افسرده شاید
بیچاره هرگز !
دریوزه گر التفاتی ؟
نه هرگز!
اینجا
اغتشاش ِ تصاویر
و سرد خنده های ِ
کاذب ِ پندیده
که گویی از آینه ای
مقعر می آیند
دلتنگی می زایند !
عشق به هر زبانی
رسایی دارد
و باور زیور مفت ی نیست
که اندام شک را آذین ببخشد
عشق را بی واژه
می توان سرود
ونفرت را با نگاهی
می شود معنا کرد
فروتنی های ِ از روی جبر
دل آشوبم می کند...
وقتی التماس وتهدید
برتخته نرد ِ انتظار
نوبت خودرا خمیازه میکشند
و اعتماد بی بهاترین کالاست
دلتنگ تر میشوم!
نفرت و نیاییش را
بر خوان ِ گسترده ی حیات
هم زمان نمی شود
به ضیافت نشست...
کوچ ِ واژه گان ِ آشنا
آزارم می دهد... همین !
اکتبر دوهزار
کان
|