شب ميان روز ها ديوار شد
اي دريغ آن ماجرا تكرار شد
وحشت آراييد دامن هر طرف
بار ديگر دست شب معمار شد
خواب رنگين چمنزاران شكست
خانه ي آسودگي آوار شد
آه ! مي ترسم من از قتل درخت
شب نرفت اما تبر بيدار شد
عطر نان گرم يك آوازه بود
خواب كودك نيمه شب بر دار شد
نعره زن ، آرش ! به نام آفتاب
لشكر خفاش ها بسيار شد |