این کنیسۀ متروک
سید فریدون ابراهیمی
تنها ترین پاسدار کاروان حلۀ محبت شدم
در حیطه یی که کسی دست دوستی نمیداد
بی مهری بیداد میکرد
در قحط سال سیاه بی عاطفه
به سرپناهی عشق
رفتم به شوره زاری که آسمانش خمپاره میبارید
و ساکنانش مترسک های بی خاصیت بودند
کاهنان این کنیسۀ متروک شیپور بیداری را به صدا در نیاوردند
من غمم را انگیزه ساختم
گیسوانم پریشان
با کوله بار اندوه
رفتم به دشت
تاختم به کوه
چنان فریاد برداشتم
که خواب هزار سالۀ روسپیان قلعه آشفته شد
در کوچه های گمشدۀ شهر
حس مأنوس درد شدم
و لاابالی ترین بچۀ دهکده مرا تکرار کرد
من آواز استمداد آزادی شدم
در حزن تلخ زنجیریان
ریتم خواهش دختر نوبالغ کنار پنجره شدم
که از حس رویش دامنش شگوفه باران بود
در این گلخن خون و جنون
زود تر خاکستر شدم
خاک شدم
چونکه یک سر و گردن بلند تر سوخته بودم
بگذار قابیلیان
خاطرۀ مرا تیرباران کنند
من دیهیم غرورم را از درفش دار
فرود
نمی آرم.
28 اکتوبر 2006
پیشاور
سلام همسفر خلق تنگ
سلام رفتن و رفتن سلام فاصله ها
سلام همسفر خلق تنگ – مسأله ها
سلام ای دل سودا زدهِ بی سر و پا
سلام ای پر اندوه ای پر گله ها
دروغ بود مگر وعدۀ سپرده شده
که سست شد قدم رزم و عزم قافله ها
و تا به آخر خط میروم ولو ندهند
چنان که وعده شده اجر این معامله ها
22 اپریل 2009
کابل
****
عکس از شاعر و هنرمند عزیز نقشبند حیدری
مروری بر تابستان های دور
از کنار خانه های کاهگلی گذشتم
از بازاری که هر روز از آنجا دو قرص نان میخریدم
از جاده یی که در آن نقش قدم هایم بود
با بقچه یی از یاد های گذشته
با نفس افتاده گی تلاش های جا مانده در پس خسته گی
با مروری بر تابستان های دور
با هراسی از چالۀ گور
قدمی به پیش و نگاهی به عقب
اندیشه کنان به پیش
که زنده گی چه رازی دیگر را در گوشم زمزمه خواهد کرد
و از ما تا برای ما
چه سهمی خواهد رسید؟
با یک رویا بر رواق خاطر
که پیش از سقوط اوج پرواز را تجربه کنم
خسته گی های پرپر زدن و پرپر شدن را تحمل میکرد
موسیچۀ دلتنگ سینۀ من
سید فریدون ابراهیمی
14 فبروری 2013
کابل |