مادر!
ندانستم
هجرت چگونه اتفاق افتاد،
که من
با پیوند هباای نامنتاهی
از قبیلهء کوچک دیدارت
کوچ کردم
آری، مادر
اتفاق همان بود
همان عروج
بر پله های نازک تنهایی
وینگونه فروغلتیدن
مادر!
جدایی شطی افگند
در میان ما
و فاصله بسیار شد و درد بسیار
وانگاه من
در قله های خاطره
به تماشایت نشستم
مادر!
در فصل سرخ خشونت
که ترور گلها
برنامهء ویژهء شب بود،
من، دور از تو
با نام مستعار زیستم
دریغ: آنروزها رفتند
که چه روزهایی بودند ـ آنروزها ـ
مادر!
زنده گی در سایهء سرخ گوله ها
گرمی شگفتی داشت
چرا که یآس ها و شکست ها
در دایرهء آرمانی بزرگ
سرازیر میشدند
و امید ، نمرده بود
آنروزها،
آزادی اگرچه کفایت حضور خویش را
از دست داده بود،
اما،
سینه های بسیار میشگفتند
تا معبری به فصل رهایی باز گردد
آنروزها ،
خاک
اگرچه در ته ء چکمه های ابلیس
آه میکشید
اما،
آسمان تلاوت مکرر خورشید را
میشنید
آنروزها
غربت اگرچه برای کودکان غریب
منظومه میساخت
و تابستان سوزان همسایه
بر جلد جگر کوشه های آواره گی
تاریخ می نوشت
اما ، ایمان
سر زمین « بابا» رها نميکرد
آنروزها ، چه روزهايي بودند
مادر!
و آنروز نیز
روزي که مسافر ما
آبله های تر کیدهء چشمانش را
برگور تازهء
پدر افشاند
آنروز ، چه روزی بود
مادر!
آنروز
اگرچه صاعقهء مرگ
متکای صمیمیت مانرا
فروافگند،
اما،
نبض شهامت ما ، باز نه ایستاد
چرا که آتیه ما را
صدا میزد
آنروز، چه روزی بود
مادر !
مادر !
در روز بازگشت سپیده
باز،
شب در دیده گان ما رسوب کرد
و دوباره افتادیم
بربستر خنجرها
مادر !
برادران بی عاطفه نگذاشتند
حتا برای یک روز
آزادی را تنفس کنیم
نگذاشتند،
حتا برای یک شب
آسمان وطن، عبور سرخ گلوله ها را فراموش کند
و ستاره هایش را ، به رخ ما
بکشد،
اینک،
دشمنان بی مروت
سازمانهای سمی شان را گماشته
اند
تا حجره حجرهء افغان را
از خون سبز صمیمیت خالی
سازند
آه ، مادر !
وطنم میمیرد
سرزمین عزیزم !
صرف یک مشت قلب و چند تپش خون برایم باقیست
و دعا کن !
برای دوران خونم
و دعا کن
برای آنکه شمشیر از کفم
نیافتد
اینک،
تمام شاعران
مرثیه آغاز کرده اند
و امید ،
برای چندین سال شعری
پایان یافته است،
کلمه ها آتش گرفته اند
و زبانها آتش گرفته اند
دیگر اینجا
عشق و زیبایی
موازیهای سقوط اند
دیگر اینجا
به ترنم باران باید گوش فرا داد
چرا که « موسیقی حرام است»
و سرودها سيهپوش
و ترانه ها خاموش
اینجا
همه نیزاران از گل مثنوی خالی گشته اند
و مفتیان مفتخوار
عایشه و زینب را نیز
حجاب تاریخی میفرمایند
چرا که عصر مذکر آغاز گشته است
مادر !
وطنم میمیرد
همه توپخانه ها
شقیقه های کابل را هدف گرفته
اند
همه بمب افگنها
سینهء " بابا " را سوراخ میکنند
و تمام گلوله ها
به نام هندوکش ،آتش میشوند و جلادان زیبایی فکر میکنند
« قتل » گناه صغیره ایست
که با پنج بار مسواک در روز
ساقط میشو د
مادر!
وطنم میمیرد
چرا که ما
مقروض آفتابیم
و در روایت شرمگین باغ
حتا یک سرو،
سر فراز نمانده است
آه، مادر!
وقتی با غریبانه های خود
به دیدارت نمیشتابم
سالهای بی مادرییم را شمار کن
که وطن نميگذارد
جداییم را برایت گریه کنم
کابل ـ ١٣۵۷ |