کسانی که عمری در کشورهای عربی زندگی کرده اند و با خصوصیات اخلاقی،
رفتاری، روانی و فرهنگی ـ اجتماعی عرب ها آشنایی کامل یافته اند، می گویند
که عرب ها جهان بشریت را به دو قطب تقسیم می کنند:
۱. دنیای اول "عرب" نامیده می شود که از جنس "نور" و مخلوقِ ذاتا برتر و
برگزیده هستند.
۲ . دنیای دوم "عجم" نامیده می شود که موجوداتی از جنس "مور" می باشند.
نشانه ی نور بودن و اشرف بودن اعراب این است که خداوند خانه ی خودش را در
عربستان بنا ساخت و آخرین و برترین پیامبرش را از میان اعراب برگزید و برای
هدایت بشر فرستاد. قطب دوم اما، مخلوقاتی که در دسته بندی عجم قرار دارند و
جملگی از جنس مور می باشند که مانند کرم های خاکی بی مقدار آفریده شده اند.
رفتارِ بشدت نژاد پرستانه و غیر انسانی ای که عرب ها، بویژه اعراب ثروتمند
حوزه خلیج فارس با کارگران عجم خود دارند ناشی از همان اعتقاد است که آنها
خود را از جنس نور و غیر عرب را از جنس مور می شمارند و هر نوع تخفیف و
تحقیر و تبعیض را حق و شایسته ی آن موجودات پست می دانند.
کارگران و مهاجران ساکن کشورهای عربی بویژه، عربستان و کشورهای حوزه خلیج،
داستان های وحشتناکی از ظلم و تجاوز و تحقیر و تبعیض از سوی کارفرمایان شان
و حتا شهروندان عادی آن کشورها تجربه کرده اند. آن ها می گویند عرب ها، غیر
عرب هارا حیوان می دانند و حتا حقوق و شأنی به اندازه ی شتر هم، برای شان
قایل نیستند.
حالا حمایت بیدریغ سیاسی غربی ها و بخصوص امریکایی ها از این "اشرافِ"
مخلوقات حتما توجیه فلسفی دارد. می گویند ما رسالت داریم با ایران و کره
شمالی و پاناما و کوبا و نیکاراگوئه و... بخاطر ترویج و تزریق دمکراسی و
نجات اقلیت ها و زنان از ظلم و تبعیض با آن کشورهای شرور و ضد دمکراسی،
دشمنی کنیم و تحریم های سخت برمردم شان روا بداریم و یا حتا حق داریم دولت
های شان را با صرف ملیاردها پول و لشکرکشی نظامی ساقط نماییم.
حال، لابد در تعریف فلسفی و معرفت شناسی دمکراتیک این غربیانِ دمکراسی
پرور، عربستان و کشورهای حوزه خلیج چون اشرف مخلوقات و اشراف موجودات
هستند، هرنوع جنایت شان علیه بشریت و هرنوع تلاش شان برای صدور بربریت و
هرنوع اقدام شان برای زنبارگی و لواطت و تحقیر و تخفیف و خارپنداری کارگران
و مستخدمان غیر عرب، به احترام حرمین شریفین و به قداست نفت و موملین، عین
دمکراسی و حقوق بشر است...
دراین میان، ریس جمهور دمکرات ما با گردن افراشته و با جیغ بنفش اعلام کرده
که از عربستان و حرمین و شریفین مردانه و مومنانه دفاع می کند، تا نشان دهد
که وقتی عزیزان ما در واشگتن و لندن وپاریس و برلن بر شرافت اشراف مخلوقات
صحه می گذارند، ما که صاحب کلاه "قره قلی" هستیم چه کمی از آنها داریم.
بنابراین، برای نشان دادن این حسن نیت در قدم نخست، قرار است سرهای بریده ی
سربازان طاغی و رافضی و قرمطی بدخشان را که علیه امارت تحت الحمایه ریاض می
جنگیدند بر نیزه نموده و به پیشگاه سلطان ریاض و به حرمت حرمین شریفین
خالصانه و محضا للله تقدیم نماید.
• نظام اجتماعی قائم به فرد
نظام اجتماعی در افغانستان بر مبنای یک سیر ناگشوده ی تاریخی و
محتوای بسته ی دینی ـ فرهنگی صورت بندی گردیده است که به سادگی تحول بردار
ونو پذیر نیست. مفردات فرهنگی، عناصر فلسفی، الگوی ذهنی تشکیل دهنده ی این
نظام بر یک "هرم عمودی" قائم گردیده است که منبع تمامی قدرت ها یک مرجع
واحد می باشد. این مرجع، اصولا یک موجود رمزواره می باشد که از دو صفت برتر
برخوردار است: اولا "مذکر" است و دوما واجد تمام صلاحیت ها، اختیارات و
قدرت ها می باشد.
بینشی که سیرت و صورت چنین نظامی را تعمیق
ومشروعیت می بخشد، از باور فلسفی جامعه افغانستان نشآت می گیرد که بر الگوی
" توحید" استوار است. این نوع بینش بصورت نا خود آگاه مبنای عمل اجتماعی و
رفتار و گرایش جمعی در حوزه تعامل بیرونی و عینی قرار می گیرد و د رنهایت
در پهنه مهمترین انتخاب زندگی عمومی و اجتماعی شان که شیوه مدیریت کلان
سیاسی و خانوادگی است نیز تسری پیدا می کند.
در خانواده، پدر ومرد خانواده نقش همان اسطوره " وحدانیت" را ایفا می کند
که تمامی صلاحیت ها، اختیارات، قدرت، منزلت ونفوذ معنوی و مادی را در دست
دارد. این منبع قدرت "واحد"، وظیفه دارد که مصلحت و منفعت جمعی را نمایندگی
و امور معنوی و مادی وابستگان را مدیریت نماید. چنین فرایندی در دایره ی
کلان تعامل اجتماعی نیز مصداق پیدا می کند. در این حوزه، عناصری مانند ملا،
خان وارباب وسایر متولیان مذهبی و اجتماعی، نقش این مرجع " واحد" و "وحدت
بخش" را ایفا می کنند. ادامه ی این مدل در نهایت، درچرخه ی ساختار قدرت
سیاسی نیز تطبیق و تعمیل می گردد. حاکمان سیاسی و سلاطین تاریخی، مراجع
واحد قدرت بوده اند که تمامی صلاحیت ها و منابع را در در اختیار داشته اند
و منافع و منابع جامعه را مدیریت کرده اند.
مبنای قدرت سیاسی و ماهیت دولت های قبیله ای، تجلی روشنی از فرایند تقدس "
وحدانی" گرو ههای مرجع بوده است که هرگونه پرسش و چالش نسبت به پدیده قدرت
" لا یزال" این گروههای مرجع را در سپهر زندگی اجتماعی و نیز هرگونه تحول
نو گرایانه و توسعه بینش مدرن اجتماعی ـ سیاسی را در حوزه ی عمومی، سد کرده
است. عقیم ماندن فرایند دولت مدرن در افغانستان ریشه در چنین الگوی ذهنی و
مدل فلسفی بینش جمعی از مقوله ی نظام "قائم به فرد" ی دارد که عصرها و نسل
ها بصیرت سیاسی و سیرت فرهنگی ساکنان این سرزمین را عادت و رونق بخشیده و
بر روان جمعی و اذهان و رفتار فردی تبلور یافته است.
بنا براین، دولت های قبیله ای مدلی از نظام " قائم به فرد" بوده اند که
تمامی قدرت، ثروت و صلاحیت در اختیار وانحصار "فرد حاکم" قرار داشته است.
این فرد، در واقع منبع الهام بخشی بوده که تمامی جلال و جبروت سیاسی
وسرنوشت و سر شته امور جمعی را تمثیل می کرده است. |