من دیگر بینیازم
من مَردَم
مَردَم
مَردَم
بدرود زندهگی
ای خاک سرد به مراد رسیده
به آغوشم کَش
سخت
سخت
سخت
و بوسه بردار از عریانی تنم
دست بیاویز به گردنم خواهی
شاد باش که مال تو ام
ای خاک!
دیگر چی می خواهی؟
تنها بسترم بود که ناله ام را بر میداشت
حتی دست ستارهی دراز نشد که سو بزند پریشانی خیالم را
نامرد
نامرد
عشقم را دستکم گرفت
حنجرهی امیدم را چی کسی به دیوار زد؟
و دستانم را کشت؟
شکایتم از خدای تست!
زندگی!
بدرود زند۰۰۰
و به بلندای «پامیر» فریاد میزنم
مَردَم
مَردَم
مَردَم
این شام تلخ شام عجیبیست!
شام اعدام ترانه،
شام بلعیدن فریاد،
شام بستن روشنایی
این شام تلخ
شام عجیبیست!
من در گذرگاه یک شام تلخ
جنازهی تقدیر خویش را خواهم خوند
وانگشتهای منجمدم بیسرنوشت خواهند شد
دردمن و سپیدار یک سان است
شاید خویشاوندیم
من در گذر گاه یک شام تلخ
چشمهایم را میبندم
در خویش پناهگاهی میجویم
تا مروز کنم
نا مردی هستی را و۰۰۰
کابل - ۱۳۸۴/۰۷/۱۰ |