کامل جان انصاری را از آن
زمانی که هنوز دختر ۹ ساله بودم می شناختم و پدر بزرگوارشان مرحوم غلام
رسول مشهور به بهادر آغاه از دوستان نزدیک پدر مرحومم عبدالملک تیموری
بودند و من حریف بازی شط رنج ایشان بودم .
این بزرگواران را میشود از مردمان نیک نام مزار شریف قلمداد کرد که اکثر
اهالی مزار ایشان را می شناختند .
دگر گونی های پیهم سیاسی مدتی دوستان و
آشنایان را از هم بی خبر و دور ساخت ولی زمانی که از کشور آلمان به امریکا
آمدم و دوباره به فعالیت های هنری و ادبی پرداختم ، به ویژه هنگامی که
مسوولیت نشر صفحات هنری و ادبی گلهای اندیشه را بدوش داشتم ، از بخت نیک
آقای انصاری را بدان وسیله باز یافتم .
از آن به بعد از صحبت ها ، نوشته ها ، همکاری
ها ، شوخی ها و خلق خوش کامل جان انصاری همیشه لذت ها و بهره ها برده ام .
گاهی با همان لهجه ی خاص مزاریان قصه ها داشتیم و یاد بزرگان و نیکان را
بیان می نمودیم، که چون خاطرات شرین در ذهنم همیشه ماندگار اند.
آخرین باریکه با آقای انصاری صحبت نمودم با
شوخی و خنده از درد های گوناگون صحی سخن گفتند ولی هرگز شکایتی به زبان
نیاوردند .
این شخصیت خیر اندیش و نویسنده خوش نویس یکی از همکاران خوب مجله "اثر"و از
دوستان عزیز من بودند که نبود شان درد بزرگی است برای همه یارانش .
مرگ این زنده یاد را به فامیل ، دوستان و به جامعه فرهنگی افغانستان از طرف
خود و انجمن فرهنگی خانه آیینه تسلیت میگویم . روحش شاد و یادش مستدام باد
!
لیلا تیموری
|