مـبـحـثِ عـشق ازین کـهنه کتاب افـتاده
نه همین بخش اول، بل دو سـه باب افتاده
ادب آمـوز چـی آگـه شـود از عالـمِ عـشق
سـبـق مـهـر چـو اینـجا ز نصاب افـتاده
همه تدریس ز کین است و عداوت ، ز عـناد
چی خـوش از چهـره ی ابلیس نقاب افتاده
نغمه ی هستی از آن خالی ز شورست و صفا
که جـلـو تـار مـحـبـت ز ربـاب افـتــاده
عـشـق بر تارک هستـیست درخشنده گهر
حـیـف کـز تـاج زمـان گـوهـر ناب افتاده
دل خـالـی ز مـحـبـت چو کدوییست تهی
که ز بیهوده گی خـود بـه عـذاب افـتـاده
ره بـه جـایـی نـبرد از خـمِ این پوچستان
شـهـسـوار دل مـن ، گـر به شتاب افتاده
بس که پویـید ره ی منزل عشق و نه رسید
رفتـش از دسـت عـنـان، پا ز رکاب افتاده
مویـه بر حال دلم، سوز درون کـرد فـزون
گـریـه
ی مـا بـود اشـکِ ز کـبـاب افتاده
٢٦
نوامبر
٢٠٠٧
|