شب چو در محفل شان دُردی شرابم دادند
خوب بجاه دادن و در حــــال خرابم دادند
خشک کــــــــام بودم و آنها به ثوابم دادند
دوش وقت ســــــحر از غصه نجاتم دادند
اندران ظلمت شب آب حیاتم دادند
خـــــــــــــبر از واقعه و رمز مماتم کردند
باهمه بار گنه رد ز صــــــــــــراتم کردند
دهنـــــــــــم پر از شکر و آب نباتم کردند
بی خود از شیعشعه پـــــــــرتو ذاتم کردند
باده از جام تـــــــجلی
صفاتم
دادند
هرکه داد دُرده ز جام بر منی خشکیده لبی
همــــــــــت ساقی و آن دُرده مرا شد سببی
بخشش شـــــــــاه به گدا را مگو بر لهجبی
چه مبارک ســـــحری بود چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه
براتم
دادند
شد میــــــسر مرا آن شب قدر رمز وصال
نوجوان گشتم و گــــرچه کمرم بود چو دال
آشـــــــــــکا را شدی روزن تا بنده خصال
بعد ازین روی من و آییـــــنه وصف جمال
که در آنجاه خبر
از
جلوه ذاتم دادند
هــــمت از درگه دونان تو ای شیخ مطلب
رو در شاه نـــجف بوس تو بنشین به ادب
سخن از تسبیح و ســجاده میاور تو به لب
من اگر کـامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و
این
ها به ذکاتم دادند
قــــــــــدرت دُرده بنازم که بمن جرأت داد
آن شب دُرد وفا ساقی خوش خــــصلت داد
دُرده ام داد نــــــــــــــــــجاتم ز ره ذلت داد
هــــاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بران
جور
و جفا صبر و ثباتم دادند
مشک از نافه آهـــــــــــــــوی ختن می بیزد
عطر روح بخش از گلزار و چمن می خیزد
باده ناب ز خمـــــــــــخانه غـــــــــــم لبریزد
این همه شهد و شــــــــکر از سخنم می ریزد
آجر صبریست
کزان
شاخ نباتم دادند
رمز شــــــــــــــاعر شدنم مهرشه مردان بود
ورنه پیمودن این ره کـــــــــــــــجا آسان بود
کشتی قاسم افشار طمعه طـــــــــــــــوفان بود
همت حافظ و انفاس ســـــــــــحر خیزان بود
که ز بند غم ایام
نـــــــــــــــجاتم
دادند
|