دیگر خیال مرا
از پنجره ات عبور نمیدهی
افسوس
بعد ازین متروک و بی هیاهو میمانم
نمی شود نقاشی ات کنم
تو بر تکه تکه شکسته های دلم
تکثیر شده یی
باید برای چشمهای سیاه ات
شعر سپید بسرایم
بی گمان در حوالی ام آمدی
و گسترده تر از آفتاب
عشق را از لحظه ها عبور دادی
شعر هایم متراکم در تو اند
واژه ها رام تو
نبض هایم نامت را صدا میزنند
و گل سرخ می شگوفد در خونم
زیور نعیمی |