تو آتش ته دیگ کدام طایفه ای
که آشک دگران شیمه خیز سوزش توست
چرت بدیدنت از قطره قطره خون تنم
غریو هیبت و شیپور جنگ میخیزد
چرا نگاه ترا یخزده
چرا زبان تو بیمار خرف تاریکیست
مگر زکشور بی آفتاب می آیی
چه گفته ات بپذیرم میان خانهء خویش
غریبهء سفر مرگ!
آشنا گفته؟
کد خدا گفته؟
نه ات پیام خدایان ملک عشق نهاد
نه ات سلام رسولان شهر شعر آباد
خودت به من بگو ای چیز چیزهای عجیب
فرشته گفته صدایت کنم؟
بلا گفته؟
۵ میزان ۱۳۶۳
|