تا بکی ورد لبت قصهء
تنــــــــها شدن است
حالیا لحـــــــظهء پیوستن و یکجا شدن است
باغبان چشم تو روشن که پس از غمر دراز
باغ امـــــــــسال در اندیشهء زیبا شدن است
تا که لبــــــــــــــخند زند بر رخ بانوی بهار
لب هر پنـــــجره در وسوسهء وا شدن است
ماه میـــــتابد و شب روشن و منزل پیداست
هله برخیز که هنـــــــگامهء برپا شدن است
شرط آموخــــــــــتن طرز غزلخوانی عشق
با رسولان ســـــــــــحرگاه هماوا شدن است
برشانهء بیــــــــــــــــــگانه مجو راه بهشت
رمز پیــــــمودن این فاصله درما شدن است
قطره ها باردگر رود خـــــــــــروشنده شوید
« نوبتی باشد اگر نوبت دریـــــــا شدن است» *
* مصرعی از حیدر رضا شکارسری
|