١
سخن از بیدادی که برزمانهء ما رفته است، از حوصله این پیشگفتار بیرون است.
هرگوشه یی از زندگی نفرین شده را که بگیریم، راه بر بیدادستانی می بریم که
تاروپود مان از آن سرشته شده است. حدیث سخن سرایی و به اصطلاح شاعر نیز
چنین است.
چنانکه پیداست، این هنروالا به عنوان مهمترین و مجازترین مفری، در خفقان
خون گرفته تاریخ، فریاد ما را از اعماق سده ها در جلوه های رنگا رنگ خود
بازتاب داده است و برآبی اقیانوس فرهنگ قوم، مجمع الجزایری است سبز و خرم
که همواره در برابر طوفانها و آتشفشانها درخشیده است.
انسان
سرزمین ما رخساره های خروشناک صدا و سیمای تاریخی و جلوه های گونه گون هستی
اجتماعی اش را در این آیینه تابناک صیقل زده است. تلخی ها و شیرینی ها،
امیدها و نا امیدی هایش را مجالی بوده است؛ یگانه مجالی برای فوران آزادی و
اندیشه آفرینشگر، تندر آسا و بندکسل.
شعر برای من
نیز چنین بوده، تا دیده کشودم خود را در حصار آن یافتم. مثل طوق لعنت بر
سرنوشتی که از همه جای آن سیاهی و وحشت می تراوید. مانند مجرای تنفسی در
تنگناهای بندها و پیوندهای ناگزیر و از همه سو پیوسته در دندانه های جهنمی
از زنجیر. جهنمی که در دخمه های تنگاتنگ آن گاهی به خنکای آهنگی می
اندیشیدی که دلت را چون زورق بی سرنشین در پهنای آب های آزادی جاری کند.
روزنه یی می جستی که از آن نسیم تازه یی از جلگه های ناشناخته، از آنسوی
قاف افسون و افسانه، به درونت راه باز کند و ملال یک نواخت روزمره گی در
هیاهوی مکرر لحظه هایت را، در سکوت پاک، صمیمی و تابناک غرق کند.
هنگامی که
سرخورده و سرگردان و عطشان به خانه بر میگشتم؛ هنگامی که منحنی تحکم ها و
تقاطع خطوط ممنوع و مستوی حریم های قوروق شده بر اعماق مغزم تازیانه می
نواختند؛ هنگامی که از درد ناشناخته، از آرزو های محال، از بی تابی در قفس
تنگ فرصت ها برخود می پیچیدم و زمین و زمان جایم نمیداد؛ این همدم مرموز،
این مردم گریز رازناک آنسوی پرده ها و پندارها، خلوت مهربان و ملکوتی اش را
بر من ارزانی میداشت و من در این قلمرو غریزه و غرور در انحنای رنگین کمان
عواطف خونین، در قلمرو جنون پرواز و عطش سیر اب ناشدنی و اندیشه مالامال از
شرف اشراق هستی ام را به واژه مبدل می کردم.
هنگامی که
طنین برانگیزنده زمزمه های روستا در درازای شب های سرد زمستانی و بازتاب
های ویرانگر سال های سیاه، پله به پله هجوم می آراست و زنده گی نسلی را به
تباهی می کشاند؛ من تکیه گاهی بهتر از صیقل این « شمشیر آبایی » نمی
شناختم. من نه تنها در نجوا های مسحور کننده ی مزامیر فارسی دری؛ بلکه در
آهنگ چکاچاک خون چکان جنگنامه ها و حماسه ها که طومار سرنوشت پدرانم را نیز
در نوردیده بود، به نبرد زنده گی برآمدم و چنین بود که شعر چار چوب هستی ام
را شکل داد.
نمیدانم در
کجا خوانده بودم که شعر بیان هستی نیست، خود هستی است؛ نوع هستی یی که با
تحرک مداوم خود، حضور مداوم خود را تجلی می دهد. در این هبوط دوباره آنچه
هسته هستی است، همین است که تداوم خود را به واژه گان سپرده و زنده گی را
در خود جاری کرده است. بنابراین من با شعر به توجیه هستی خود، آنچه که بودم
و شاید آنچه که باید باشم و حضور مداوم خویشتن خویش پرداخته ام و این راه
را آمده ام با همه فراز و فرودهایش، با همه نواله ها و نواهایش و در واقع
آنچه در پشتبار رهتوشه اش هست، همین است: همین هستی ناچیزی که سهم من نیز
بوده، همان مقری که از من نیز دریغ نداشته اند. غث و ثمین اش را سبک و
سنگین اش را، هوده و بیهوده اش را در ترازوی زمان می گزارم و بر داوری
تاریخ و از همه مهمتر بر پیشگاه جلیل اکنونیانی که در موقعیت ویژه یی، با
من شریک این هم ها و غم هایند. بر چشم ها و دست هایی که همزمان در یک دوزخ
با هم سوخته ایم و با هم در یک بیدادستان، سایه گسترده ایم.
از سوی دیگر
ناگفته نباید گذاشت: شعر برای ما همچنانی که سنتی بوده در دسترس و آسان
یاب؛ ولی در پشت هیئت کنونی آن سلسله کوه های شامخی قد برافراشته که حتی
گاهی بر بلند ترین بام های جهان پهلو می زنند. بنا بر همین عظمت و والایی
چه خطیر است گام زنی و رهیابی در میان انبوه ستیغ ها و تناوری ها، در این
جایگاه من خود را گاهی، تپه کوچکی احساس می کنم در گودی جلگه های کم
ارتفاع؛ به ویژه بر درگاه زمانه یی که بدبختانه خون ناپاک بحران و تباهی را
سخت در تار و پود فرهنگ مان دوانده است. در زمانه یی که سکه های از رواج
افتاده مان را دیگر به پشیزی نمی خرند. و ما امروزیان درمانده، ما نماینده
گان بحران و تباهی در قبال فرهنگ ریشه دار خود، در برابر نارون های تناور
بالنده شعر و ادب خود، شاید به علف های هرزه یی میمانیم روییده بر زمین
حقارت خویش، « خارین های بر دیوار گلستان» *
از این
دیدگاه بیگمان شاعری، خطر کردن است و پنجه در افگندن با غولی که بیدریغ از
تو بزرگی و عظمت می طلبد، ایثار، پیمان و تعهد نیز. در این راه آرشی می
باید که تمامیت تنوارش را بر بلندای تیری بر بال های باد بنشاند و به سوی
دنیا یی که مناره های بوق و کرنایش بر کیهان پنجه می ساید، پرتاب کند: تا
بازتابی باشد از فریاد زمینگیر ما « دوزخیان گوشه یی از زمین».
میدانم چنان
مجالی را برای من نداده اند: لاجرم در دنیای مجال و موقعیت خود سخنی است که
میزنیم و فریادی است که بر می کشیم، خوب یا بد، رسا و یا نارسا. هرچه هست،
همین است هنگامه یی که بر ما میگذرد. من نیز در این بیغوله به سهم خویش
آواز هایی را خوانده ام و زمزمه هایی را به نجوا نشسته ام.
بی تردید در
فراهم آوری این ناله ها کسانی را سخت مدیونم:
مادرم را
مدیونم که روح زبانش را و عطوفت دستان مهربانش را بر شیره جانم دما نده
است.
رنج ها و
دردهای مردمم را مدیونم و زخم های زمانه را، مشتی آرزو ها رؤیاها و آرمان
هایی را مدیونم که باخیال و بیخیال در کوره راه های سهمگین به پیشم رانده
اند. آوازهای بومی روستاهایی را مدیونم که عطر کال پاکی و طراوت از کوچه
باغ های آن و از فراخنای دشت های آن صداقت و ساده گی، زیبایی و لطافت را به
مشامم رسانده اند. همزبانان و همدلانی را مدیونم که خود شعر مجسم بوده اند
و گرمای صمیمانه واژه ها و آتشفشان های روشنگر ژرفای اندیشه و کانون
گدازنده ی یخچال های روان.
استاد واصف
باختری آن گوهر شبچراغ ادبیات معاصرمان را مدیونم که دست عطوفت اندیشه و
دانشش و قامت استوار شعر جاودانش در سیاه ترین دقایق سانسور، تحریم و تعقیب
این شعر واره ها را بال و پر پرواز داده اند.
یاران عزیز
کانون دوستداران مولانا را و عیاران مبارز کانون زیر زمین « بنیاد آزادی
فرهنگ» را مدیونم که در شبان هول و حماسه، الهام بخش استواری و تداوم فرهنگ
و آزاده گی بودند و راستای راستین ایستاده گی و تعهد.
یار دبستانی
قدیمم اسلم تسلیم، گرد آورنده بخش فراوانی این دفترها و دوست بزرگوارم
داکترصادق برناآصفی نگهدارنده این مجموعه ها از آسیب تاراج و توقیف را
مدیونم.
نویسنده
نستوه و محقق فرهیخته پویای عزیز را مدیونم که از آن دورها از سرزمین غربت
دیگر، رنج نوشته یی بر این دفتر را برخود هموار کرد.
و سرانجام
همه آنانی را مدیونم در درون و بیرون از کشور که این لاطایلات را صمیمانه
می شنیدند و مشوق و پشتیبان من در کار انتشار آن شده اند.
۲
و اما دیر
آیی و شب مانده گی این دفتر ها مقوله دیگری است.
از این بابت
دوستان و یاران فرهنگ پرورم؛ آنانی که این شعر ها را دیده اند، بارها
ملامتم کردند که چرا این ها را انتشار نمیدهی، چرا از تو که سالها سر در
این آسیاب سفید کرده ای، دست کم یک مجموعه هم بیرون نشده امت؛ برای اندک
توضیح باید یاد آور شوم که بدبختانه سالهاست؛ روالی در روند فرهنگ کشور ما
حاکم است که حکایت از یک سنت دیرسال، اما نادرستی دارد که فرهنگ ما همیشه
از سیطره آن زیان دیده امت. دستاورد این سنت بوسیده و منحط تا کنون انبوه
سخیفی از مدایح و تملق و ژاژ خایی و به تعبیر ناصرخسرو« ناسزاگویی » را بر
بستر تاریخ ادبیات و فرهنگ ما جاری ساخته است. اگر خاقان و قاآن، شاهنشاه و
شهریار، امیرالجیش، وزیر و دبیر و درباری را نستایی و به اصطلاح قصیده
غرایی از تبار دروغ به پای شان نریزی؛ سکه چرکین صلت چه که حتی اجازه
انتشار و اشتهار نداری. در نتیجه تسلط یک چنین سانسور نامیمون چه بزرگانی
را در بوته فراموشی و تحریم پوساندند و یا چونان ناصر خسرو آواره دیار غربت
ساختند و ممنوع القلم.
ادامه این
سنت در زمانه ما، با آنکه دیگر از جلال و جبروت آن دربارها و شهریارها
نشانی نمانده، به گونه دیگری بود: نخست زوال و انحطاط در کلیت امور، به
ویژه فرهنگ و فرایند تکامل و تداوم آن را به حاشیه راند و از سوی دیگر
اشاعه تعصب، تنگ نظری، تبعیض قومی، زبانی و منطقه یی، عرصه را برای اثار
انانی که از زنجیره شیطانی این بندها و پیوندها به دور بودند، تنگ تر ساخت
و همزمان با آن هجوم سیل آسای آثار سخیف درباری و مبتذل، راه را بر آثار
اصیل هنرمندان واقعی بست.
جلوه دیگری
این فاجعه به ویژه در سال های اخیر در پارتی بازی ها و گروه گرایی های
محافل فرهنگی بازتاب یافته است. اگر طوق اسارت ایدیولوژی، مشرب و سلیقه
گروهی را بر گردن نپذیری تحویلت نمیگیرند چه که تحریمت میکنند. باید ناگزیر
و ناروا عده یی را مرجع تقلید و تایید به حساب آری و آگاهانه و ناگاهانه در
محراب شماری به سجده در آیی. آزاده یی که بر آستان یک چنین معابدی سر نمی
ساید، ناگزیر باید در گوشه خمول خود بفرساید و اگر داعیه یی دارد، میباید
دست کم بر بازوی خود اتکا کند.
در چنین
شرایطی چه پیش از فاجعه ثور و چه پس از آن، من بارها برخی از آثار خود را
به نشریه های سرکاری آن زمان فرستادم. هم به علت محتوای این نوشته ها که
هرگز به مذاق فرمانفرمایان روزگار برابر نبود و هم به علت همین زد و بند
های حقارت بار گروهک های فرهنگی و مطبوعاتی اجازه نشر نیافتند.
در دوره
مقاومت که مطبوعات رسمی در چنگال خونین دولت دست نشانده استعمار، نغمه
بیگانه ستایی ودشمنی با فرهنگ ملی را میغواند، آثار آنانی که مورد تایید
رژیم نبودند، مجال انتشار نداشت. و موضوع تحریم و تجرید دو جانبه، خط روشنی
بین فرهنگ رسمی و فرهنگ غیر رسمی (در واقع فرهنگ کلی ضد استعماری) کشیده
بود. بدیهی بود مطبوعات رسمی جای مناسب اشاعه این شعر ها نبودند.
در نیمه دوم
دهه شصت زمانی که در سایه فریبنده سیاست فضای باز « مصالحهء ملی » رژیم
مزدور، موج سمارق وار مجموعه های شعری یکی بعد دیگری به نشر می رسید و
مانعی ظاهرا در راه چاپ وجود نداشت، سراینده به دلایل شناخته شده، از چاپ و
انتشار دفترهای شعری خود سرباز زد. یکی اینکه این سروده ها که میراث اصیل
ناصر خسرو را پاس می داشت، هرگز برای ریختن به پای «خوکان» آفریده نشده
بود؛ لاجرم نخست نمیتوانست از شبکه های اهانت بار سانسور بگذرد و دو دیگر
به خاطر تعهد و پیوند با فرهنگ آزادی خواه و هوادار مقاومت، نگارنده عمدأ
نخواست در لجن پراگنی های استعمار روس که عرصه فرهنگی ما را قبضه کرده بود؛
سهمی داشته باشد و نامش را در سیاهه نامشروح مؤلفان و شاعران مورد تایید
رژیم به ثبت برساند. بنابراین آگاها نه، گوشه انزوای ناشناسی را به آوازه
های تحقیر آمیز شهرت و سکه های چرکین ملت ترجیح داد.
به همین
دلیل در چندین گزینه شعری و معرفی شاعران معاصر افغانستان که با استفاده از
منابع همین آثار و حلقه های نزدیک به ادبیات رسمی این دوره در ایران انتشار
یافته اند، از نام و نمونه آثار من سراغی نیست. گوییا: « آن ذره که در حساب
ناید ماییم» **
مایه تاسف
نگارنده در کار دیر آیی و شب مانده گی این قطعات بیشتر از این لحاظ است که
از تاثیر گذاری به موقع و نقش فرهنگی پاره یی از قطعات که پیوند ناگستننی
به سلسله حوادث و رویداد های جامعه ما داشته اند، با گذشت زمان و تراکم
رویدادها و فضای تازه می کاهد و دگرگونی در جو عاطفی و جایگاه حقیقی برخی
از این آثار، با خاک خوری در گوشه انزوا، از روند کلی ادبی و فرهنگی جامعه
ما به دور نگهداشته شده است و در نتیجه انتظاری را که شاعر از تاثیر تاریخی
و فرهنگی اثر خود داشته است، برآورده نمی سازد.
از سوی دیگر
برخی تقارن حا و تواردها با آثار مشابه، به ویژه آثار آنانی که اقبال چاپ و
اجازه اشتهار داشته اند، ممکن است از یک نگاه این دفتر ها را دچار واپس
زده گی یا به سخن دیگر نوش دارو پس از مرگ سراب کرده باشد. به هر صورت این
ستم زمانه و شرایطی است بیرون از اراده و گرایش نگارنده. و نمیدانم انتشار
این دفتر تا کجا جبران این زمان زده گی را خواهد کرد.
نکته دیگر
که باید بیفزایم: سوگمندانه این دفتر در خارج از کشور، نه در جایگاه واقعی
آن عرضه میگردد. یعنی به دور از کانونی که موجد و الهام بخش این سخن بوده،
کوره یی که این شعرها در آن جوشیده، چه جایی که بازتابی از دردها، عوالم و
گرفتاری های کسانی اند که آنها را درصمیمانه ترین لحظات با خشم و خروش و
آرمان زیسته و سروده ام.
باوجود این،
هاله ی ناگواری برخاسته از شرایط مادی و روانی پیرامون نشر این دفتر چنبر
آراسته که خالی از دغدغه و درد و دریغ نیست. برای اینکه با هزار خون دل با
زور و بازوی خودش به بهای کش رفتن از سهم بیوه و یتیم و شهیدی به میدان می
آید که نمیدانم چقدر این حرف های پریشان، جبران این غبن عظیم را خواهد کرد؛
آیا به راستی این داد و فریاد ها با آن پهنای کوتاه و خفقان گرفته اش در
زمانه هول و عسرت ها تا کجا، جای عطوفت نان و آب برای گرسنه و آواره یی را
خواهد گرفت؟
سراینده
ازاین بابت نیز در پیشگاه نسل آواره و دربدر، به پیشگاه مردم نشسته بر
فراز برج سهمگین خون و خاکستر که در چنبر ابتدایی ترین نیازهای روزانه
درمانده اند و مسلما مجایی برای خواندن و شنیدن این گونه رجز خوانی های
مطنطن ندارند؛ شرمسار و سرافگنده است.
٣
این مجموعه
در واقع گزیده یی از شش دفتر شعر تدوین شده که هرکدام از خود اسم و رسمی و
حال و هوایی دارند و مربوط به زمان و مکان ویژه یی اند که امیدوارم روزی
بتواند به صورت کامل انتشار یابند.
گزینش این
شیوه به دلیل آن بوده که در آن از یک سو، سیر کرونولوژیک شعر ها از آغاز تا
اکنون نشان داده شود؛ تا خواننده محقق بتواند در یک خط افقی، تصویر روشنی
از روند ادبی آثار از لحاظ سبک و ساختار و شیوه تکوین هم در مضمون و محتوا
و هم در شکل و فورم به دست آرد؛ تا آیینه یی باشد براز تنوع، کیفیت و کمیت،
مختصات زبان، دید و جهان بینی، تاثیر پذیری و تاثیرگذاری و فضای ویژه، و به
طور کلی توانایی ها و ناتوانایی های شاعر.
از سوی دیگر
تنوع محتوایی و ساختاری در آن برای طیف های گوناگون ذوق ها و طلب ها به
صورت از «هر چمن سمنی» نیز، میتواند کلید شناسایی مقدماتی و انس با گوینده
یی باشد که جامعه ادبی و فرهنگی کمتر بدان آشنایی دارند.
امیدوارم این
دفتر بتواند به خواندنش بیارزد و فریادی باشد قابل شنیدن و دردی باشد در
خور دریافتن. بیگمان سراینده، چشمداشتی بهتر از این نخواهد داشت.
شبگیر پولادیان
هامبورگ ـ المان ٣/١٠/١٩٩۵
-----------------------------
* - تعبیری
از استاد واصف باختری
** - دونمونه
از این ویژه نامه ها که تاکنون دیده ام عبارت اند از: نمونه های شعر امروز
افغانستان به کوشش دکتور چنگیزپهلوان استاد دانشگاه تهران و مجله « شعر»
ویژه افغانستان از انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ایران.
شناسنامهء مختصر
مجموعهء فراز برج خاکستر |