امشب مثل هر سالهاي گذشته
ترا صدا كردم
امدي
دستي روي سرم گذاشتي
گونه هايم را بوسيدي
موهايم را بافتي
برايم پيانو نواختي
برايم اواز خواندي
تن خسته ام را در دل شب سپردي
و
مرا دوباره در گهواره ي كودكي ام
به خواب عروسك ها فرستادي
كه هرگز نداشتمش
لبخند شادمانه ميزدي
و
با چشمهايت لالاي شب را ميخواندي
كه صداي تپش قلب ات
در اوج دريا باور داشت
وقتي من از پنجره ي نگاه خيس ات
دل شب را به حصار كشيدم
كه
سيما ام را بوسيدي
و صبحدم بوي انس احساس مادرانه ات ميدادم
كه تو جز در خواب
به حقيقت اتفاق نمي اُفتي
مادر..
انديشه شاهي
بوستون امريكا |