به همان اندازه که عشق ورزیدن شیرین است، سخن گفتن از عشق نیز شیرین و شور
انگیز است. اما میان سخن گفتن از عشق وعشق وریزدن تفاوت سهم گینی وجود
دارد. سخن گفتن از عشق به گفتار کشاندن کردار است. زبانی کردن جنون انسانی
است. سخن گفتن از عشق بازنویسی کردن کرداری است که خود از روی هیچ نقشه و
نقشی ایجاد نشده است. کردار عاشقانه کرداری است که از نقطه ی صفر شروع می
شود. کردار فی البدیهه و بی مقدمه است. کردار عاشقانه آنچنان که بی مقدمه
آغاز می شود، در ادامه ی راه نیز از
منطق خاصی پیروی نمی کند. کردار عاشقانه کرداری است رها از همه ی قید ها و
آزاد از همه ی "باید ها و نباید ها". اما شرح
عشققطعا چنین نیست. سخن گفتن از عشق
باز نویسی یک حادثه است. بازنویسی یک حادثه ی پیشینی است و مطلقا تابع
قواعد زبان. ما ناگزیریم برای شرح
عشق از
قوانین نشانه شناسانه ی زبان عدول نکرده و علایم دلالت گری زبانی را به
خوبی مراعات کنیم. این دقیقا به معنی ثبت عاقلانه جنون است. شرح
عشق تلاشی
است برای عاقلانه کردن یک ساختار عقل گریز ( و گاه حتی عقل ستیز). از عشق
نوشتن نوعی تاریخ نویسی نیز باید به حساب بیاید. تاریخ حوادثی که گذشته
اند، هرچند این حوادث غیر مترقبه بوده و خارج از حد و حوصله ی حساب و کتاب
رخ داده اند.
نظامی گنجوی، خالق شهیر اولین شرح مبسوط عشق در زبان فارسی در توضیح سخن
گفتن از عشق می گوید:
اگر بر دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
مسئله ی اصلی نیز دقیقا سخن گفتن از دید و دیده ی مجنون است. مجنون اصولا
کسی است که دیده و دل خویش را یکسره باخته باشد. کسی که لیلی همه ی دلیل او
برای زنده بودن است و جهان برای او هیچ چیزی جز لیلی ندارد. کسی که از همه
ی خوبی ها و بدی های این جهان تنها لیلی را می بیند، در حقیقت دیده ای
ندارد.مجنون کسی است که نمی بیند، تنها می رود. مجنون برای رفتن اصلا
احتیاج به دیدن ندارد، چون راه در اوست، در درون او. راه عشق را البته که
باید با چشمان بسته رفت. حال اگر از کسی بخواهیم که بر دیده ی مجنون بنشیند
و مانند مجنون ببیند، او را دعوت به فرار از عشق کرده ایم. مجنون اگر ببیند
که دیگر مجنون نیست. به همین دلیل ساده نمی توان بر دیده او نشست و از منظر
او جهان را دید.
به همین ترتیب نوشتن و روایت عشق شاید، تاکید می کنم شاید تلاشی برای کشتن
عشق باشد، آنهم به کمک کلمات. همین.
|