می تـراود ز بـهـاران نـگـاهت شم عشق
مـی خـزد تـا بن گـلـدان دلِ من نم عشق
از تو سرشارم و سرمست ز گـرما و صَفات
می دمد بر رگ و بر ریشه ی جانم دم عشق
زنـده شـد بـار دگـر روحم از عطر نفسـت
مـگـر عـیـسـای دگر زاده مرا مریم عشق
سکه ی مهر تو فارغ ز غش است و زر ناب
به جـهـانی که به دوران نـبود درهم عشق
کـوی انـس است مـرا وادیِ مطـلوبِ طلب
نهـراسـد دل مـا از غـم و پیچ و خم عشق
زخـمِ بـی مـهـری چـرخـم نبرد ره به اثر
بـهـر تـیـمـار مـهـیاست اگر مرهم عشق
نـبـود مـاده ی غـم در نـص قـانونِ حیات
تا مرا هست به دل وسوسه یی بر غم عشق
پنجشنبه ٢٩ قوس ١٣٨٦ = ٢٠ دسامبر ٢٠٠٧
|