از دلم خون بچكد خواهر من فرخنده
جگرم پاره و با خون دلم اگنده
سال نو را همه با غصه وغم اميختى
شعله تازه به حق جويى زن ها ريختى
تو سپر كردى تن وجان وسر و رويت را
كه به بيدارى رسانى خفته كويت را
من ندانم كه چه بگذشت به مادر ،خواهر
كه من اين گونه ز غم خاك به سر ؟
اين چه صبريست كه ما از غم تو مى خواهيم
كه همه يكسره مبهوت وبه سان اهيم
صبر ممكن نبود ،سوختيم ،سوخته ودود شديم
از پى گلگونه رخسار تو چون رود شديم
مى رويم تاكه رسيم تا به گريبان كسان
بدريم و بزنيم وبكشيم نعره زنان
بدهيم دست خداوند عدالت گستر
بسپاريم به او ،او بگذارد به شرر
تا كه خونت بر سر راه نماند بى رنگ
سر جلاد به خون خواهى تو خورده به سنگ !
١٣٩٤ نوروز