دربارهی کشتار بیرحمانه در جلریز و رویدادهای مشابه در ولایتهای بدخشان،
قندوز و بیتوجهی حکومتگران ویا "تبانی" حکومتگران با دهشت افگنان به ویژه
در واکنش به فاجعهاخیر در جلریز ولایت میدان وردک و دیگر ولایتها
خیلیها نوشتند. برخیها لایههای پوشیدهی رویداد را افشا کردند، برخیها
انتقاد کردند، برخی از حکومت ویا بخش خاص حکومت و حکومتگران انتقاد کردند،
برخیها از برخورد قومگرایانه و گزینشی گفتند. شماری احساس همدردی کردند،
شماری خود از دردی که کشیده اند گفتند و شماری هم دشنام دادند. برای
رسانهها از یکسو و برای آتش افروزان بیرونی و سودجویانی جنگی از سوی دیگر
مواد فراوان تهیه شد. مرثیه خوانها نیز که گویا وظیفه دارند برای هر حادثه
مرثیه سرایی کنند، مرثیه ای سرودند. در شبکههای اجتماعی هم که از هر قماش
موجود است، هر یکی به شکلی از اشکال هرکه به قدر توان خودنمایی، همدردی
و... کردند. دور از انصاف خواهد بود اگر از نوشتهها، اطلاع رسانیهای خوب
و موشگافیهای دقیق ماجرا، چشم پوشی شود.
بدون شک افغانستان بدترین شرایط خود را در چهارده سال گذشته تجربه میکند.
شرایطی که خیلی ساده لوحانه بود اگر گفته شود برنامهریزی شده نبوده است
که برای تحلیل استدلال و مستند سازی آن به مقالهی خاص نیاز است.
بنابر این، در این نوشته قصد ندارم که حرفهای گفته شده را دوباره تکرار
کنم. شاید هم برخی از نکاتی را که من مطرح میکنم در جایی بحث شده باشد که
من اطلاع ندارم و الا از یاد آوری و تکرار آن خود داری میکردم. در این
نوشته میخواهم با طرح چند سوالی توجه خوانندگان گرامی را به فکر کردن در
این موارد جلب کنم:
۱.
چگونه ممکن است که برای حمله بالای خانهی احمد خان در پروان هم
هواپیماهای جنگی، و نیروهای زمینی ناتو سریع عمل میکنند و آن تهدید به
حکومت و ناتو پنداشته میشود، ولی در بدخشان، قندوز و جلریز با وجود
تماسهای پی هم و تقاضا های "مقامهای بلند پایه حکومتی" (سرور دانش و محمد
محقق و محمد کریم خلیلی معاون دوم رییس جمهور پیشین) در 65 کیلومتری یا
کمتر از آن پس از چند روز نه هواپیمایی میرسد و نه نیرو و تجهیزی؟
۲.
مردم بامیان، بهسود، دایکندی و درکل مردم هزاره که دست کم در چهارده
سال گذشته از روند حکومت سازی و صلح و برنامههای حکومت با جان و دل حمایت
کردند، بر چه مبنایی حال روی این دولت اعتماد کنند؟
۳.
آیا هزارهها گزینهی دیگری در پیش دارند؟
۴.
چرا هزارهها با همهی همزیستی و صلح طلبی قربانی این بازیها است؟
۵.
آیا رهبران قبلی و سنتی هزارهها قدرت مدیریت این بحران را دارند؟
۶.
آیا تطمیع رهبران سنتی کماکان حربهی کارا خواهد بود؟
۷.
آیا برداشتن هزارهها یا کشاندن هزارهها سرآغاز برنامههای بعدی
است؟
۸.
مدیریت بحران در کجاست و آیا با آن برخورد درست میشود؟
۹.
اگر هزارهها چرخش به خشونت داشته باشند چه را از دست خواهند داد؟
۱۰.
سود اصلی را از این بحران چه کسی میبرد؟
۱۱. کرزی
در صحبتهای خصوصی (گوشگی) با وزیر دفاع امریکا و بوش در مورد هزارهها چه
گفته است، آیا آنها را هم جاسوس روسیه، هند و ایران معرفی کرده است؟
۱۲.
اشرف غنی در صحبتهای خصوصی (گوشکی) به سران امریکا، فرماندهان ناتو
دربارهی هزارهها و دیگر اقوام چه گفته است؟
ای وای بر مردمیکه دیگر با خشونت عادت میکنند
در میان مردم عوام شمال افغانستان یک ضرب المثل معروف وجود دارد که
میگویند: «در جنگ حلوا پخش نمیکنند». این ضرب المثل که بدون شک مانند هر
ضرب المثل دیگر میتواند تعابیر مختلف داشته باشد، اما یکی و برجستهترین
آن اینست که وقتی که جنگ رخ داد هر اتفاقی ممکن است برای هردو طرف درگیر
بیفتد. البته این میتواند زنگ خطری باشد برای ساده انگاری روانشناسی جنگ.
هیچ تضمینی وجود ندارد که صلح طلبترین انسانهای به جنگجو ترین انسانهای
زمین تبدیل نشوند. در میان طرفهای درگیر در جنگهای دههی نود، افرادی را
میشناسم و به یاد میآورم که تا پیش از جنگ تحمیلی خونسردترین اگر گفته
نتوانم، یکی از خونسرد ترین انسانها به راحتی میشود گفت که به جنگجوترین
تبدیل شد. من نمیخواهم اینجا بگویم که این خصلت خوب است یا بد، ولی این
یکی از خصلتهای انسانی و پیامدهای جنگ تحمیلی و واقعیتی است که دست کم در
افغانستان تجربه اش را داشته ایم. ازاینرو، غفلت از عواقب ناگوار جنگهای
تحمیلی سنگینتر از آن خواهد بود که بشود تصور کرد.
بنابراین خطرهایی را پیش رو میبینم و به عنوان یکی از شهروندان این سرزمین
هشدارهایی را خاطر نشان میکنم.
چوکی نشینان و بازیگران قدرت در افغانستان باید بدانند که:
اگر خشونت و اعمال خشونت به یک عادت تبدیل شود، فردا دامن خود و
خانوادههای شان و هر فرد را میتواند بگیرد و دیگر هیچ کسی و هیچ جایی در
افغانستان برای کسی امن نخواهد ماند. دیگر قصرهای شان محل عیش و عشرت نه
بلکه به سینمای زنده ای از خشونت تبدیل خواهد شد.
عادت به خشونت مانند اعتیاد به مواد مخدر میماند که "معتادان به خشونت" یا
از برای عادت و یا هم برای ارضای غریزهی خونخواری که در وجود شان رشد
میکند، آدم میکشند. و همانگونه که معتادان برای دستیابی به مواد مخدر یا
موادی که به آن عادت کرده، دست به هرکاری میزنند، معتادان خشونت نیز برای
فروکش کردن هیجانهای روانی اش دست به قتل و کشتار میزنند که دیگر مهار
کردن آن خیلی آسان نخواهد بود. چنانکه برای باندهای آدمکش، کشتن انسان و
زورگیری و خشونت به شغل و کار روزمره تبدیل میشود. (مانند رییس خدای داد
که حتی زندگی در کشورهای پیشرفته و آسایش و ثروتهای فراونی که از اختطاف
و دزدی به دست آورده بود، او را ارضا نکرد.)
وقتیکه خشونت عادت شد، دیگر هر سرباز ویا هر تفنگ بدست همه کاره و تصمیم
گیرندهی مرگ و زندگی فرد مقابل خواهد شد. حتی محافظ شخصی (محافظ ولی کرزی)
به قاتل تبدیل میشود.
سردمداران، دکانداران سیاست و تحلیل بافان باید بدانند که:
گفتهی معروفی است که «کارد که به گلوی مرغ رسید، پایش را برای دفاع ویا
نجات، دم کارد میبرد». به عبارت دیگر، هرگاه کارد به گلو و استخوان
ضعیفترین ویا صلح طلبترین انسان هم برسد، دست به اقدام به مثل میزند و
برای دفاع از خود به قویترین موجود تبدیل میشود. به این معنی که دیگر اگر
خشونت ادامه یابد، دیگر وعظ و نصیحت و کاغذ پارهی به نام قانون دیگر جلو
خشم مردم را نخواهد گرفت، ولو به قیمت جان شان هم تمام شود. چنانکه نه
هواپیماهای بی.52 (B52)
و نه نیروهای بیش از صد هزاری بین المللی با پیشرفتهترین سلاح و تجهیزات
جلو چند طالب را گرفته نتوانست، جلو خشم مردم را هم گرفته نخواهد توانست.
هم دکانداران سیاست، چه دولتی و چه غیر دولتی، هم تحلیلگران به نرخ روز نان
خور و هم تحلیلگران واقعبین و آگاه باید آسیب پذیر بودن افغانستان را که
ناشی از ظرفیتهای بالقوه و بالفعل که در اطراف و داخل این کشور موجود است،
درک کنند و به آن به یک خطر جدی بنگرند.
افغانستان به دلایل مختلف و فراوان همیشه ظرفیت منفجر شدن و منفجر کردن را
دارد و "کارخانههای بمب سازی" فراوانی هم از نوع سیاسی و نظامی آن در
منطقه و اطراف این کشور وجود دارد که برای اینگونه روزها لحظه شماری
میکنند. بنابراین، دیگر افغانستان نه برای سرمایه دار و نه برای
سیاستمدار و نه برای "چوکی دار" و نه برای دکاندار و نه برای شهروند عادی
امن خواهد بود.
سردمداران و سوء استفاده کنندگان از اوضاع باید بدانند که:
اگر بیش از این، اینگونه بازی خطرناک را ادامه دهند، مردم چیزی ندارند که
از دست بدهند. مردم، به جز از افرادی که صاحب همه چیز شده اند، در نزدیک به
یک ونیم دهه نه تنها عزیزان شان را بلکه همه چیز شان را از دست داده اند.
در این دوران تلخ گذشته که امنیت جانی، مالی و امنیت عزت و آبرو نداشتند،
تنها با امیدواری به فردا چشم دوخته بودند. اینک برای مردم دیگر امیدی هم
باقی نمانده است که این میتواند زنگ خطری برای چوکی نشینان حکومتی باشد که
اگر همینگونه ادامه یابد خود را برای سرنوشت شبیه داکتر نجیب الله، حالا
به دستان اجنبیها یا مردمان این سرزمین، آماده کنند.
و بازهم چوکی نشینان و بازیگران قدرت در افغانستان باید بدانند که:
افغانستان میدان ماینزاری است که بخشی آن را با عملکرد خود، خود کاشته اند
و بخشی دیگر آن را «کشورهای دوست، بردار، همسایه و...» کاشته اند. هرگاه
خود پیش از مجبور شدن به رفتن روی ماین اقدام به خنثی سازی آن نکنند،
اندکترین بهایی را که خواهند پرداخت بیدست و پا شدن خواهد بود. در
حالیکه همه میدانیم کرزی تا حال نخستین رییس جمهور یا زمامداری بوده که
به قتل نرسیده است. ملتی که از تاریخ و بدبختیهایش درس نگیرد، تاریخ را
دوباره تجربه خواهد کرد.
وبدانند که:
به گفتهی ناپلئون «در شکمهای گرسنه نه ترسی است و نه ایمانی». بنابر این،
کرسی نشینان به قدرت چسپیده و بریده شده از مردم باید چشمهای شان را باز
کنند که دیگر دروغ و تزویر، حیله و نیرنگ و لفاظیهای «ملت غیور با
تاریخ پنج هزار ساله» گره گشای مشکل نیست.
وقتیکه زن و طفل و خانوادهی کسی امنیت جانی، مالی و امنیت عزت و آبرو
نداشته باشد، کنترول او محال است. همینگونه کسی که طفلش ویا دیگر اعضای
خانواده اش بیرحمانه قربانی میشود و هیچ دادرسی ندارد، نباید از او
انتظار داشت که به طفل و اعضای خانوادهی کسی دیگر رحم کند.
در سرزمینی که هر روز فاجعه رخ میدهد، انسانهای بیشماری کشته میشوند،
انسانهایی هم اعم از زن و مرد بیعزت و هتک حرمت میشوند و در حق شان
تجاوز میشود، دیگر وعظ و نصحیت، مقولههای دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن،
منشور ملل متحد، همزیستی و مقولههای دیگر کمتر از زباله ارزش پیدا میکند.
شاید برای تحلیلگری که پول دالری میگیرد، برای افرادی که از نام حقوق بشر
و ... حقوق دالری میگیرد ویا برای فردی که ثروتهای باد آورده دارد و
دغدغه اش حفظ ثروت و دارایی و چوکی اش باشد، معنی داشته باشد، اما برای
مردمیکه به اشکال مختلف هتک حرمت میشوند و حق شان پامال میشود، نه امنیت
دارد و نه کار و نه نانی، حرف مفتی بیش نباشد و نیست.
|