و... من... پری شدم؟
به زیر چادری شدم!
ندیده روی من کسی،
ندیده موی من کسی،
و... چهره ی گلابی ام،
لبان سرخ؛
چون گلاب من،
دو چشم؛
چون دو جام پر عسل
و خنده ام؛
به مثل غنچه ی که نشگفد!
چرا پری؟
پری – کوه – قاف
هزار ها؛
کوه ها... و دشت و - کوه پایه ها؛
سفر کنی،
به کوه قاف رسی
در آنجا؟…
مگر ببینی ام؟
فقط منم!
به زیر چادری،
به سوی تو نگاه کنم!
ز پشت پنجره،
ترا صدا کنم!
و من دل ترا؛ هزار بار آب میکنم
دو چشم من،
دل ترا؛
ز بیخ و بن کشد
مگر هراس و ترس در دلت؛
که ... شاید؟
به زیر چادری...
مادرت،
و یا که – خواهرت،
و یا... خانم برادرت...!
و گر تو حرف دل زنی؟
شود که؛ خدای نخواسته، روی تو سیاه شود...
... و از کنار من تو بگذری
و من... هزار ها امید!
مگر، یکی ز صد هزار ها؛ نگفته ام...
و آرزوی اینکه؛ روزکی
دل ترا خراب کنم!
به کوی قاف برم!
همان پری منم!
همان پری گک تو ام!
پری کوه قاف تو!
زینب کبیر |