عمل کردهای سیاسی و اجتماعی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" در سیاست های
درون مرزی در کلیت آن پر از کاستی های نظری، تفننی و از بسیاری جهات
ناسنجیده و جزمی بودند. تعاملات استراتژی بیرون مرزی آن بر جهت يابي يک
جانبه به اتحاد جماهیر شوروی اتکا داشتند. گستره این معضل، با مبارزه شدید
قدرت بین فراکسیون های خلق و پرچم بیشتر گردیده و در راس همه، قدرت طلبی
هیئت حاکم حزبی در کیش شخصیت پرستي تبارز میکرد.
پیروزی "انقلاب ثور" با اغفال "گروه محمد داود"
به تاریخ ۷ ثور سال 1357 ( ۲۷ام اپریل ۱۹۷۸) کاخ ریاست جمهوری محمد داوود
مورد حمله ی بخش از تانک هاي قوای چهار زرهدار پل چرخي تحت فرماندهی جگرن
محمد اسلم وطن جار قرار گرفت. بخش از نیروهای هوايی به قومانداني دگروال
عبدالقادر نیز در حمله ی هوايی بر کاخ ریاست جمهوری شرکت کردند.
پس از حدود ده ساعتي که تانک ها درجاده های پايتخت با نیروهای وفا داربه
رژيم اقتدارگراي محمد داوود مي جنگیدند و هواپيماهاي جت شکاري نوع ميک 21
شوروی اهداف شان را درکاخ رياست جمهوري وساير قطعات نظامي اطراف شهر کابل،
بطور نمايشي و مانند بازيگران فيلم ها مورد ضربات قرار مي دادند، سقوط رژيم
داوود از لحاظ فني انجام شده بود. ولی ازنگاه سياسي و روابط خارجی پیروزی
کودتاگران زمانی نهایی شد، که فقط يک ساعت پس ازسقوط گروه داوود، رژيم
"رفقا" درکابل توسط کرملین نشینان به رسميت شناخته شد.
.
با سرنگوني رژیم داوود، که برخي از اعضاي کابينه وهسته ی أصلي خانواده اش
جان خود را ازدست دادند، "حزب دموکراتيک خلق أفغانستان" ودر راس ان نورمحمد
تره کی وببرک کارمل، رهبران فرا کسیون های "خلق" و "پرچم" بر اريکه ی قدرت
تکیه زدند. به این ترتیب قدرت سیاسی از رژيم اقتدارگراي داوود به
"سوسياليسم ديوانسالارانه " ی نوع شوروي که مورد پيروي حزب دموکراتيک خلق
افغانستان قرارداشت، انتقال یافت.
"انقلاب نمونه" ی رفقای حزبی براي جهان سوم
به هرصورت اين کودتا در نتيجه ی سرکوب داخلي رژيم داوود وتغييرات در سياست
خارجي اين رژيم که با روبرگردان شدن ازشوروي توام بود، ازمدت ها پيش دقيق
مقدمه چيني شده بود. بدين ترتيب هم زمان با پايان يافتن دوره ی پنج ساله ی
رياست جمهوري داوود، اين کودتا به پايان دوران حکمروايي 47 ساله ی"آل یحیی"
و پايان حاکميت اقتدارگرا وقسماً استبدادي تبارمحمدزايي نيز منجرگرديد.
عمل کردهای سیاسی و اجتماعی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" در سیاست های
درون مرزی و تعاملات استراتژی بیرون مرزی آن، بر جهت يابي يک جانبه به سوي
اتحاد جماهیر شوروی اتکا داشتند، و در کلیت آن ناقص، تفننی، و از بسیاری
جهات ناسنجیده و جزمی بودند. مبارزه بی امان سیاسی بین جناح های خلق و پرچم
بر کاستی های تعاملات حزبی می افزود. تفاوت های چشمگیر بین دو گروه حزبی،
که در عین حال نظر به الزامات سیاسی در "تباین و تبانی" به سر میبردند، دست
کم در پنج سطح تشخیص میگردید:
۱) مبارزه قدرت استوار بر کیش شخصیت پرستی رهبران
کلیدی حزب.
۲) بینش متفاوت از سوسیالیسمِ: جناح خلق نظر به سابقه کاری نور محمد تره کی
در هند متاثر از تحلیل سیاسی حرب کمونست هند با شعار "روتی، کپره اور مکان"
(دودی، کالی او کور- نان، لباس و منزل) در مقابل جناح پرچم متاثر از شیوه
فکری "حزب توده ایران" و رابطه مستقیم با مسوولین فرهنگی کر ملین. به این
ترتیب شیوه فکری "سوسیالیسمِ جنوب" تره کی با بینش سوسیالیسمِ پرچم کمتر هم
سویی داشت.
۳) تفاوت های چشم دید در راستای وابستگی قشری پیروان هر دو جناح": "فرزندان
ناز" لایه های بالایی قشر متوسط کابل محوری فراکسیون پرچم در رویارویی با
"فرزندان خشن" دهاتی و اطرافی گروه خلق.
۴) تفاوت های فاحش در گستره فرهنگ: پرورش و وابستگی اکثریت پیروان پرچم با
فرهنگ دری/ پارسی در رویارویی با پیروان پرورش یافته در گستره فرهنگ پشتو و
پشتون تباری جناح خلق.
۵) خلقی ها، پرچمی ها را "مرتجع" خوانده و در راه پیاده کردن هرچه زودتر
برنامه های حزبی گویا بر نقش "انقلابی" – بخوان انقلابی گری؟ - خود صحه می
گذاشتند.
افزون بر آن، دو عامل يعني "ندانم کاري" اجتماعي وسياسي، و جهت يابي غلط در
سياست خارجي به طور غير منتظره ولي به هر صورت به حيث پی آمد سياسي آن منجر
به مقاومت خود جوش مردم افغانستان عليه حزب دموکراتيک خلق، ودرفرجام منجربه
لشکرکشي ارتش سرخ به افغانستان گرديد. این که چه کسی و یا کدام گروهی قشون
سرخ را دعوت به اشغال نظامی سرزمین هندوکش نمود، تا هنوز هم لا جواب مانده
است.
هدف لشکرکشي نيروهاي اشغالگر، تحکيم علايق ومنافع اتحاد جماهیر شوروي
درجناح جنوبي وبه طورضمني نجات دادن "انقلاب" رفقا درکابل به مثابه ابزار
استراتژی بود، که براي شوروي همچون یک مجمع سبک سران قابل استفاده پنداشته
مي شدند. درعصر جنگ سرد، با اين حمله ی نظامي شوروي، افغانستان با شدت
بيشتربه میدان توپ بازي ابرقدرت ها مبدل گرديد. درست با حمله ی ارتش سرخ
بود که مقاومت افغان ها شدت يافت.
"روابط فیودالیسم" به مثابه ی "شیوه ی تولیدی
حاکم"
حزب دموکراتيک خلق افغانستان، به شمول هر دو جناح خلق و پرچمش، درتحليل هاي
سياسي و اقتصادی شان براين نظر بودند که در افغانستان تنها "مناسبات
فئودالي" حاکم اند. با چنين تحليلي حزب دچار ارزيابي غلط و تنگ نظری بود
وبراين نکته پي نمي برد که در افغانستان هم زمان مناسبات توليدي مختلفي
وجود داشته وشیوه تولیدی سرزمین هندوکش در چارچوب انکشاف خطی تصورات نظری
کادرهای حزب دیوان سالار نه می گنجد. "رکود نسبي تاريخي" ساختارها وعوامل
دروني وتاثيرپذيري هاي بيرونی صورتبندي اقتصادي – اجتماعي سرزمين هندوکش،
با در نظرداشت تفاوت هاي سمتي، نشيب وفرازهاي ارضي وخود ويژه گي هاي تباري
اش، همايشي (انسامبل) ازشيوه هاي توليدي گوناگون، پارچه پارچه، مجزا ولي
درکنارهم است، که با تأثيرپذيري ها وتأثيرگذاري هاي متقابل دروني وبيروني
اش، به "جامه ی مرقع" درويشان – جامه ای قطعه قطعه وبهم دوخته وگاهي چندين
رنگ – می ماند. از همين تافته است که هر بار به تناسب قامت باشندگان "جامعه
ی بومي اوليه"، " آرياناي باستان"، "خراسان کهن" و "افغانستان معاصر" جامه
ی نوي بافته مي شود. درتحليل هاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان جماعت های
همبستگي در روستاها، نقش رهبري کننده ی ريش سفيدان و وفاداري های قبيله اي
جاي نداشت. همين امرموجب گرديد تا کادرهاي حزب دموکراتيک خلق أفغانستان از
جمله با اصلاحات ارضي برخو رد اراده گرايانه کنند، که در نهایت به شکست
وناکامي انجاميد. حزب دموکراتيک خلق افغانستان اهميت ساختارهاي سنتي را
ناديده گرفت. اعتقادات ديني و "اسلام سنتی" مردم را کم بها داد. چنانکه
بعدها "رفقا" خود شان به اين اشتباه اساسي شان اعتراف نمودند. آنان
مسلمانان معتدل را درقبضه ی "بنياد گرايان اسلامي" کشاندند. اين سياست جزمی
به تقويت مواضع نيروهاي اسلام گراي افراطي درجنبش مقاومت ملي افغانستان
عليه تجاوز شوروي منجرشد.
درک جزمی و "من در آوری" انقلاب
حزب دموکراتیک خلق از پدیده ی "انقلاب سیاسی و اجتماعی" تنها "انتقال قدرت
سیاسی" را، آن هم به شکل جزمی درک نموده بود. "انقلاب" نه تنها در برگیرنده
ی انتقال قدرت سیاسی از یک شخص و یا گروه سیاسی به شخص دیگر و یا گروه
سیاسی دیگر می باشد، بلکه این انتقال بایست از یک طبقه ی اجتماعی باز
دارنده ی تکامل نیرو های تولیدی به طبقه ی پیشتاز اجتماعی و اقتصادی موضوع
بحث باشد. طوری که انتقال قدرت سیاسی از محمد ظاهر، پادشاه افغانستان به
محمد داوود، رییس جمهور به غلط "انقلاب" نام نهاده شد، به نوبه ی خود تصاحب
قدرت سیاسی توسط "حزب دموکراتیک خلق" نیز، با ملاحظات کم و زیاد، بیانگر
تغییر قدرت در بین طبقه ی حاکم و در آخرین تحلیل بازتاب مبارزه ی قشری جناح
های حاکم در سرنوشت مردم تلقی میگردد. به استثنای بخش کوچکی از هواداران
حزبی، پیوند های طبقاتی کادر ها و وا بستگان حزبی به جناح حاکم و در خدمت
کرسی نشینان، خود روشنگر همچو تعلقات طبقاتی می باشد. حزب دموکراتیک خلق،
که به مشروعیت دموکراتیک باور نداشت، تلاش داشت که تصاحب قدرت را با
"محتوای" تدابیر اقتصادی و اجتماعی خویش توجیه نماید؛ به ترتیبی که این حزب
اهداف حزبی خویش را بیانگر آرزوهای "زحمتکشان" جا می زد، که در جامعه
اکثریت دارند؛ و از این طریق گویا به حاکمیت استبدادی و دیوان سالاری حزبی
خویش "مشروعیت" می بخشید. به این ترتیب کادر های حزبی قدرت طلبی ها ی شخصی
و مبارزه های بی امان درون حزبی را با خواست های بر حق سیاسی- اجتماعی مردم
عوضی میگرفتند و سر انجام گروه خود را جانشین مردم می نمودند. با در نظر
داشت این روش می توان "انقلاب رفقا" را، به بهترین وجه آن، یک نوع مبارزه
بین پیوندهای سنتی ساختار های قدرت و مدرنیته خواند. همین که حزب دیوان
سالار برای توجیه تصاحب قدرت، مانند حاکمان گذشته به اصل سنتی تاریخی
مشروعیت، یعنی "سلطنت ارثی"، پناه نبرد، خود یک نوع بریدن از سنت خوانده می
شود. از سوی دیگر طرح برنامه های اصلاح طلبانه در مبارزه با حلقه های
"محافظه کار حاکم" بیانگر بعد دیگر این مبارزه ی "سنتی و مدرنیته" تعبیر
شده می تواند.
انحصار گرایی سیاسی و رد دیگر اندیشان
درسطح سياسي حزب دموکراتيک خلق افغانستان بسيارمتکبر، انحصارگرا ومتفنن
بود. جناح هاي مختلف اين حزب اکثر به اين شعارمعتقد بودند که "کسي که با ما
نيست دشمن ماست". باري نورمحمد تره کي، دبيرکل اين حزب گفته بود: "ما با
بلدوزرها برنعش دشمنان مان خواهيم راند". درنتيجه اخلاف وي ازحفيظ الله
امين گرفته تا ببرک کارمل و نجيب الله، هريک با تفاوت هاي جزئي اين سياست
را در عمل پیاده کردند. در نتيجه ی همين بيرحمي ها، ده ها هزارتن ازدیگر
انديشان، دیگر کیشان و دیگر پوشان، ازدموکرات ها گرفته تا ملی گراها وافغان
هايی با گرايش نرمش پذیر مذهبي و بنیادگرا ها، به شمول زنان، کودکان و
پيرمردان قرباني زندان های خود سرانه، شکنجه هاي باورنکردني وبالاخره
کشتارهاي بيرحمانه گرديدند.
.
تره کي که باري شاگردش حفیظالله امين از وي به مثابه "معلم نابغه" و "روح
حزب" تجليل ميکرد، با تحليل سياسي ضعيفي که داشت، به اين نظر بود که مردم
افغانستان سياست هاي مطرح شده توسط حزب دموکراتيک خلق افغانستان را "چه به
زور و چه به رضا" پيروي خواهند کرد. اما انکشافات تاريخي نشان داد که افغان
ها صرف ازروي ترس از دستور های حاکمان خودکامه، قطع نظر از این که چه
ايدیولوژي دارند، پيروي نمي کنند. واقعیت های تاریخی در جهان نشان داده اند
که روشنگری تدریجی، کاراقناعي دموکراتيک ومشارکت فعال در زندگي اجتماعي،
ابزارهاي موثري براي تحول اجتماعي بوده و جامعه را به سوی آزاده ګی می
کشاند.
بحران سیاسی دولتی و تراژیدی پایان نا پذیر اجتماعی در مسیر سه ده اخیر، پی
آمد کودتای "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" بوده که سرزمین هندو کش را به
پرتگاه فرو پاشی و انهدام تاریخی کشانید ه است.
* این نوشته از کتاب نویسنده "گفتمان بحران افغانستان" گرفته شده و با
اندکی تغییرات به مناسبت سالروز کودتای ثور تقدیم گردید.
سید موسی صمیمی
"گفتمان بحران افغانستان" – نگاهی بر "رکود نسبی تاریخی" و چالش های معاصر
–
مطبعه ملالی، قندهار، سال ۲۰۱۴ ص ۵۵ تا ۵۸
|