کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

حیدر یگانه

    

 
مناظره یی دیگر با ساحران

 

 


دگر باره، بررررخااااااست از خاک، آن شاهکار
با دستان فارغ بال و فراخ
با ده شمشیرِ «چرا» در اخم هیأتش
پس، فروافتاد «آسمایی» از هیبت
و فرو مرد «پامیر» در پای بیعتش

اما، دیگر آثار طلبیدند، ساحران ؛ ستیزه را
دگر باره برررر خااااااست هم از خاکستان، آن بخشایشگر
و حجاب دیگری از نور را برانداخت
و شق القمر کرد، حسن و صراحت را
و هرجا، تکیه می داد، انگشتان اشارتش
ارغوان های پغمان را می کاشتند فرشته گان

آنگاه، عصا آوردند و خرسنگ، آن جادوان
و سفرة بهشتی طلبیدند از آستین مروتش
پس، کاسه در خون خویش برد، بانوی هفت خوان:
گواراتان باد، ای دریوزه گران آزززز!
و دیگر کاسه، همچنان، یاد گشاده دستان را در خاک افشاند
و جادوان در انکار، پای می افشردند

برررر خااااااست از قعر خاک، آن تنهاترین خلقت
و چه گیسوانش، برمی آشفت پهنای چناران را
چه جرقه ها در سهمش، می سوخت عقابان را
و چه سنگ ها و دیوار ها
هجوم بوسه می بردند بر سایة آسمانش
و گردون گردان، غلت می خورد، غلت
در پابوسی ی هر بند استخوانش

در منازل عطشناک آتش، اندر آمد، سپسین بار
آن فرخنده ترینِ ایام، کرامت را
تا افروختن را برافراختن فرمود
و خاکستر های عالم را ریحان، شکفتن
و رود ترک خورده را، مشعله افراشتن ....

و بررررخااااااست دگر باره از خاک سیه آن نستوه
برخاستنی شگفت که شأن زن را مقدور است فقط
و « هیچ جزعی نکرد». (۱)
و طعمه می داد، کوسه های رود خانه را
از بند امیر چشمانش
و یاوه گردان شهر را از معناهای دورِ دستانش
و کابل و آدم و عالم حیران، حیران، حیرانش !

حمل ۱۳۹۴

(۱) «مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور... چون بشنید، هیچ جزع نکرد». (تاریخ بیهقی)

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۳۷                      سال  یــــــــــــازدهم                       حمل         ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی         اول اپریل     ۲۰۱۵