ای جــــــمالت آیۀ بدر منیر
نام خوبت روشنی بخش ضمیر
خاک پایت سرمۀ چشم ترم
مادرم ای مــــــــادرم ای مادرم
مام دهر افرشته یی چون تو نزاد
از خدا خواهم روانت شاد شاد
در کنـــــــــارت داشتم آسایشی
زندگانی داشت خوش پیرایشی
تکیه گاه من تو بودی بیگمان
فارغ از تشویش و سودای زمان
رفتی و دامان عشرت شد زدست
چیره شد غم بر من از بالا و پست
ترک ما کردی زچه یکبارگی
وای از این درماندگی بیچارگی
در فراقت گریه ها شد کار من
خون چکان شد این دل افگار من
خواب راحت را به چشمم راه نیست
هاچکس از دردمن آگاه نیست
ای کــــــــه بودی همدم و همراز من
یاور روز بد و دمساز من
راز های خویش با تو گفتمی رهنمایی
هــــــــــای تو بشنفتمی
ناله ها دارم کـــــــــنون در یاد تو
می کشد دل هر زمان فریاد تو
گریه دارم نوحه دارم تا سحر
ای که بودی یک زمانم تاج سر
آه !مادر خاطرم آزرده است
در نبودت زندگیژمرده است
لیک ف رمان قضا را چاره چیست
زندگانی بشر همواره نیست
کرده ام گر کوتهی در خدمتت
عذر خواهم، نادمم، شرمنده ات
عفو کن گر خاطرت آزرده ام
یا زفرمان تو سر پیچیده ام
داغ گشتم در فراقت مادرم
سوخت در آتش تن و جان و سرم
"یوسف" است و ذکر تو روز و شبان
نام زیبای تو اش ورد زبان |