برای ادامه حيات تغيرات مورفولوجی جسم , هم شکلی يا شباهت و
توافق با محيط زيست يکی از اساسات مهم انديشه تکامل بشمار رفته که در اثر
عدم توافق و هم شکلی امکان زيست حيوان در يک محيط بندرت صورت گرفته و حتی
غارتگران و صيدکننده گان دشمنان حقيقی شان بشمار رفته و باعث نابودی شان
ميشود.بنابرآن انديشه تکامل يکی ازاهداف مهم داروين (1809-
1882) بشمارميرفت که زيادتر وقت خود را صرف مطالعه درباره حيوانات و نباتات
نموده و يک فرضيه مستندی را رويکار آورد که بنام
Darwinismus
ياد
ميگردد.
داروين که در رشته الهيات تحصيل کرده يک راهب انگليسی بود که هميش درباره
انديشه تکامل فکر مينمود و زيادتر وقت خود را صرف بررسی طرز رفتار و زندگی
حيوانات نموده بود.
روزی
يکی از دوستان دانشمند آن که متوجه طرز فکر و انديشه داروين در راه ارتقا و
تکامل حيوانات بود به داروين پشنهاد نمود تا ضمن يک گروه از مامورين
انگليسی که جهت نقشه برداری سواحل اوقيانوس اطلس رهسپار آن ديارميباشند با
ايشان همراهی نمايد.
دراثر
اين پشنهاد داروين رشته راهبی را پشت سرگذاشت ودر روز 27 دسمبر 1831 با
کشتی بنام بيگل رهسپار سواحل اوقيانوس گرديد. مسير اين کشتی تحقيقاتی را
ساحل شرقی امريکای جنوبی , جزاير فايک لند , دماغه جنوبی ارژنتين , ساحل
شرقی امريکای جنوبی ,جزاير زلاند نو , آستراليا , جزاير نارگل و موريتوس
,دماغه اميد درنوک افريقای جنوبی و حرکت بطرف شمال و عبور از جزاير
گالاپاکوس تشکيل ميداد. اين مسافرت بعد از برکشت بطرف انگلستان مدت 5 سال
را در برگرفت.
داروين طبعا شخص انديشمند ,کنجگاو و تيزبينی بود که اسرار طبيعت هميش او را
بخود مشغول ساخته بود. او کتاب که در اوايل قرن 17 در باره حيوانات ,
نباتات و ويروس ها نوشته شده بود با خود داشت و با مطالعه اين کتاب به
مسايلی برخورد نمود که در آن زمان برای مردمان روی زمين غيرقابل قبول و
باور نکردنی بود.
چنانچه (1707-
1778)
Linne
که يک عالم سويدنی وطبيعت شناس بود ودرباره گل ها تحقيقات زيادی نموده است
مينويسد که گل ها از نظر وراثت دارای جنس مونث و جنس مذکر بوده و بمثل
حيوانات و انسان ها با هم جفتگيری نموده توليد نسل مينمايند. اين گفتار
Linne
در آن زمان که مردم تحت رسومات مذهبی و سنتی قرار داشته و کليسا هم درين
زمينه رول مهم را بازی مينمود سر و صدای زيادی در بين مردم براه انداخت که
چطور ميتواند يک گل قشنک و زيبا دارای جنس مونث و جنس مذکر باشد جفتگيری
نموده و توليد نسل نمايد و اين گفتار نفرت مردم را زياد برانگيخت.
داروين در اثر مطالعه کتابی که با خود داشت گذارشات
Linne
را در
مورد طبقه بندی نباتات و گياهان و حيوانات که از نگاه زيست شناسی هم ريشه
هستند زيادتر بخود جلب نمود , زيرا
Linne
در مورد
طبقه بندی حيوانات تسيمه دو نامی ياbinaer
Nomenklatur
را رويکار آورد که برای هرحيوان دونام قايل شده بود که نام اولی جنس (Canis)
و نام دومی نوع (lupus)
است که حيوان به آن تعلق مييرد بطورمثال برای گرگ تسميه دونامی
Canis lupus
و برای
شغال تسميه دونامی
Canis aurius
داده است.
اين
دانشمند اولين کسی بود که انسان ها و شادی های انسان نما را (Gorillia
, Schampanse,
Orang Utan)
تحت راسته
Ordo.Primaten
قرارداده و آنرا بدو دسته طبقه بندی نمود.
يک
دسته آنرا بنام انسان نما ها (Homo
sapiensis)
و دسته ديگر آنرا بنام ميمون های جنگلی يا گروه ميمون های
آدم
نما نامگذاری نموده که مثال آن
Orang Ottan
وSchimpanse
ميباشد.
او
هردو گروه را تحتHominoidea
قرار
داد که انسان دراين گروه يک فاميل بخصوص
Hominidae
را تشکيل ميدهد که انسان های اوليه از بين رفته از اعضای همين گروه بحساب
ميروند و برای اين دليل گفتار ارسطو (322
-
384) عالم يونانی را شاهد آورد که انسان سردسته حيوانات بوده و بايد از
انسان شروع نمود.
داروين بعدا به اين نتيجه رسيد که حيوانات چيزی نبوده اند که بشکل آماده
شده بدنيا آمده بلکه تکامل و جهان زيست با گذشت ميليون ها سال بتدريج
پيدايش يافته است.
داروين متوجه گرديد که چگونه نباتات و حيوانات هرناحيه خود را با شرايط
زيست آن منطقه تطبيق داده تا بتوانند با شراِيط محيط زيست آن نسل خود را
ازدياد بخشند و هردسته از حيوانات برای حفظ جان خود ازدشمنان آن منطقه خود
را با ر نگ محيط همان منطقه (هم شکلی يا شبيه) آراسته ساخته تا از ديده
گان آنها پنهان سازند.
اين
انديشه های داروين در اثرجدا شدن امريکای جنوبی از قاره امريکا او را متوجه
ساخت که قبل از جدا شدن امريکای جنوبی از قاره امريکا اين دو سر زمين
زيادتر زادگاه حيواناتی بوده که در آنجا هيچ حيوان درنده وجود نداشته است.
بعدا در اثر تغيرات فاحشی که در روی زمين رخ داد و قاره ها يا براعظم ها
از همديگر جدا گرديد تغيرات زيادتری نيز بوجود آمد.
کشتی
بيگل در 15 دسمبر 1835 به جزاير گالاپاکوس که متعلق به کشور اکوادر است و
درحدود هزارکيلو متر از سواحل امريکای جنوبی فاصله دارد لنگر انداخت.
نيوتن
دانشمند انگليسی از افتادن يک سيب از درخت به روی زمين به فکر و انديشه
فرورفت و به اين فکر افتاد که چرا سيب به هوا نرفت و به زمين افتاد و اين
فکر و انديشه او را به کشف قوه جازبه زمين انداخت که در آن وقت مردم گفته
او را غير قابل قبول ميدانستند.
داروين هم در ابتدا سخنان و گفتار فرماندار جزايره گالاپاکوس را باور
نميکرد که ميگفت اين جزاير با وجوديکه بيش از 80 کيلو متر از همديگر فاصله
ندارند با آنهم شکل و ساختمان سنگ بقه های هرجزيره از همديگر فرق دارند.
داروين بعدا در اثر کنجگاوی های زياد به اين نتيجه رسيد که بسياری از
نباتات و حيوانات اين جزاير که از يک خانواده و يا فاميل ميباشند با آنهم
از همديگر اختلاف داشته و ميان آنها اختلافات زيادی موجود است.
داروين از اين جزاير26 جوره پرنده سهره را جمع آوری نموده که 13 نوع آن از
حيث شکل و ساختمان نوک منقار باهم متفاوت بود که اين تفاوت ها بتدريج صورت
گرفته و شکل نوک منقار آنها به مرور زمان آهسته آهسته بشکل ديگری در آمده
است وهم متوجه گرديد که هر دسته از اين سهره ها از دسته ديگری از حيث طرز
عادت و زيست و نوع خوراک از همديگر اختلاف دارند. برخی از آنها حشره خوار ,
عده نبات خوار و يا ميوه خوار ميباشند که شکل و ساختمان منقار شان خود را
باين مواد غذايی توافق داده است.
داروين به اين فکر افتاد که همه اين سهره ها زادگان همان اجدادی (پدر و
مادر) ميباشند که در امريکای جنوبی ديده بود و بايد اجداد شان هزاران سال
قبل از اين به اين جزاير آمده که چوچه های آنهاخود را با اوضاع و امکانات
زيست اين سر زمين توافق داده اند.
تفاوت
شکل نوک منقار اين پرندگان هم نوع بايد معلول روش های متفاوتی باشد که اين
پرندگان برای تغذيه پيش گرفته بودند. زيرا 3 جوره از اين پرندگان سهره
هنوز مانند سهره های قاره امريکای جنوبی دانه خوار, 2 جوره آنها کاکتوس
خوار و بقيه آنها پشه خواربودند.
داروين درکتاب که با خود داشت مشاهده کرد که هميش گسترش
جمعيتی که در يک منطقه زيست مينمايند بيش از ميزان رشد مواد غذايی است که
در آن منطقه پيدا ميشود.بنابرآن داروين به اين فکر افتاد هنگاميکه اين
پرندگان سهره در اين جزاير سکونت اختيار نمودند نسل شان در اينجا آنقدر
زياد شد که ديگر تخمه های نباتات موجوده اين منطقه کفايت خوراک آنها را
نميکرد. بنابرآن بسياری از اين سهره ها از بين رفتند و تنها سهره های به
زندگی خود ادامه دادند که در جستجوی
مواد
غذايی ,زرنگتر ازسهره های ديگر بوده و سهره های ناتوان و ضعيف را از منطقه
بيرون رانده و يا انيکه اين سهره ها به مواد خوراکه ديگری مثل حشرات رجوع
نموده و به حيات خويش ادامه داده و يا اينکه طرز زيست تغذيه والدين خود را
تعقيب نموده اند.
بنابرآن طبيعت آنهای را ميپذيرد که برای زيست درمحيط معينی شايستکی بيشتری
نشان دهند. اين کشمکش ميان نباتات و حيوانات يک پيکار برای زيست يا تنازع
بقا ميباشد.
ناگفته نماند که بعد از پيوستن امريکای جنوبی به امريکای مرکزی رفت و آمد
ميان حيوانات شمالی و جنوبی آغاز شد. هنگاميکه بخبندی درشمال شروع شد
حيوانات کروه کروه از شمال بسوی جنوب مهاجرت نموده و حيوانات که در شمال
سکونت اختيار نمودند مثل فيل های غول پيگر (ماموت) از اثر يخبندان و سرمای
شديد تاب مقاومت را نيا ورده از بين رفتند و آنهايکه با اوضاع محيط زيست
خود را مطابقت داده , توانستند به زندگی خويش ادامه دهند.
داروين به اين نتيجه رسيد که حيوانات ميتوانند به بقای خود ادامه داده و
نسل های خود را ازدياد بخشند که خود را با محيط زيست توافق داده و در برابر
حوادث ناگوار پايداری نمايند.
بايد
گفت که کشف بسياری از قوانين طبيعت و اسرار آن مديون تزبينی و ژرفگيری برخی
از اشخاص روشنفکرو دانشمندانی است که به کشف اسرار نهفته طبيعت ميپردازند.
داروين
در سال 1836 به انگلستان عودت نمود و او بعد از 5 سال مسافرت (1831
-
1836) در طبيعت و بعد از 14 سال باز بينی های متواتر ياداشت های خود را
بصورت يک کتاب بنام تنازع بقا يا منشاء نوع به کمک انتخاب طبيعی (
On the origion of species by means of natrual selection)
منتشر ساخت که بنا به گفته او طبيعت آنهای را بر ميگزيند که برای زيست در
يک محيط معينی شايستگی بيشتری داشته باشند.
انتشار کتاب داروين سر و صدای زيادی را در بين مردم و بخصوص از طرف کليسا
براه انداخت و اين وقت ديگر زمانی بود که سطح دانش زيست شناسی در بين مردم
آنقدر پيشرفت کرده بود که مردم نقش
Mutation
ژن ها
را از يک نسل به نسل ديگر و آنچه (1866
-
1869)Mandel
راهب اطريشی در بار انتقال ژن ها درحيوانات و نباتات و بخصوص در انسان ها
از يک نسل به نسل ديگر نوشته بود مورد تايد قرارگرفته بود.
همچنان به مرورزمان و سال های طولانی به تدريج درساختمان مورفولوجی موجودات
حيه برای سازش درمحيط زيست تغيراتی رخ داده است که مثال آن عنکبوت های
(جولاکگ ها) اند که درمغاره های تاريک آتشفشانی جزاير گالاپاکوس زست نموده
و مانند طفيلی های داخلی چشم های خود را از دست داده و فاقد قو ديد يا حسه
باصره بوده و بعوض آن حس لامسه شان که حاوی آله های حسی طويل اند خوب تکامل
کرده است و از طريق اين آله های حسيه طويل از فاصله بعيد به صيد شکار و
دفاع از دشمن پرداخته که اين تغيرات مورفولوجی توافق شان را در محيط زيست
نشان ميدهد. علاوه براين درين جزاير سنگ های زيست مينمايند که از نظر طرز
تغذيه و محيط زيست از هم اختلاف داشته طوريکه يک نوع آن که در سخره های
کوهی آتشفشانی اين جزاير که فاقد مواد علفی ميباشد زندگی مينمايد دارای جسم
و قشر پوشيشی نسبتا کوچک و حاوی گردن طويل ميباشد که از طريق اين گردن طويل
(به اساس نظريه لامارک درمورد گردن دراز زرافه) مواد غذايی خود را ازدرختان
گاکتوس آن منطقه بدست آورده که اين هم يکی ازعلايم است که حيوان خود را
درمحيط زيست خويش توافق داده است. اما بر عکس سنگ های که درمحيط علفی و
سرسبز اين جزاير زيست مينمايند دارای قشر بزرگ و گردن نورمال بوده و از نقط
نظر بدست آوردن مواد غذايی کدام مشکلاتی را احساس نمی نمايند , زيرا درين
ناحيه مواد علفی وافری برای تغذيه شان موجود است بطور مثال يکی از سنگ بقه
های اين جزاير جورج نام دارد که مدت 80 سال دريکی از اين جزاير زيست نموده
و بعدا نسبت گهن سالی از بين رفت و دربين خزندگان يگانه سنگ بقه بود که مدت
80 سال عمر نموده است.
ناگفته نماند که با رفت وآمد سياحين و انتقال مواد ارتزاقی از طريق کشتی ها
به اين جزايرحيوانات جوند هم مثل موش ها
به
اين جزاير انتقال داده شده اند که پيدايش وازدياد شان درين جزاير باعث از
بين رفتن بسياری از تخم های سنگ بقه های گرديد که سال های زيادی درين جزاير
زيست نموده اند.خوشبختانه در اثرحمع آوری و حفاظت از تخم های اين سنگ بقه
ها دوباره در احيای مجدد و افزايش اين سنگ بقه ها اقدامات لازمه بعمل آمد.
از
زمان که انسان ها به اين جزاير قدم گذاشتند و بنا به گفته دانشمند و تحقيق
کننده طبيعتDavid
Attenborough
انگليسی
درين اواخر دانشمندان زيست شناس به اين تنيجه رسيده اند که در انواع
پرندگان اين جزاير که از خون و دانه حبوبات تغذيه نموده اند تغيراتی در طرز
مواد غذايی شان رخ داده است که به مرور زمان و گذشت سال های زياد به تدريج
از دونوع پرنده (سهره) که منقار شان شببه و هم شکل ميباشد يک نوع پرنده
تکامل نموده است که طرز تغذيه آن مربوط به مواد ارتزاقی انسان ها است. پس
از اين معلوم ميشود که مواد غذايی و تغيرات اوصاع جوی درطبيعت درطول سال
های زياد به تدريج در تکامل و انواع موجودات رول عمده را بازی نموده است
که از دونوع پرنده يک نوع پرنده تکامل کرده است.
همچنين برای سازش درمحيط زيست تغيرات رنگ جلدی , مخفی شدن درشين زارهای
ريگی دشتی , شکل مرده را بخود گرفتن و امثال آن حيوانات و حتی حشرات را
ازخطر دشمنان و غارتگران نجات داده و باعث ادامه حيات شان در محيط زيست شان
ميشود و از اينرو سازش و توافق در محيط زيست يگانه راه نجات برای ادامه
حيات و افزايش نسل ميباشد درغيرآن سبب نابودی و زيست موجود حيه ميشود.
چنانچه در زمان يخبندی که از آن ميليون ها سال ميگذرد فيل های ماموت تاب
مقاومت سردی زياد را نداشته از بين رفتند درحاليکه حيوانات ديگری که بطرف
جنوب کره زمين روی آورده توانستد درآنجا به حيات خويش ادامه دهند.
همچنين بسياری ازمارهای زهری دشتی خود را در شين زارهای ريگی پنهان نموده و
انتظار شکار خويش را دارند.درحاليکه بوقلمون های درختی رنگ درخت های سرسبز
و بوقلمون های کوهی ودشتی رنگ محيط زيست را بخود گرفته و با اين اساس کمتر
مورد توجه و جلب نظر دشمنان و عارتگران قرار ميگيرند. همچنين يک عده از
پروانه ها رنگ جسمی خود را با رنگ محيط زيست همنوا ساخته وکمترغارتگران
متوجه آنها ميشوند.
ناگفته نماند که دردشت های ناميبيا افريقا مورچگان سفيدی زيست مينمايند که
آشيانه شان درعمق دومتری زمين واقع بوده و از اين جهت دشمان شان دسترس
کمتری به اين مورچگان دارند. کهواره جنبان ها که جنس مونث شان هنگام
جفتگيری جنس مذکرخود را تغذيه مينمايد محل پيدايش آنها را درختان سرسبزی
تشيکل ميدهد که رنگ جلدی شان مطابقت با رنگ سبز درختان نموده و کمتر مورد
توجه دشمان قرار ميگيرند وبنا به گفته داروين طبيعت آن های را دربر ميگزيند
که برای زيست در يک محيط معينی شايستگی بيشتری داشته باشند تا از اين رهگذر
بتوانند به حيات خويش ادامه دهند.
|