بر مرد، بنرخ روز، خوردن، شرم ست
چون موش ز دست غیر، بردن، شرم ست
مرد ست کسی که رفت و افتاد و خاست
چون مار، به روی گنج، مردن شرم ست
□
ای دوست، نگفتی: «بخدا می مانم»؟
«در جانب حق و فقرا می مانم»؟
من: هیچ نگویم، چه کنی؛ گفتن را:
این بار به وجدان شما می مانم
□
ما مردة یک لقمة نان، کی بودیم؟
یا بسته و باز دیگران، کی بودیم؟
این گونه مشو منقرض ای دایناسور!
از راستة نرم تنان، کی بودیم؟
□
ای دوست، سعادت، رقم مالی نیست
مرهون وزیر و قلم والی نیست
ای چشـم تو لبـریز ز نقـد هستی
با دیدة پُر، دست تهی، خالی نیست
□
هیهات که دریای مرا خس گیرد
خرشید نه شهری ست که هر کس گیرد
ای سرکش سرمست، برو؛ این سر را
آن کس که مرا داده؛ فقط، پس گیرد
حمل ۱۳۹۴ |