ضياي قاري زاده در سال
١٣٠٠ خورشيدي در کابل زاده شد.
به ليسهء نجات رفت و بآآن که پس از کشته شدن پدر مجال
آن را نداشت که درس را به پايان برد اما به خاطرکفايت ادبي خويش
توانست درهمان مکتب به آموزگاري
بپردازد.
عشق به هنر از نوجواني در وجودش رخنه کرده بود و از
همين رو به دنياي نمايش و موسيقي وشعر کشيده
شد و کارنامه هايي در حوزهء
اين سه هنر ازخويش بر جاي نهاد . سالها در تياتر کشور
کار کرد نمايش نامه
نوشت و حتي روزگاري کارادارهء تياتر مرکز را نيز به
دوش داشت.( 1)
در عرصهء موسيقي
هم تصنيف ساخت و هم خود با نام
مستعار « کبوتر » خواند. تصنيفهاي او را استاد
سرآهنگ« آهسته برو» استاد
رحيم بخش « شانه دودسته ميزند...» ناشناس « مرا در
زندگي از آرزوها نيست
جزنامي » و احمد ظاهر« از غمت اي نازنين» خوانده
اند. خود نيز 24 آهنگ
در آرشيف راديو بر جاي نهاد.
در حوزهء شعر اين کتابها و رساله ها را چاپ کرد:
ـ پيام باختر و زبان طبيعت. کابل،سال1330
ـ نينواز يا ارمغان کهسار« دوبيتي ها» چاپ نخست1332.
چاپ دوم نشر انجمن تاريخ، ب.ت.
ـ خزان زندگي. نشر مؤ سسهء انيس، 1334.
ـ اشعار نو.نشر مؤسسهء ژوندون، 1336.
ـ هدف. نشر ژوندون،1337
ـ منتخب اشعار. نشر مؤسسهء طبع کتب، 1346
ـ منتخب اشعار. نشر
مؤسسهء نشر رحمان« پشاور»، 1382.
ـ نگينه . نشرانجمن اجتماعي وفرهنگي افعانان در
کانادا، 1994 ميلادي.
قاري زاده از
ميان هنرها بيشتر دلباختهء شعر است و در سالهاي سي که شعر پارسي دري از
رونق افتاده است او راه نوآيين را برمي گزيند و برکالبد خستهء شعرآن
روزگار روان تازه تري مي بخشد. از همين رو کساني که به نوشتن تاريخ
ادبيات معاصر پرداخته اند او را از نو گرايان و راهيان روش
نو آيين شمرده اند. يکي از اينان مي نگارد:
»
با تغيير وضع و زمان، ذايقهء و شنونده تغيير مي
کند، اگر چه از چند گاهي شعراي نامدار مامانند
مستغني و قاري و بيتاب و
شايق ، موضوعات ملي واجتماعي رابه نظم درآوردند؛ اما
دسته يي از شعراي
ديگر ظهور کردند که طبع شان از اصول عنعنه يي سر
پيچيد و خواستند سخن را
به طرز ديگر ادا و بر موضوعات از عينک ديگر تماشا
کنند؛ در اين رشته طبع
آزمايي کردند که از آن ميان شعراي ذيل قابل ذکر
اند:رسول، پژواک، ضيا ،
امني، مژده، اسيروغيره» (2)
هرچند با اين داوري سر سازگاري ندارم و همهء اين
نامها را نوگراي نميدانم اما قاري زاده را از
دو نگاه سخنوري ميدانم که
شيفتگي فراواني به نوگرايي دارد ـ از يک سو مسايل
اجتماعي حتي گاه گاهي
مضمون سياسي رادر حوزهء شعرش رخصت حضور ميدهد.
از سوي ديگر در قالب شعرش نيز بدعت هايي روا
ميدارد و تساوي طولي مصراعها را به هم ميزند تا
راهي به سوي شعر نو بيابد.
نخستين دفتر شعر نو ي هم که در کشور من اقبال چاپ را
مي بيند از آن
اوست.او در سال
1336دفتري
از شعرهايش را با نام « اشعار نو» در
چهل صفحه دست چاپ مي سپارد؛ هرچند بيشترينه
شعرهايش لحن ترانه و تصنيف را
دارد و بر پايهء برخي از شعر هاي اين دفتر آوازخوانان
کشور آهنگهايي ساخته
اند و اجرا کرده اند اما با مقايسهء وضعيت ادبي سنت
گرايانه سالهاي سي،
ميتوان غالب آن سروده ها را شعر نو خواند. شش
سال پس از آن تاريخ چهار
قطعه از شمارآن شعر ها، درمجموعه يي با همين نام
و در کنار پانزده شاعر
ديگر، گرد مي آيد و از سوي رياست مستقل مطبوعات
انتشار مي يابد.
سال 1330 دو دفتر
از سروده هايش يعني پيام باختر
و زبان طبيعت يکجا چاپ مي شود و چيرگي شاعر را
در غزل و مثنوي به درستي
گواهي مي دهد. در آغاز کتاب تني چند از اصحاب سخن و
ادب به ستايش شاعر
جوان لب مي گشايند:
هاشم شايق که راهگشاي او در سخن پردازي است کتاب را«
ترجمهء آلام وجدانها و نغمهء روحهاي شکسته يي مي داند که خاستگاه آن
باختر زمين است.
»
از اين آتشپارهء کوچک ، کانون نهفتهء بزرگي زبانه
ميزند که نه تنها حوزهء کابل، بل وادي سغد، دشت
خوارزم، بيضهء پارس و
دريابار سند را به شور خواهد آورد.» (3)
استاد خليلي اين اثر را شعر نوي مي داند که به آيين
ديروزيان سروده شده:
»
پيام باختر شعر نو است که به آيين گويندگان
باستان سروده شده و در آن قدرت سخنور و تأثير
سخن، پديدار مي گردد يعني
مطلب امروزه را مي توان به زبان نظامي و ديگر
گويندگان نامي شنيد. مرا
پندار بر آن است که در اين عصر هر قدر سخن بدين اسلوب
نزديکتر باشد؛ به
حال ما نافع تر است.» (4)
استاد سعيد نفيسي پژوهشگر نامبردار کشور ايران که
مقدمه يي بر اين دفتر نگاشته است؛ به همان داوريي ميپردازد
که ديگران پرداخته اند. او وضعيت شعر و ادبيات
را در اين سرزمين شکوفان مي نگرد و مي نويسد
:
»
به جرأت مي توان گفت که امروز در افعانستان سخن
سراياني هستند که سود بخش جهان ادب و مايه
افزاي عالم فکر و ذوق اند. نه
تنها در سرزمين مادري شان از گفتار آنها بهره مي برند
؛ بلکه فارسي
زبانان کشور هاي ديگر ـ هندوستان و ايران ، از خوان
فضل و هنر شان کاسه
کاسه وقدح قدح زلال جانفزاي توانند برداشت.» (5)
استاد نفيسي شعر
قاري زاده را چنين مي ستايد:
»
يکي از بر گزيدگان اين قوم ، شاعر مفلق وسخن سراي
محقق، ضياي قاري زاده است که در انجام لفظ وشيوايي معني ونغزي مضمون و
قدرت نمايي در بيان مطالب ،امروز از گويندگان تواناي عصر است» (6).
همان سان که استادهاشم شايق افندي، باري گمان زني
کرده بود؛ صداي قاري زاده، به سغد و
خوارزم هم مي رسد و
دانشيان آن ديار هم اين گونه زبان به ستايش به داوري شعرش بر ميخيزند:
»
ضياي قاري زاده در نظم اسلوب و رويهء نوين پيش
گرفته است. او منظومه هاي حياتي را تصوير مي
کند. در منظومه هاي جداگانهء
خود سيما هاي زنده به وجود مي آورد» (7)
درونمايهء شعر
اجتماعي قاري زاده را ميتوان به
دو گونه بخش بندي کرد ـ يکي از آن دو ناهنجاري
هاي اجتماعي کشور است و نا
بساماني هايي که شاعر را سخت مي آزارد و در روزگاري
که سانسور بيداد مي
کند او چاره يي هم ندارد جز اين که به طنز و فکاهت
دست يازد و گاهي هم
به مناظره ميان دو کس يا دو چيز پردازد تا ازآن طريق
پيامش را نمودار
سازد. ازهمين شمار اند مناظره ميان پسرو پدر، باد و
چراغ پيرزن، سقراط
وهمسرش ، نخل وباغبان، نعل و ميخ، پستي وبلندي، زنداني
و زندان بان، شکاري و
عابر، آهوبچه ومادر، افلاطون ودانش پژوه، گل وآب ،
پادشاه و معبر خواب،
عقربه و ساعت، باران وابر.
مناظره هاي او سفته و استوار اند وخواننده را
به ياد مناظره هاي شور انگيز پروين اعتصامي مي
اندازد واز همين رو کساني هم او
را به پروين اعتصامي همانند کرده اند. (8)
ازسوي يگربا اثر پذيري از اقبال لاهوري بر زندگي
خوارمايهء مردم خاور زمين دريغا گوي ميگردد و
بر پسماندگي آنان ، مويه
ميکند و در آرزوي پيوند و يک دلي سرزمين هاي اسلامي
است.
دفتر پيام باختر را که بگشايي سراسر انباشته است از
حکايت بالندگي و شکوفاني باختر زمين وشکايت از
نگون بختي و پسماندگي خاور
زمين. بنگريد به شعر هاي ـ پس پرده، محمل همه
رفتند...، به دختران شرق
،.کهنسال،
سوز و گداز، گمشدگان، پيشرفتگان، پسماندگان، فلسفهء مدنيت، علل
انحطاط، دستگاه خرد،سراغ منزل، قافلهء فردا و
شعر هاي ديگر.
در نحوهء بيا ن مي
کوشد تا با پير گنجه همصدا گردد که در آن سالها غزل سرايان چيره دست
مان چونان نويد، شايق
جمال، توفيق و عشقري، از شيوهء هندي دل کنده بودند و
به شعر ساده و بي پيرايهء عراقي وار روي کرده بودند.
ولي شعرعراقي وار
قاري زاده را در کناراستحکام و پختگي ،آرايه هاي کلامي، عذوبت دلنشيني
بخشيده اند که
در سروده هاي سخنوران همگنان وي کمتر به ديده مي خورد.
من در اين مجال
اندک بر آن نيم که کارنامهء ادبي قاري زاده را که کارنامهء پرباري است
در بوتهء نقد و بررسي اندازم
بل مراد من آن است
که پس از سالها، يادي از وي تازه سازم و بر کساني که او را از خاطر
برده اند نهيب زنم که فراموش
کردن سخنوران و فرهيختگان بدان معني است که سخن و فرهنگ خويش را به باد
فراموشي بسپاريم.
با دريغ که اين
گويندهء فحل و شيفتهء ميهن و آزادي
و آبادي ، اينک در غربتي نا خواسته، در سرزمين
کانادا هشتاد و پنج سالگي
را تجربه ميکند در حالي که فانوس چشمهاي تيز بين و
تابناکش به خاموشي
گراييده است و هيچ نامه يي، راديويي و نامه نگار و
تاريخ نگاري دروازهء
خانه اش را نمي کوبد و زنگ تلفون او را به صدا در نمي
آورد.
ما چه نسل ناسپاسي
خواهيم بود اگر با سادگي پشت به تاريخ کنيم و کاروانيان فرهنگ وسخن و
ادب و دانش خويش را از ياد بريم..
وصل خوبان مغتنم
گيريد کز اجزاي صبح
در بر گل گريه دارد
هرچه شــــبنم ميشود
رويکرد ها: