ می­شود گفت که به جنگجوترین تبدیل شد. من نمی­خواهم اینجا بگویم که این خصلت خوب است یا بد، ولی این یکی از خصلت­های انسانی و پیامدهای جنگ تحمیلی و واقعیتی است که دست کم در افغانستان تجربه اش را داشته ایم. ازاین­رو، غفلت از عواقب ناگوار جنگ­های تحمیلی سنگین­تر از آن خواهد بود که بشود تصور کرد.

بنابراین خطرهایی را پیش رو می­بینم و به عنوان یکی از شهروندان این سرزمین هشدارهایی را خاطر نشان می­کنم.

 

 چوکی نشینان و بازیگران قدرت در افغانستان باید بدانند که:

 اگر خشونت و اعمال خشونت به یک عادت تبدیل شود، فردا دامن خود و خانواده­های شان و هر فرد را می­تواند بگیرد و دیگر هیچ کسی و هیچ جایی در افغانستان برای کسی امن نخواهد ماند. دیگر قصرهای شان محل عیش و عشرت نه بلکه به سینمای زنده ای از خشونت تبدیل خواهد شد.

عادت به خشونت مانند اعتیاد به مواد مخدر می­ماند که "معتادان به خشونت" یا از برای عادت و یا هم برای ارضای غریزه­ی خونخواری که در وجود شان رشد می­کند، آدم می­کشند. و همانگونه که معتادان برای دستیابی به مواد مخدر یا موادی که به آن عادت کرده، دست به هرکاری می­زنند، معتادان خشونت نیز برای فروکش کردن هیجان­های روانی اش دست به قتل و کشتار می­زنند که دیگر مهار کردن آن خیلی آسان نخواهد بود. چنانکه برای باندهای آدمکش، کشتن انسان و زورگیری و خشونت به شغل و کار روزمره تبدیل می­شود.  (مانند رییس خدای داد که حتی­ زندگی در کشورهای پیشرفته و آسایش و ثروت­های فراونی که از اختطاف و دزدی به دست آورده بود، او را ارضا نکرد.)

وقتی­که خشونت عادت شد، دیگر هر سرباز ویا هر تفنگ بدست همه کاره­ و تصمیم گیرنده­ی مرگ و زندگی فرد مقابل خواهد شد. حتی محافظ شخصی (محافظ ولی کرزی) به قاتل تبدیل می­شود.

سردمداران، دکانداران سیاست و تحلیل بافان باید بدانند که:

گفته­ی معروفی است که «کارد که به گلوی مرغ رسید، پایش را برای دفاع ویا نجات، دم کارد می­برد». به عبارت دیگر، هرگاه کارد به گلو و استخوان ضعیف­ترین ویا صلح طلب­ترین انسان هم برسد، دست به اقدام به مثل می­زند و برای دفاع از خود به قوی­ترین موجود تبدیل می­شود. به این معنی که دیگر اگر خشونت ادامه یابد، دیگر وعظ و نصیحت و کاغذ پاره­ی به نام قانون دیگر جلو خشم مردم را نخواهد گرفت، ولو به قیمت جان شان هم تمام شود. چنانکه نه هواپیماهای­ بی.52 (B52) و نه نیروهای بیش از صد هزاری بین المللی با پیشرفته­ترین سلاح و تجهیزات جلو چند طالب را گرفته نتوانست، جلو خشم مردم را هم گرفته نخواهد توانست. هم دکانداران سیاست، چه دولتی و چه غیر دولتی، هم تحلیلگران به نرخ روز نان خور و هم تحلیلگران واقعبین و آگاه باید آسیب پذیر بودن افغانستان را که ناشی از ظرفیت­های بالقوه و بالفعل که در اطراف و داخل این کشور موجود است، درک کنند و به آن به یک خطر جدی بنگرند.

 افغانستان به دلایل مختلف و فراوان همیشه ظرفیت منفجر شدن و منفجر کردن را دارد و "کارخانه­های بمب سازی" فراوانی هم از نوع سیاسی و نظامی آن در منطقه و اطراف این کشور وجود دارد که برای اینگونه روزها لحظه شماری می­کنند. بنابراین، دیگر افغانستان نه برای سرمایه دار و نه برای سیاست­مدار و نه برای "چوکی دار" و نه برای دکاندار و نه برای شهروند عادی امن خواهد بود.

سردمداران و سوء استفاده کنندگان از اوضاع باید بدانند که:

اگر بیش از این، اینگونه بازی خطرناک  را ادامه دهند، مردم چیزی ندارند که از دست بدهند. مردم، به جز از افرادی که صاحب همه چیز شده اند، در نزدیک به یک ونیم دهه نه تنها عزیزان شان را بلکه همه چیز شان را از دست داده اند. در این دوران تلخ گذشته که امنیت جانی، مالی و امنیت عزت و آبرو نداشتند، تنها با امیدواری به فردا چشم دوخته بودند. اینک برای مردم دیگر امیدی هم باقی نمانده است که این می­تواند زنگ خطری برای چوکی نشینان حکومتی باشد که اگر همین­گونه ادامه یابد خود را برای سرنوشت شبیه داکتر نجیب الله، حالا به دستان اجنبی­ها یا مردمان این سرزمین، آماده کنند.

و بازهم چوکی نشینان و بازیگران قدرت در افغانستان باید بدانند که:

افغانستان میدان ماین­زاری است که بخشی آن را با عملکرد خود، خود کاشته اند و بخشی دیگر آن را «کشورهای دوست، بردار، همسایه و...» کاشته اند. هرگاه خود پیش از مجبور شدن به رفتن روی ماین اقدام به خنثی سازی آن نکنند، اندک­ترین بهایی را که خواهند پرداخت بی­دست و پا شدن خواهد بود. در حالی­که همه می­دانیم کرزی تا حال نخستین رییس جمهور یا زمامداری بوده که به قتل نرسیده است. ملتی که از تاریخ و بدبختی­هایش درس نگیرد، تاریخ را دوباره تجربه خواهد کرد.

وبدانند که:

به گفته­ی ناپلئون «در شکم­های گرسنه نه ترسی است و نه ایمانی». بنابر این، کرسی نشینان به قدرت چسپیده و بریده شده از مردم باید چشم­های شان را باز کنند که دیگر دروغ­ و تزویر،  حیله و نیرنگ­ و لفاظی­های «ملت غیور با تاریخ پنج هزار ساله» گره گشای مشکل نیست.

وقتی­که زن و طفل و خانواده­ی کسی امنیت جانی، مالی و امنیت عزت و آبرو نداشته باشد، کنترول او محال است. همین­گونه کسی که طفلش ویا دیگر اعضای خانواده اش بی­رحمانه قربانی می­شود و هیچ دادرسی ندارد، نباید از او انتظار داشت که به طفل و اعضای خانواده­ی کسی دیگر رحم کند.

 در سرزمینی که هر روز فاجعه رخ می­دهد، انسان­های بی­شماری کشته می­شوند، انسان­هایی هم اعم از زن و مرد بی­عزت و هتک حرمت می­شوند و در حق شان تجاوز می­شود، دیگر وعظ و نصحیت، مقوله­­های دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن، منشور ملل متحد، همزیستی و مقوله­های دیگر کمتر از زباله ارزش پیدا می­کند. شاید برای تحلیلگری که پول دالری می­گیرد، برای افرادی که از نام حقوق بشر و ... حقوق دالری می­گیرد ویا برای فردی که ثروت­های باد آورده­ دارد و دغدغه اش حفظ ثروت و دارایی و چوکی اش باشد، معنی داشته باشد، اما برای مردمی­که به اشکال مختلف هتک حرمت می­شوند و حق شان پامال می­شود، نه امنیت دارد و نه کار و نه نانی، حرف مفتی بیش نباشد و نیست.

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۴۳                    سال  یــــــــــــازدهم                      سرطان        ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی         اول جولای     ۲۰۱۵